این داستان تقدیم به شما
سلام من فریبا هستم سی و سه ساله از کرج، هشت سال پیش ازدواج کردم و یک دختر پنج ساله دارم
داستان من مربوط میشه به تابستان پارسال که رییس شوهرم آقا سهراب یک روز برای کاری که مجبور شده بود خارج از وقت اداری اومد خونه ما تا با شوهرم روی یک پرونده مشورت کنه خلاصه…. اولین بار بود منو میدید تا رفتم ازش پذیرایی کنم چشاش چهارتا شد… بدجور زوم کرده بود رو من، من هیکلم خیلی خوبه و خیلی هم خوشگلم، سایز سینه هام هشتادو پنج و کون طاقچه ای و قشنگی دارم.. هر بار که میرم بیرون کلی مرد و پسر برام راست میکنن، خلاصه خیلی تابلو داشت به من نگاه میکرد وقتی با شوهرم حرف میزد همش منو نگاه میکرد، خلاصه کارشون تموم شد و آقا سهراب تشریف بردن اما چه رفتنی که دلشو پیش من جا گذاشته بود…
فردا به یک بهانه ای اومد دم در خونه
رفتم دم در گفت که یک برگه از پرونده اینجا جا نمونده؟ منم میدونستم الکی میگه گفتم نمیدونم تشریف بیارید داخل برم نگاه کنم اونم از خدا خواسته اومد تو… گفتم چیزی میل دارید گفت ی چایی بی زحمت، خلاصه چایی ریختم براش اومدم کنارش نشستم کمی راجع به کارای شرکت حرف زدیم و بعدش باهم بلند شدیم مثلا دنبال برگه بگردیم همه جا رو گشتیم ولی چیزی نبود که پیدا کنیم، من داشتم پشت مبل رو نگاه میکردم اونم اومد پیشم مبل رو بلند کرد هی خودشو میمالید به من زیر مبلم چیزی نبود…. یک دفعه ای موقع پایین آوردن مبل عمدا تعادلشو به هم زد افتاد روی من منم افتادم رو مبل قشنگ افتادیم تو بغل هم یک دفعه لباشو چسبوند به لبام و شروع کرد به بوسیدن.. گفتم آقا سهراب نه گفت خواهش میکنم فقط ببوسمت، گفتم الان دخترم بیدار میشه رفت بهش سر زد گفت خوابه خوابه، بعدش دوباره اومد بغلم کرد شروع کرد به بوسیدن لبام با دستاشم سینه هامو میمالید منم تحریک شده بودم شدید،دستشو از زیر لباس رسوند به سینه هام وشروع کرد به بازی کردن باهاش منم آه میکشیدم اون دستشم رسوند به کوسم دیگه نتونستم طاقت بیارم گفتم زود باش الان دخترم بیدار میشه….
اونم گفت جون چشم عزیزم، سریع منو لخت کرد خودشم لخت شد اومد وسط پاهام کوسمو حسابی لیس زد خیلی وارد بود… با تمام وجود ارضا شدم اومد بالا بغلم کرد دوباره لب تو لب شدیم ی دفعه احساس کردم کیرش داره وارد کوسم میشه آخ آخ چه کیر درازو کلفتی، به هر زحمتی بود تا ته کرد تو کوسم ی کم نگه داشت بعد یواش شروع کرد به عقب جلو کردن و همینطور سرعتش زیاد و زیادتر میشد، طوری ضربه میزد که تمام بدنم به لرزه افتاده بود، همچین با حرص میکرد که انگار دشمنشم، گفتم دیگه تمومش کن خیلی درد دارم گفت برگرد اونجوری زود میشم منم داگی شدم از پشت کرد تو کوسم چند دقیقه کرد بعدش کشید بیرون آبشو ریخت رو کمرم، حسابی عرق کرده بودیم گفت بریم دوش بگیریم گفتم پس زود باش، رفتیم تو حمومم کلی بوس و بغل کرد منو اما دیگه نذاشتم بکنه چون میدونستم یک ساعت میکشه ارضا بشه، خلاصه اومدیم بیرون و لباس پوشیدو موقع رفتن گفت دفعه دیگه از کون میکنمت گفتم برو پررو نشو دیگه… شمارمو گرفتو رفت، دیگه همش کارمون شده بود چت کردنو تماس و بیرون رفتن…
هر روز به ی بهانه دخترمو میذاشتم پیش مادرم، دیگه داشتم تابلو میشدم به سهراب گفتم نمیتونم زیاد بیام بیرون خونه ما هم تابلو بود هر روز بخواد بیاد، بخاطر همین اومد تو کوچه ما ی واحد اجاره کرد تا هر روز صبح باهم باشیم، الان چند ماهه که باهمیم و هر روز سکس داریم…..
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید