این داستان تقدیم به شما
سلام اوف از دیشب خونه عموم هستم.عموم رفته مسافرت.با زن عموم که ۱۰سال از من بزرگتره رابطه دارم…
نصف شبی بعد اینکه مطمئن شدیم پسر و دخترش خوابیدن.شروع به سکس کردیم.زن عموم یه زن سفید و درشت هیکله.یه میلف واقعی.همیشه گفتم خوشگلترین کون دنیا مال زن عمو منیره منه.اونقدر مالوندمش حشریش کردم ولی تو کوسش نکردم.راضی شد کون بهم بده.همونجور که داگی داشتم کونشو میکردم و اونم داشت آه و ناله میکرد.دیدم پسر عموم داره نگامون میکنه.مارو تو اون وضعیت دید.زود پریدیم زیر لحاف لباسامونو پوشیدیم.بعد زن عموم دستشو گرفت بردش اتاق خودش خوابوندش.جوری وانمود کردیم خواب میبینه.پسرش که خابید دوباره نگران برگشت تو اتاق که اگه بکسی بگه چی میشه.ولی دوباره گرفتم بزور لختش کردم کونشو و کوسشو گاییدم.الان داره سفره پهن میکنه صبحونه بخوریم. پسر عموم شوکه نشسته جلوم .گیجه نمیدونه خواب بوده یا واقعیت.ولی مطمئنم ماجرارو قبول کرده صداشو در نمیاره.بمن یجوری نگاه میکنه.منم دارم به کون زن عموم که دیشب کردم با افتخار نگاه میکنم.
بهش گفتم یه دامن نازک چسبان بپوش زیرشم شورت نپوش.زن عمو منیره سیرمونی نداره از سکس.بچه هارو بفرستیم حیات بازی کنن.دوباره میکنمش.فعلا بهش اس دادم برو دستشویی منم بیام سر پا دوتا تلمبه سرپا تو کوست بزنم.پسر عموم انگار کون خودشو کرده باشی ساکته.ولی باید قبول کنه تقصیر از مامانشه.مطمئنم خودشم یکم بزرگ شه مامانشو میکنه.بد کون و هیکلی داره مامان منیره اش.بهترین شب پنجشنبه زندگیم بود. ۹۷/۱۲/۳ ساعت۱۰:۴۵ بازم بکنم خبراشو میدم.برای شمام ازین موقعیتها و زن عموها آرزو میکنم.فعلا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید