این داستان تقدیم به شما
اسمم سهیله 23 سالمه از تابستون امسال یه رابطه ی خیلی عالی رو با دختر داییم شروع کردم خانواده مادر ی پرجمعیتی دارم خیلیم رفتوامد داریم و خوشگذرونیو بیرون رفتنای دور همی خیلی داریم یه روز تو تابستون رفته بودیم باغ داییم اطراف شهر تقریبا همه بودن باغ یه استخر داره که قبلا توش پرورش ماهی داشتن ولی حالا دیگه خالیه نزدیکای ظهر که رفتیم دیدیم استخر داره اب میشه و تقریبا داشت پر میشد که گفتیم امروز هر جور شده یه ابی به بدن میزنیم
داییم یه دختر و یه پسر داره که پسرش هم سن منه و شیراز درس میخونه اما دختر داییم …
جونم براتون بگه که یه دختر 20 ساله فوق العاده خوشگل و خوش اخلاقه که اصن کسی نیس ببینتشو ازش خوشش نیاد منم که چند ساله تو کفش بودم و تا میدیدمش اصن یه حس هیجان خاصی سرتاپامو میگرفت بی اختیار چشمم میافتاد به سینه های خوشگلش که از زیر لباس هم بهم چشمک
میزداونروزظهر ناهارو خوردیم و یه کم توسرو مغز هم زدیمو دیدیم داییم کمر شوهر خالمو گرفته شوخی شوخی بندازتش تواستخر و خالم جیغ کشون که نندازش واز داییم که به خالم میگفت بیای جلو خودتم میندازم برین با هم حالشو ببرین و همه جم شدیم دور استخرو همه به قهقهه و شوهر خاله ی وسط ابو این دفه خالم پرید داییمو بندازه تو اب که خودش وسط اب بود بعدشم من رفتم داییمو انداختمواینوسط یکیم منوانداخت توابو کم کم استخر زنونه مردونه شد همه بالباس وسط استخر بودن
که یه لحظه رومو برگردوندم دیدم مهسا کنارمه و نیمرخش رو به منه اصن یه حالی شدم داشتم خل میشدم کیرم راست شد خدا رحم کرد کف استخر و دیواره هاش رنگ جدید نشده بود وگرنه کیر راست شدم پیدا بودو ابروم میرفت همه داشتن جیغ جیغواب پاشی میکردن منم از فرصت استفاده کردم خودمو رسوندم به مهسا نزدیک تر شدم ویه جوری که مثلا الکی دستم بهش خورده اززیر اب هی دستموزدم به کونشوووکونشو لمس کردم یه حس محشری بود که متوجه من شد ولی عکس عملی نشون نداد منم ادامه دادم دستمو مالیدم به کسش نمیتونستم سینشوبگیرم چون بقیه دستمو میدیدن بازم دیدم به من نگاه کردو چیزی نگفت منم دیدم انگار داره حال میاد همینجور که به بقیه نگاه میکردم دستمو کردم تو شلوارشو کسشو لمس کردم وای اصن یه دنیایی بود که الان یادش میافتم کیرم راست میشه خلاصه در همین حد گذشتو اومدیم بالا. دیدن مهسا با اون لباسای خیسه چسبیده به بدنش دیوونم میکرد دلم میخواست همونجابکنمش
من دوست دخترزیادداشتم اما همشون واسه سرگرمیای معمولی بوده و با هیشکدوم سکس نداشتم اما نمیتونستم دیگه مهسا رو ندیدبگیرم همه لباس عوض کردنو دیدم مهسا با دختر خالم که 17 سالشه واستادن یه سرباغ ودارن البالو میچینن خودمو رسوندم بهشون یه کم البالوچیدنو یه کم نگاهایه زیرزیرکی تااینکه المیرا (دختر خالم) گفت من دیگه میرم خسه شدم منم تودلم گفتم افرین دختر خوب که داری مارو تنها میزاری
وقتی المیرا رفت به مهسا گفتم از دست من ناراحتی به خاطر اون موقع که تو استخر بودیم؟
نگام کردو گفت خیلی احمقی سهیل نگفتی یه هو بابام یا یکی دیگه ببینه چی میشه گفتم مهم نیس دیگه من دست خودم نیست اینقد از دیدنت هیجان زده میشم که نمیفهمم چیکار میکنم میخوام بدونم خوشت اومد یا نه گفت مگه میشه خوشم نیاد ولی زمانش خوب نبود منم فرصتو غنیمت دونسمو بهش گفتم اگه فرصتش پیش بیاد چی؟حاضری باهام بخوابی؟ یه کم نگام کردو گفت نمیدونم وقتی اینو گفت فهمیدم همچینم بی میل نیست گفتم قول میدم خوشت بیاد گفت ولی چه جوری گفتم یه موقعیت خوب هر کدوم پیدا کردیم خبر بدیم به هم قبول کرد منم دیگه خوشی از چشام میریخت گذشتو تا دو سه روز دائم دنبال بودم ببینم خونمون کی خالی میشه نمیخواستم ببرمش توماشینو تو خیابون که هول هولکیو با ترس باشه تو این چندروزم همش واسه مهسا پیامای عاشقونه میدادم که یهوقت نکنه منصرف شه تا اینکه خودش یه شب زنگ زدو گفت فردا میتونی بیای خونمون؟
گفتم اره کسی نیست ؟گفت نه هومن دیروزرفت شیراز کار اداری داشت بابام فردا صب میره طبس (داییم مهندس معدنه توی طبس) مامانمم واسه اینکه بابام ظهر نمیاد میره خونه خالم منم یه بهونه میارم نمیرم اگه میتونی بیا گفتم باشه مامانت که رفت زنگ بزن بهم گفت باشه
اونشبو اصن خوابم نبرد دائم کیرم شق بود و تصویر مهسا میمد جلو چشمم اما جق نزدم تا برا فردا شهوتی ترباشم صب پاشدم یه دوش گرفتم رفتم بیرون یه کم کار داشتم انجام دادمو ظهر شد دیدم مهسازنگ زد گفت مامانم رفت اگه میتونی بیا گفتم من اومدم
سه سوته دم خونه داییم بودم وقتی وارد خونه شدم مهسا رو با یه تیشرت تنگ مشکی استین کوتاهو یه شلوار لی چسبون دیدم عجب هیکلی خوشکلیش چندبرابرشده بود نفهمیدم چیشد پریدم بغلش کردمو همینجور که لباش رومیخوردم میچرخیدم
گفت میخوای اول ناهار بخوریم گفتم نه توروخدا من دیگه نمیتونم دیشب تا حالا از شق درددارم میمیرم که زدزیر خنده و گفت پس بریم تو اتاق خواب مامان بابام تا رسیدیم تو اتاق شروع کردم بغل گرفتن مهسا و خوردن لباش دستام سینه هاشومیمالید سینه هایی که همش اززیر مانتودیده بودمو حسرتشوداشتم الان دیگه تودستام بود اونم دستش تو شلوارم کیرمو که راست شده بود میمالید سریع لختش کردم لباسای خودمم دراوردم و ازدیدن بدن سفیدو لطیف مهسا مخصوصا سینه های گردش دیوونه شدم از گردن تا نوک پنجشو لیسیدم رسیدم به شورت مشکیش که بابدن برفیش خیلی جذاب بود
ازروشورتش کسشو یه کم خوردم و شورتشوزدم عقب و ازلاش کسشو لیسیدم که صدای اهو اوهش بالا رفت منم در یه آن شورتشو دراوردم و کسشو لیسیدم نمیتونستم ازخوردنش دل بکنم که یه هو دیدم بدنش لرزیدو منوچنگ میزد و ارضاشد منم ادامه دادم تا کامل ارضا شه گفتم میخوام کونتوبکنم تا حال کنی پاهاشو دادم بالا وانگشت انداختم تو کونش تابازشد سر کیرموکه داشت میشکست گذاشتم دم سوراخ کونشواروم دادم تو جیغ میکشید که دردداره سهیل بسه منم هی پاهاشومیبوسیدم که الان تموم میشه یه کم دیگه الان دردش تموم میشه و حال میای که کیرم تا ته رفت تو کونش شروع کردم تلمبه زدم اونم اهو اوه میکرد که من بیشتر حال میکردم اینقدتلمبه زدم که ابم اومد ریختم رو بدن نازش و هر دومون از حال رفتیم به عنوان اولین تجربه ی هردومون خیلی عالی بود الان چند ماهه باهم سکس داریم هربارم بهتر از دفعه قبل بهم میده اگه راضی شه کسشم میکنم چون نمیتونم خودمونگه دارم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید