این داستان تقدیم به شما
سلام.
من نرگس هستم بیست یک ساله با بدن سبزه سینه معمولی سایز هفتاد رون های توپول باسن تقریبا گرد و بزرگ.من تو یه خانواده پنج نفره زندگی میکنم تو خونه ما کسی با نوع پوشش و نوع اعتقادو واینجور مسائل هم دیگه کار ندارن چون خانواده مادرم کلا مذهبی و مقید ولی خانواده پدرم نه بی ایمان ولی معمولی به همین خاطر ما رو به حال خودمون گذاشتن که خودمون انتخاب کنیم چجوری باشیم …
خلاصه من بچه آخرم و دوتا داداش دارم از خودم بزرگ تر رضا بیست و چهار سالشه و عروسی کرده با دختر خالم .هم رضا هم زنش راضیه مثل خانواده مادری هستن کاملا مقید البته من هم همینطور بودم و کیوان ک نه نمازی نه روزه ای هیچی. کیوانم بیستو دو سالشه.
خلاصه مسیر زندگی من از دو هفته مونده به عید نود و شیش وارد مسیر تازه ای میشه.یه روز با راضیه رفتیم بازار برای خرید عید انقدر شلوغ بود باید قدم هامون رو مورچه ای برمیداشتیم زن و مرد تو هم میلولیدیم من بیشتر راضیه رو سمت جاهای خلوت هدایت میکردم ک کمتر تماس بدنی با مردی دلشته باشیم ولی مگه جای خلوت پیدا میشد .همینطور ک داشتیم مغازه ها رو میدیدیم میرفتیم یهو خیلی دیگه شلوغ شده .هم به خاطر اینکه جلوی یه پاساژ بود هم دست فروش زیاد داشت
یه لحظه حس کردم یکی قشنگ دست کشید به کونم اول فکر کردم اتفاقی بود ولی باز تکرار شد انقدر شلوغ بود حتی جا برای چرخیدن نداشتم ببینم کیه تا به زور برگشتم دیدم یه پسر ک رو صورتش یه خط چاقو داره خیلی ترسناک بود قیافش تا اومدم داد و بیداد راه بیندازم دستش رو به زور آورد بالا تو شلوغی چاقو نشون داد و با اخم و غضب با کلش اشاره کرد برگرد منم ک لال شده بودم برگشتم فقط بغض کردم اول فکر کردم راضیه فهمیده یه نگاه ک به راضیه کردم دیدم اصلا تو باغ نیست داره جنسای دست فروش هارو میبینه تو فکر بودم ک راضیه رو متوجه قضیه بکنم ک یه دفه حس کردم یه چیزه غیره دست رفت لای کونم اول فکر کردم ته چاقوشه ولی وقتی بیشتر فشار داد فهمیدم آلتشه دیگه داشتم سکته میکردم دوست داشتم زود تر راه باز بشه ولی این تازه اولش بود دستش رو انداخت مچ دستم رو گرفت منم برای اینکه مقاومت کنم دستم رو از آستین چادر عربیم کشیدم تو و اونم ک مچم رو گرفته بود دستش اومد تو چادرم وراه براش باز شد دستش رو رسوند به سینه هام داشت سینه هام رو میچلوند با این ک اصلا راضی نبودم به کاراش ولی داشتم یه حالی میشدم داشتم تحریک میشدم این آخر کار نبود دست دیگش هم اومد زیر چادر ولی نه رو سینه رفت رو شیکم بعد زیر مانتو بعد توی شلوار و شرت تا جایی ک زور داشتم پاهام رو چسبوندم به هم که این کارم اعصبانیش کرد ک باعث شد هم سینم رو بیشتر فشار بده هم از عقب آلتش رو محکم لای کونم فشار بده ولی با وجود درد زیادم مقاومت کردم پام رو باز نکردم ولی بالاخره تونست نوک انگشتش رو به چوچول من برسون و بماله ک همین کارش کافی بود من ضربه فنی بشم
تمام این اتفاقات تو کمتر از سه دقیقه افتاد .همینطور ک من تو مقاومت بودم اون چوچولم رو میمالید و منو تونسته بود تحریک بکنه خیسی تو شرت حس میکردم ولی با این ک سخت بود خودم رو نگه دارم خودمو شل نکردم چند ثانیه ک مالید با کیرش دوباره یه فشار محکم داد ک پش بندش یه نبضی رو ک کیرش میزد رو لای کونم حس کردم و بعدش منم ارضا شدم به حدی زیاد بود آبم ک یه قطرش رو حس کردم از بقل رونم سرازیر شد به پایین.همین ک ارضا شد دستاش رو کشید بیرون کم کم فاصله گرفت وقتی برگشتم دیدم داره به زور مردمرو هل میده بره سمت خیابون
یه چند دقیقه ای ک گذشته از اون شلوغی اومدیم بیرون به راضیه گفتم بریم دیگه حوصله ندارم گفت کجا بریم هنوز خرید دارم آروم گفت هنوز لباس زیر نخریدم ک یه دفعه از دهنم پرید خوش به حال رضا(اصلا عادت نداشتیم با راضیه اینجور رومون به هم بازباشه از این الفاظ استفاده کنیم)
یوهو راضیه چشاش گرد شد ولی چیزی نگفت رفتیم تو یه مغازه پره لباس زنونه از لباس زیر گرفته تا تاپ و شلوار دامن و سارفون و ساپورت و … راضیه ک داشت تو لباس زیرا میلولید و منم کم کم حالم داشت جا میومد یه تاپ سفیده بندی برداشتم رفتم پوشیدم و راضیه رو صدا کردم نظر بده وقتی دید گفت قشنگه فقط یه لحظه وایسا در نیار تا بیام .رفتو با یه شلوار استرج سفید برگشت گفت اینو هم بپوش باهاش اینا رو من حساب میکنم به عنوان عیدی.بعد کلی تعارف بازی رفتم شلوار رو بپوشم ک دیدم واویلا چه آبی ازم رفته گفتم بذار شرتم رو. در بیارم در آوردم آویزون کردم دوباره راضیه رو صدا کردم ک بیاد ببینه.همینه در اتاق پرو رو باز کرد چشمش خورد به شرت آویزونم دست دراز کرد با خنده شرت برداشت بگه اینو چرا در آوردی ک دستش خیس شد شرت رو انداخت یه نگاه پر از تعجب و سوال کرد منم سرخ شدم دیگه حرفی بینمون رد وبدل نشد تا اومدیم خونه ما نمیدونستم بگم نگم چیکار کنم ک خود راضیه بی مقدمه گفت شرتت چرا خیس بود منم بی مقدمه همه ماجرا رو گفتم ولی مردمو زنده شدم تا گفتم حرفام ک تموم شد راضیه بلند شد گفت فکرشم نکن تغصیر تو ک نبوده منم برام پیش اومده دستمالی بشم بعد یوهو گفت چه حسی داشتی با بی حوصلگی گفتم هیچی مثل همون حسی ک زنا ارضا میشن دارن اینو ک گفتم تازه فهمیدم ک سوتی دادم.راضیه گفت یعنی تو قبلا هم تجربش کردی نرگس؟؟ با کی ؟؟ دوست پسر داری؟؟
نمیدونستم چی بگم میگفتم دوست پسر دارم ک نمیشد وضع بدتر میشد الکی یه گناه نکرده رو نمیشد گردن بگیرم ک. گفتم راستش نه
گفت دروغ نگو
گفتم به جون مامانم نه موضوع اینه که دو سه باری شیطون رفته تو جلدم نتونسم خودم رو کنترل کنم خود ارضایی کردم .
وای نرگس نفسم بند اومد گفتم شاید شیطونی کردی .
مگه گناه کمیه همینم ؟؟
نه کم نیست ولی هر دختری هر چقدرم مقید باشه ممکنه این کار رو بکنه اگه راستش رو بخوای من خودم چند باری این کار رو کردم .
باورم نمیشه راضیه راست میگی تو دختری که مکه رفتی کربلا رفتی نمازت یه دفعه قضا نمیشه.
آره درسته شیطونه دیگه نمیشه کاریش کرد حالا بسه دیگه الان مامانت اینا برمیگردن بلند شو لباسا رو یه پرو کنیم دوباره .
راضیه لباسا رو آورد تا بپوشیم .شلوارش رو ک در آورد نشست رو تخت تا دولا بشه جورابشم در بیاره آخه اصلا تو خونه به جوراب عادت نداش.همینکه نشست لای پاش باز شد دیدم به اندازه یه بنده انگشت شرتش خیسه خندم گرفت گفتم این دیگه چیه وقتی سرش رو بالا آورد فهمید چشمم کجاست با خنده گفت کوفت چیکار کنم تقصیر من نیست سه روزه پریودم تموم شده هنوزم وقت نکردیم شیطونی کنیم برای همین گفتم بسه اگه ادامه میدادی رضا لازم میشدم داشتم شاخ در میاوردم.پریود ،شیطونی ،رضا لازم .اصلام انگار مارو عوض کرده بودن هیچوقت از این الفاظ استفاده نکرده بودیم پیش هم.
یه دفعه جفتمون خندمون گرفت
خلاصه لباس ها رو یکی یکی پرو کردیم تا رسیدیم به نایلون لباس های او مغازه لباس زیر فروشی با خنده گفتم نکنه اینا هم میخوای بپوشی؟
آره مگه چیه ما که بدن هم رو ببینیم مشکلی نیست فقط برای شرت پوشیدن باید چشمات رو درویش بکنی چون اون فقط یه چشم بهش محرمه.
خیلی بی آبرویی دختر زشته.
اصلنم زشت نیست وقتی شوهر کردی میفهمی خوشگله .
اینو گفتو شرو کرد خندیدن و درآوردن تاپ و سوتینش ولخت وایسادبه گشتن داخل کیسه وپیدا کردن برای پوشیدن یه لباس یه سوتین سبز فسفری در آورد بعد کیسه رو داد به من گفت ست شرت همین رو پیدا کن.
شرو کردم به گشتن اول تاب و شلوار خودم رو در آوردم بعد شرت راضیه رو.
سرم رو بلند کردم که بگم بیا اینم شرت تازه متوجه هیکل راضیه شدم یه بدن سفید مثل برف سینه های گرد وسفت که از سینه های من یه ذره بزرگتر بود شکم تخت با یه ناف کوچلو رونای کشیده گوشتی با یه کوس پوف کرده که قشنگ از زیر شرتش مشخص بود با یه جفت ساق نازک کشیده اصلا انگار بدن این دختر رو تراشیده بودن دریغ از یه ذره چربی.همین طور که دستم دراز بود شرت رو بدم با صدای راضیه که داشت با خنده میگفت چشچرونی نکن به خودم اومدم شرت رو گرفت گفت برو بیرون بپوشمش تو هیزی .شیطونیم گل کرد گفتم در بیار بپوش دیگه لوس.
عجب پرویی هستیا نمیری بیرون.گفتم نوچ ناراحتی تو برو ..
گفت اگه تو پرویی من از تو پرو تر.خیلی ریلکس شرت رو در آورد رفت از رو میز دسمال کاغذی برداشت ترشحات آلتش رو پاک کرد شرت رو پوشید رو کرد به من گفت قشنگه چشم چرون گفتم عالیه کثافت نوش جون صاحبش.برگشت گفت تا جونت در بیاد حسودیت میشه.دستم رو دراز کردم سینش رو گرفتم فشار دادم گفتم آره دلم میخواد تو ک نداری.خندید گفت تو نمیخوای تاب و شلوارت رو بپوشی گفتم بعدن میپوشم.گفتش زرنگی حالا که ما میخوایم چشم چرونی کنیم میگی بعدم.غلط کردی .دست انداخت شلوارم رو کشید پایین تا کشید پایین چشماش گرد شد گفت نرگس شرتت کو.وااای تازه یادم افتاد شرت رو تو اتاق پرو جا گذاشتم تا اینو گفتم کلی خندیدیم.راضیه هم نامردی نکرد انگشتش رو انداخت لای چاک کوسم کشید تا بالا که از سر لذت یه آه بلند کشیدم وقتی دید حال کردم دوباره دستش رو گذاشت روش و بیشتر باهاش بازی کرد تا جایی ک پاهام سست شد نشستم رو تخت .وای داشتم میموردم از لذت همین ک نشستم راضییه هولم داد رو تخت خودش نشست رو زانوهام یه دستش رو کسم دست دیگش رو از زیر تیشرتم گذاشت رو سینم بعد لباش رو آورد رو لبام . من اصلا بلد نبودم لب بگیرم خودش شروع کرد بوسای ریز رو لبام کرد بعد لب بالام رو گذاشت لای لباش منم با لب پاینش همین کار رو کردم بعد زبونش رو کرد تو دهنم.منم دستام داشت تازه به کار میوفتاد دست کردم تو شرتش وبا کس پوف کردش بازی کردم .کم کم اون چنتا تیکه رو هم در آوردیم لخت شدیم ک راضیه رفت لای پاهام و صورتش رو گذاشت رو کوسم و شروع کرد با زبون چوچولم رو لیس زدن داشتم میموردم از لذت کمرم رو نمیتونستم رو تخت بذارم هی وول میخوردم زبون راضیه لای کسم دستاشم رو سینه هام بعد چند دقیقه یوهو راضیه بلند شد از اتاق رفت بیرون همینطور ک دراز کشیده بودم دیدم بایه هویج نازک و یه خیار کلفت برگشت گفت این هویج برای تو این خیار برای من بعد یه کرم آورد گفت برگرد قمبل کن تا جایی ک میتونی پاهات رو باز کن
بر گشتم قمبل کردم اول گرمی دستش رو حس کردم ک یه لپ کونم رو گرفت وباز کرد بعد سردی کرم رو رو سوراخم ک باعث شد خودم رو جمع کنم راضیه گفت شل کن تا دردش کم بشه همین ک شل کردم سر هویج آروم رفت تو ک یه لحظه خواستم برم جلو ک راضیه دست انداخت دوره رونه پام که هم نرم جلو هم با چوچولم بازی کنه یه ذره درد داشتم ولی لذت مالیدن کسم ب دست راضیه درد رو برام قابل تحمل کرده بود هویج رو تقریبا چند سانتی کرد تو بعد گفت دراز بکش همین ک دراز کشیدم خودش با کسش نشست رو کونم و ته هویج رفت تو کسش و شرو کرد بالا پایین کردن جفتمئن داشتیم ناله میکردیم از لذت یه چند دقیقه ای اینجوری حال کردیم ک راضیه ارضا شد بعد بلندم کرد ولی هنوز هویج تو کونم بود.خودش خوابید رو تخت به منم گفت برعکس بخوابم روش بعد خیار رو داد دستم گفت بکن تو کسم منم همینکار رو کردم از اونطرفم راضیه داشت هم کوسم رو لیس میزد هم با دست هویج رو تو کونم تلمبه میزد یه ذره با خودم کلنجار رفتم تا تونستم خودم رو راضی کنم منم کوسش رو بلیسم یه ذره که خوردم دیدم بد نیست شرو کردم با ولع خوردن صدای ناله هامون بلند شده بود چند دقیقه ای ک گذشت جفتمون ارضا شدیم…
نوشته: لزبو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید