این داستان تقدیم به شما
سلام
من ساناز هستم چهل ساله از تهران متاهلم و دوتا بچه دارم، بچه هام دانشجو هستن هم دخترم هم پسرم، شوهرم شرکت واردات صادرات داره و کلی کارمند که براش کار میکنن و مسافرت زیاد میره، رابطم با شوهرم خوبه و منم باهاش زیاد خارج میرم و سکس خوبی داریم باهم…
قضیه مربوط به سه پیشه که شوهرم راننده جدید برای شرکت استخدام کرد که بیشتر کارای خونه رو هم انجام میداد، پسرم دانشجوی دانشگاه قم بود و به عنوان مهمان تو دانشگاه تهران تونسته بودیم براش جا پیدا کنیم، خلاصه یک روز قرار شد پسرم با شوهرم با راننده که اسمش جمشید بود برن قم برای یک سری کارای انتقالی که برای شوهرم کار پیش اومد و من با پسرم و جمشید رفتم قم، جمشید سی دو سالشه و خیلی خوشتیپ و خوش هیکل، خلاصه تو راه کلی باهم حرف زدیم و شوخی کردیم پسرم اصلا حواسش به ما نبود همش سرش تو گوشی بود، منو جمشید خیلی با هم سر مسائل تفاهم داشتیم و هر چی میگفتیم اون یکی تایید میکرد، نزدیک قم بودیم که تو یک استراحتگاه نگه داشت که بریم دسشویی پسرم نیومد من و جمشید رفتیم حواسم بهش بود که قشنگ داشت دید میزد اندام منو، منم خیلی اندامم میزون و خوش فرمه، از دسشویی اومدم بیرون که خواستم پول بندازم تو ظرفی که گذاشته بودن برای نظافت که نگهبان گفت خانم شوهرتون حساب کرد، ی نگاهی کردم به جمشید لبخند زدم و اومدیم، تو دانشگاه پسرم کارش طول کشید ما هم اومدیم با جمشید تو ماشین نشستیم، بهش گفتم خوب آقای شوهر من گشنمه ناهار چی بخوریم البته با شوخی، اونم از فرصت استفاده کرد گفت من فدای خانم خوشگل و خوش هیکل و مهربونم بشم، لبخند زدم اونم بهم بوس فرستاد، من پشت نشسته بودم، منم براش بوس فرستادم، دیگه پسرم اومد و کم کم راه افتادیم و ی جا ناهار خوردیم و اومدیم تهران، شمارشو داشتم شب تو تلگرام براش بوس فرستادم و ازش تشکر کردم اونم شروع کرد بوس فرستادن و حرفای عاشقانه زدن که چقدر میخوامت و از این حرفا… چند روز کارمون شده بود همین چت کردن، ی شب گفت بوس مجازی بسه میخوام بوس واقعی بکنمت، گفتم چجوری نمیشه که، گفت اون با من، فردا ساعت یازده بهم زنگ زد گفت درو باز کن دم درم تعجب کردم گفتم شوهرم چی مگه نباید شرکت باشی گفت نگران نباش کسی چیزی نمیفهمه
خلاصه با ترس و استرس درو باز کردم اومد تو منو بغل کرد شروع کرد بوسیدن و لب گرفتن ولی جلوتر نمیرفت، منم خیلی خوشم اومده بود خیلی لبای خوشمزه ای داشت، گفت کاش میشد سکس کنیم باهم گفتم اینجا خطریه ممکنه کسی بیاد، گفت تو دوست داری بکنمت منم با خجالت گفتم آره ولی اینجا نمیشه میترسم کسی بیاد، گفت حاضر شو بریم خونه من، گفتم شرکت چی گفت مرخصی گرفتم امروز، منم کمی اینور اونور کردم و حاضر شدم باهم رفتیم ی خونه نقلی داشت زیرزمین ی ساختمان قدیمی بود ولی واحدش تمیز بود
رفتیم رو تختش بغلم کرد شروع کرد بوسیدن و خوردن گردنم منم داغ شده بودم، بعدش منو لخت کرد خودشم لخت شد چه بدنی داشت چه کیری داشت واااای…
حسابی کوس و کونمو لیس زد و خورد گفت حالا نوبت توئه منم کیرشو کردم تو دهنم براش ساک زدم، چند دقیقه خوردم بعدش بلندم کرد گفت دوست داری جرت بدم تا بدونی کردن واقعی چجوریه گفتم جرم بده اونم منو حالت داگی کرد از پشت کیرشو آروم وارد کوسم کرد جوووووون، کم کم سرعتشو بیشتر کرد هی میکرد و میکرد وااااای…
حدود نیم ساعت محکم منو کرد بعدش گفت از کون دوست داری گفتم نه نمیتونم از عقب اونم زیاد اصرار نکرد دوباره شروع کرد کردن انقدر کرد که سه بار ارضا شدم اونم بعداز یک ساعت آبش اومد ریخت روی کمرم بی حال افتاد کنارمو گفت بهترین سکس عمرم بود خیلی حال داد، گفتم با چند نفر سکس داشتی تا حالا گفت با ی نفر فقط، اونم زیاد داغ نبود، خلاصه منو رسوند خونه و رفت، خیلی حال کرده بودم، تقریبا هفته ای یکبار میرفتم خونه جمشید اونم حسابی منو میکرد، یک ماه پیش شوهرم رفت خارج من نرفتم باهاش، ده روز که نبود شوهرم هر روز جمشید منو میکرد، الان چند وقته جمشید رو فرستاده ماموریت خیلی دلم براش تنگ شده، هر وقت بیاد میرم پیشش که حسابی کوس و کونمو بگاد….
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید