این داستان تقدیم به شما

چند سال پیش که دانشجو بودم بعضی وقت ها پیش میومد که برای رفتن به مشهد از ماشین های خطی استفاده کنم، ما ساکن تربت حیدریه بودیم و من مشهد درس میخوندم، شب جمعه عروسی دعوت بودیم و من صبح پنجشنبه کلاسی داشتم که نمیشد غیبت کرد، به همین خاطر صبح زود رفتم مشهد. کلاس که تموم شد سریع خودمو رسوندم میدون گاراژدارا و شانسم یک ماشین خطی بود که فقط یک نفر مونده بود تکمیل بشه و باقی مسافراشم دوتا خانم و یک آقا که جلو نشسته بود، با این که تاکسی خطی نبود و مسافرکش شخصی بود چون مسافراش خانم بودن و منم عجله داشتم سوار شدم.رانندش هم یک آقائی حدود 50 ساله چهارشونه و سبیلو بود.ماشین راه افتاد و کمی بعد از باغچه تلفن اون آقاهه که اونجا فهمیدم با خانم ها باهمن زنگ خورد.ظاهرا اینها یک مریضی تو یکی از بیمارستانهای مشهد داشتن که بستری بوده و داشتن برمیگشتن تربت و حال مریضشون وخیم شده بود و باید برمیگشتن مشهد. تلفنش که قطع شد یکم با خانما صحبت کرد و به راننده گفت نمیشه برگردی مشهد. راننده گفت نمیتونم برگردم میتونم بزارمتون روستای کامه اونجا با اتوبوسائی که میرن مشهد برین مشهد یا اونجا خطی داره با اونا برین
 
حالا منم یکم درگیر شد ذهنم که الان تنها چیکار کنم، ولی خب خودمو قانع کردم که اتفاقی نمیفته و این صحبت ها، بهرحال اونها پیاده شدند و همش یکیشون میگفت اونی که زنگ زده نمیخواسته خبر مرگ مریضشون رو یکباره بده و حتما یک اتفاق بدی افتاده و خانما جفتشون گریه میکردنو آقاهه هم با راننده همش سیگار میکشیدن و چشماش قرمز شده بود.منم خیلی حالم گرفته شده بود و از حال و هوای عروسی اومده بودم بیرون.
بهرحال اونها پیاده شدنو و تا یک ربعی هم من و هم راننده جیک هم نزدیم و تو فکر بودیم تا این که راننده هه بهم گفت دخترم دنیا همینه، ناراحت نباش و رادیو رو روشن کرد و رادیو هم چون فرداش عید مذهبی بود همش آهنگ میزاشت کم کم از اون حال و هوا اومدم بیرون.
صبح من یکم دیر رسیده بودم کلاس و بهمین خاطر مجبور شدم برم آخر کلاس بشینم، سر کلاس یکی از همکلاسیام با دوست پسرش کنار هم نشسته بودن و اتفاقی متوجه شدم که پسره جوری که هیچکس نمیفهمید دستشو از زیر کاپشن که انداخته بود روی دسته صندلی رسونده بود یه سینه دختره و داشت سینشو سر کلاس میمالید.راستش منم یکم حالی به حالی شدم بخصوص دختره هم داشت از خجالت پسره درمیومد و کیرشو از روی شلوار میمالید.کلاس شلوغ بود و ردیف جلوی اونها پر بود و استاد متوجه نمیشد فقط من پشتشون بودم که حواسشون به منم نبود.
 
صدای رادیو منو از فکر مسافرا درآورد و کم کم صحنه های صبح داشت میومد تو ذهنم. راننده هم تو حال و هوای خودش بود و کم کم باهام حرف میزد.مدام دلیل میاورد که من بخاطر شما برنگشتم مشهد اگه برمیگشتم تو رو چیکار میکردم یا باید تو رو هم برمیگردوندم که علاف میشدی یا وسط جاده ولت میکردم که هیچوقت همچین کاری نمیکنم، خلاصه منم کم کم باهاش حرف میزدم اونم هی سئوال میپرسید که بچه کجائی و چی میخونی و این صحبت ها.منم گفتم که بهتر شد که برنگشتین چون من عجله دارمو شب میخوام برم عروسی و کلی کار دارم که باید انجام بدم و مامانم منتظرمه.راننده هه که اونم تربتی بود پرسید داماد کیه عروس کیه ببینه میشناسه که بابای داماد رو میشناخت و همین جور صحبت میکردیمو چرت و پرت میگفتیم.
نزدیکی های فخر آباد راننده هه یک سنگ انداخت ببینه میگیره یا نه، گفت به به داماد چه حالی بکنه امشب یه جوری گفت که هم خیلی علنی نباشه هم من بشنوم و از تو آینه نگاهم کرد و منم اصلا منظوری نداشتم ولی خندم گرفت.هیچوقت یادم نمیره خنده منو که دید یهو انگار مطمئن بشه طعمه شکار شده خوشحال شد
منم اولش به خودم تشر زدم که چرا خندیدی ولی همش صحنه های صبح میومد جلو چشمم و کم کم داشتم یه جوری میشدم.از طرفی راننده هه همشهریمون بود. پدر منم آدمی بود که همه شهر میشناختنش نمیخواستم اتفاقی بیفته که بی آبرو بشیم.خلاصه همه اتفاقای اونروز داشتن دست به دست هم میدادن که دو تا ادم یه حالی با هم بکنن
راننده هه با این که چهارشونه و سبیلو بود و هم قد بلند بود و هم خیلی مرتب بود ظاهرش و یک تیشرت قرمز تنش بود با شلوار کتون.منم واقعا داشت حالم بد میشد و همش نگاه میکردم بازو و شکمشو بدنشو.یک فلاسک داشت پشت صندلی خودش گذاشته بود بهم گفت میشه فلاسکو بهم بدی منم هرکار کردم چون صندلی خودشو خیلی داده بود عقب از پشت صندلیش درنمیومد و گیر کرده بود.خودش دستشو انداخت که فلاسکو به زور دربیاره . فلاسکو درآورد ولی گفت این که آب نداره و من یادم رفته مشهد آب جوش بگیرم.

 
وقتی فلاسکو درآورد دستش یک لحظه خورد به پام.منم یک شلوار نخی پام بود.در اون لحظه پیش خودم خواستم که کاش بیشتر دستشو میمالوند بهم.مرده واقعا سکسی بود و با این که جای پدرم بود ولی خواستنی بود.اونم شاید از دستی اینکار و کرد.یکم گذشت رفته بود تو فکر و یهو گفت پس بزار فلاسکو بزارم سر جاش اینجا گذاشتم جلو صندلی شاگرد هی تلق تولوق میکنه اعصابمو میریزه بهم همون پشت میزارم که گیر کنه و سروصدا نکنه.داشت اینو میگفت منم یکم پام باز تر کردم پای سمت چپم رو دادم سمت چپ ماشین که بازم دستش بخوره بهم.فلاسکو که گذاشت بازم دستشو زد به پاهام ولی ایندفعه یکم بیشتر نگه داشت.واقعا کسم داشت خیس میشد با تمام وجود میخواستم ببینم لای پاش چه خبره.از توی آینه نگاهش میکردم اونم اصلا حواسش به جاده نبود و همش از توی آینه نگام میکرد.یه لحظه دستشو آورد عقب و مالوند به ساق پام و از توی آینه نگام کرد.منم نگاش میکردم و هیچی نگفتم.دوزاریش افتاد که حالم خرابه.دیگه دستشو برنداشت و همین جور میمالوند کم کم دستشو آورد بالاتر و دیگه دستش لای رونام بود.من عرق کرده بودم.خیس خیس بود شرتم.یه جا زیر به درخت نگه داشت و گفت بیا جلو.رفتم جلو نشستم و دستشو به صورتم میمالوند و نازم میکرد.لبمو با دستش نوازش میکرد.دکمه مانتوم باز کرد و سینه هامو میمالوند.خیلی حالم بد بود و اونم واقعا مرد سکسی ای بود.سرمو گرفت به سمت خودش من هی سینه هاشو از روی لباسش میمالوندم و به بازوهاش دست میکشیدم تا اینکه کمربندشو باز کرد و کیرشو درآرود.کیرش خیلی کلفت بود.دراز بود ولی خیلی کلفت بود و خیلی تمیز و خوش فرم.نفهمیدم چی شد تا به خودم اومدم دیدم نزدیک یک ربعه دارم میخورم…

 
من یک دختر شهرستانی بودم و یکی دوبار شیطونی کرده بودم و حالا داشتم چیکار میکردم.هیچوقت اینقدر حالم خراب نبود.تا جائیکه ازش پرسیدم با زنت چیکار میکنی تو؟ گفت اونو هم مثل بقیه خوب میکنم و خندش گرفت. همین طور که میخوردم کیرشو اونم کسمو میمالید. من دختر بودم و با اون کیری که اون داشت نمیشد از عقب داد.بهرحال مامانمم از وقتی راه افتاده بودم دوبار زنگ زده بود که کجائی و داشت دیر میشد. اونم به این زودیا ارضا نمیشد وبهش گفتم اگه دیر کنم مامانم شک میکنه .گفت باشه پس من تو رو ارضا میکنم که با این حالت نری خونه.شلوار و شرتمو کشیدم پائین صندلی رو خوابوند و با دستش کسمو میمالوند تا ارضام کرد و خودشو مرتب کرد.منم خودم مرتب کردم رفتم عقب نشستم.تا تربت باهاش حرف نزدم
اون کار خودشو کرده بود.وقتی رسیدیم شمارشو بهم داد و تا وقتی دانشجو بودم بهش زنگ میزدم و تو جاده از خجالت هم درمیومدیم.حتی یکبار یک پسری که خیلی لات بود مزاحمم شد تو دانشگاه و گفتم میگم بابام بیاد باهات دعوا کنه .همونجا زنگ زدم بهش گفت بهش بگو اگه مرده وایسته تا بیام.منم به پسره گفتم اونم با دوستاش خندیدن.با چندتا از هم خطیاش اومدن جلو دانشگاه یکی خوابوند تو گوش پسره که خیلی ادعای لاتیش میشد جلو همه رفیقاش کوچیک شد و هر وقت منو میدید روشو میکرد اونور.خیلی بهم محبت داشت هم با احترام باهام صحبت میکرد هم همیشه تاجائیکه خودم میخواستم پیش رفتیم و منم بخاطر همین کاراش سعی میکردم خوب ارضاش کنم و دست آخر از عقب هم بهش دادم با اینکه خیلی سخت بود.الانم که هنوز مجردم هر از گاهی تنها برم مشهد بهش زنگ میزنم و گاهی اوقات میبینمش تو شهر یک چشمکی بهم میزنیم.
***
اگه داستان طولانی شد بخاطر این بود که هم میخواستم فضا رو خوب براتون شرح بدم که بتونین تجسم کنین و هم دفعه اولم بود.اگه استقبال خوب بود ادامه میدم و بقیه داستان هامو هم با راننده و دیگران مینویسم

 
 
نوشته: راحله

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *