داستان سکسی تقدیم به شما
سلام.من سعید هستم 19 سالمه این خاطره 2 قسمت داره یا بهتر بگم 2 پرده داره.یکی مربوط به سال 84 و که من 14 یا 13 سالم بود و دیگری 4 ماه پیش.
اول از خودم بگم که فوتبال بازی میکنم و قدم 174 سانته و 63 کیلو هستم و به قول خواهرم قیافه دخترکشی دارم.
من یه دختر خاله دارم که اینجا بهش میگم سارا.
این سارا خانم ما 15 سالشه اما بدن داره در حد زن 25 ساله.این سارا خانم از کودکی با من بزرگ شده ولی من سعی میکردم بهش نزدیک نشم.من یه دوست دختری دارم به اسم مهسا که از 17 سالگی باهاشم و میخوایم با هم ازدواج کنیم.و من به همین دلیل اصلا به اون نمی خواستم خیانت کنم.
اوایل تابستون 84 بود که خاله من که خیلی مومنه رفت سفر حج و متاسفانه این سحر خانم اومد خونه ما.
من اصلا به اون محل نمیدادم ولی اون همش نخ میداد و عشوه میومد.
یه روز در حال صحبت با مهسای عزیزم بودم که اومد اتاقم و من چون پشتم بهش بود ندیدمش.اون رفت پای لپ تاب من و اونو باز کرد.
من دیدمش گفتم چیکار میکنی؟گفت:میخوام عکساتو ببینم.منم گفتم مهمونه زشته اذیتش کنم.بهش گفتم فقط تو پوشه M نرو.تو اون فولدر عکسای خصوصی از منو مهسا توش بود(لازم به ذکره من تا الان با مهسا سکس نداشتم و نخواهم داشت چون عاشقشم و جز خواهر بزرگم کسی جریان مهسا رو نمیدونست).
من چون حرفام خصوصی بود رفتم تو اتاق پدرم و بعد 10 دقیقه اومدم اتاقم دیدم سریع از یه پوشه اومد بیرون.من شک کردم اما به روش نیاوردم.بعد که رفت من رفتم recent document رو نگاه کردم دیدم بعله اون اشغال تمام عکسای منو مهسا رو دیده.خیلی عصبی شدم و چیزی نگفتم شب که تو اتاق خواهرم خواب بود اس ام اس دادم بیا اشپزخونه کارت دارم.(خوشبختانه وضع مالی پدر من و شوهر خالم خوبه و ما موبایل داشتیم)
اونم اومد سریع زدم تو گوشش گفتم کثافت مگه نگفتم تو او فولدر نرو چرا رفتی؟با هق هق گفت:اخه کنجکاو شدم.گفتم که حیف مهمونی والا میدونستم چیکارت کنم.
اون رفت خوابید اما کینه منو به دل گرفت.
2 روز بعد خواهرم که 27 سالشه و اون موقع دانشجو بود با عصبانیت اومد اتاقم و گفت:سعید واقعا حیوونی!اشغال هوس باز! چرا با سارا این کارو کردی؟ من با تعجب گفتم:تقصیر خودشه اون عکسای منو مهسا رو بی اجازه دید.خواهرم گفت:اونوقت تو کثافت باید ازش باج بگیری؟باید عفت یه دخترو لکه دار کنی؟باید بهش تجاوز کنی عوضی؟من که داشتم شاخ در میاوردم گفتم:چی؟ من؟ من ازش چندشم میشه بیام اونکارا رو باهاش بکنم؟ اما خواهرم گفت:اس ام اس تو رو دیدم که گفتی بیا اشپزخونه کارت دارم!!! و من دیگه دفاعی نداشتم فقط سرمو انداختم پایین.بعد این قضیه ابروی من پیش پدرمو مادرمو خالم و شوهرخالم رفت!!!
اما بعد چند ماه خواهرم که از سارا سوتی دیده بود حرف منو باور کرد.اما ابروی من و دامنم لکه دار شده بود و شدم مثل ببر زخمی!!!
تا امسال داشتم تو اتیشه انتقام میسوختم که من تو کنکور 89 با رتبه خوب ریاضی تو رشته مهندسی قبول شدم.این خبر مثل توپ تو فامیل ترکید و کل فامیل شب جمعه شام اومدن منزل ما.تو مهمونی اما من فقط حواسم به سارا بود که زل زده بود به من.و تو یه فرصت یه چشمک تپل به من زد که کم مونده بود ابم بیاد.گذشت تا شب بعد صحبت با مهسا جونم اماده خواب شدم که یه اس ام اس اومد به این مضموم:
((سعید جونم من واقعا شرمندم!من دوست نداشتم تو دردسر بیفتی.من چون دوستت داشتم و عاشقتم وقتی عکساتو با اون دختره(مهسارو میگفت) دیدم عصبی شدم و دروغ به همه گفتم که تو میخواستی منو تو اشپزخونه انگولک کنی و منو میمالوندی! شرمندم عزیزم.اما من عشقتم دوستت دارم.بیا و منو ببخش.من عوضش جبران میکنم مهندس .اشتی گلم؟))
منم که فرصت گیرم اومده بود برحلاف میلم گفتم اشتی!!!
تا شبای اخر تابستون با اون اس ام اس بازی میکردم تا اینکه شب موعود رسید:
همه خونه مامانی جمع بودیم چون عروسی دایی کوچیکم بود که پسر داییم ایمان گفت:شنیدی سعید سارا جنده شده؟
گفتم:جونه من؟ از کی؟ تو از کجا میدونی؟ گفت:اقا رو! 6 ماهه.من یه بار کردمش اما مثل اینکه open نیست.و من اون شب کارمو عملی کردم!
نصف شب اس ام اس دادم:بیا ساعت 2 تو حیاط.اونم جواب داد امشب ماله تو هستم عشقم.تا که ساعت 2 شد اونم اومد.اول گوشیشو گرفتم و اس ام اس خودمو پاک کردم.و گفتم:کجا بریم
-بریم اتیق دایی الان خالیه همه هم خوابن
-باشه.تو برو تا منم ایمانو بپیچونم بیام.
یه ماچ از لبم گرفت و رفت.
منم با ایمان قرار گذاشتم که 3 تک زنگ میزنم بیا اتاق دایی.
من پاورپین و اروم رفتم اتاق دایی و دیدم با یه سوتین خوشگل صورتی و یه شرت ناز خوابیده رو تخت.منم با حسی مخلوط از شهوت و انتقام رفتم کنارش خوابیدم.و شروع کردیم به لب گرفتن.جوری لبای من میمکید که یقین پیدا کردم جندست.همین جوری که لب میگرفتیم منم لخت شدم اما گوشیمو گذاشتم دمه دست.
و شروع کردم به خورئن سینه های ناز و خوش تراشش.که یه لحظه کل بدنش لرزید و منم فهمیدم ارضا شده.کمی که سر حال شد گفت:بساکم؟
-یعنی چی؟ بساکی؟
یعنی اون خوشگلرو بخورم؟
از خدامه.بفرما/ اونم شروع به ساک زدن کرد.جوری ساک میزد که بعد 2 دقیقه گفتم ابم داره میاد گفت بکن تو کونم منم کردم تو.کونش با اینکه تنگ نبود و استفاده شده بود اما انگار کیرمو کردم تو اب گرم!! جوری حال میداد که بعد 10 تا تلنبه زدن ابم ریخت تو کونش.
بعد 5 دقیقه گفت:حالا نوبت چیه؟
-چیه؟
-اه چقدر خنگی.باید تو ماله منو بخوری.
-نه من بدم میاد.تا حالا نخوردم.اخم کرد.منم دیدم نقشه خراب میشه با اکراه شروع کردم به خوردن کس سارا اول بدم اومد اما بعد دیدم نه کلی هم حال میده.خوردم لیسیدم خوردم لیسیدم تا دوباره ارضا شد.و گفت سعیدم من یه اعترافی بکنم:
-بگو گلم
-من پرده ندارم
-نداری؟چرا نداری؟ مگه ورزش میکنی؟
-نه من قبلا هم سکس کردم.با پسر عموم.
-عیبی نداره.من همین جوری هم دوستت دارم.و اون پرید بغلم و شروع به گریه کرد.منم در همین حین یه میس به ایمان زدم.
گفتم:گلم فقط پسرعموت یا کس دیگه هم بوده؟
-نه به جون تو.فقط اون.اونم فقط 1 بار/
-باشه عیبی نداره.اما من وقتی کس تورو میخوردم فهمیدم باکره نیستی اما حالا که راستشو گفتی اشتی.
-ممنون عزیز دلم.عاشقتم.تو دلم گفتم اره جون عمت.در همین لحظه ایمان اومد تو و گفت:سارا مطمئنی فقط یک بار سکس کردی؟2بار که فقط با من بود.که یه بار پرده داشتی یه بار نداشتی؟
-تو از کجا پیدات شد اشغال!گمشو دروغگو
-عهههه پس این فیلم چیه؟ و بعد ایمان فیلم سکسش با سارا تو اتاقشو که با وبکم کامپیوترش گرفته بود نشون داد.و بعد گفت:اقا سعید!این خانم سارا از پسر عموش حامله میباشد منم چون اصرار کرد با هم رفتیم دکتر فهمیدم.و این خانم خودشو اون حرومزادش بیان خراب شن سر تو.چون اون اقا زیره بار نمیره میگه حودت اومدی دادی.
-اره سارا!راست میگه؟ دیدم هیچی نگفت.و بعد 10 دقیقه گفت:من اشتباه کردم.فقط به کسی نگین.منم قول میدم جفتتونو امشب راضی کنم.
-من نمیخوام با اشغالی مثل تو سکس کنم.فقط باید به همه بگی دروغ گفتی!
-باشه میگم.
بعد من از اتاق رفتم بیرون و ایمان موند تا راضی بشه.
بقیه ماجرا از قول ایمان:
(#اول حوب واسم ساک زد و مجبورش کردم ابمو تا ته قورت بده.بعد گفتم بخوابه و منم اروم کردم تو کونش و چون حامله بود تو کسش نکردم.منم تند تند رو کونش تلنبه میزدم تا ابمو ریختم تو کونش و بعد دوباره ساک زد و ابمو تا ته قورت داد.ساعت 4 دیگه رفتم خوابیدم#)
بعد اون جریان 1 هفته بعد مامانم و بابام منو شام بردن بیرون و از دلم بابت سرکوفتای این چند سال در اووردن.بعد 1 ماه گند ماجرای سارا و پسرعموش در اومد و خالم دیگه خونه ما نمیاد.یعنی خونه هیچ فامیلی نمیره.سارا هم با اقا مسعود پسر عموش عقد کردن و الان عروسه 2 ماهه پیش 4 ماهه بارداره!!!
و منم مهسا رو به مادر پدرم معرفی کردم و الان مهسا عروس اینده خانواده ماست>
فقط دوستان یه خواهش اگر از خاطرات مولفا بدتون اومد فحش ندید.دقیق بگین اشکالو تا توضیح بدیم.
موفق باشید.تا داستان بعدی بای دوستان من.
نظر یادتون نره
نوشته: saeid-metal
نوشته های مرتبط:
از شکایت تا رضایت
کس دادن مهسا به دوس پسرش با رضایت شوهر
سکس واسه گرفتن رضایت
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید