این داستان تقدیم به شما
از کلاس میومدم خونه ساعت ده بود خیلی خسته بودم تو راه دیدم چند تا رفتگر شهرداری سرو صدا میکنن و یه خانوم که دم تلفنه رو اذیت میکنن ناخودا گاه زدم رو ترمز چند متر جلو تر که دیدم یه خانوم چادری به سرعت اومد سمت ماشین و درو باز کرد و از من خواهش کرد زودتر برم منم حرکت کردم …
هوا سرد بود تو اینه نگاه کردم خانوم درشت اندام با یک هدیه در دستاش و ارایش بسیار زیبا و محترمانه اینقدر خانوم بود که فقط گفتم کجا تشریف میبرید دیدم چشاش پر از اشکه گفت که با شوهرش داشتن میرفتن عروسی که تو راه با بحثشون میشه و شوهرش تو مخاطبین گوشی اون اسم داماد رو پیدا کرده و به زنش تهمت رابطه با داماد رو زده و چون شوهرش زیاد حشیش میکشه دیونه شده و زن رو وسط خیابون تو راه پیاده کرده خانومه هم نه پول داره و نه تو شهر ما کسی رو داره اهل تهران بود اسمش هستی من بیست و سه سالم بود ولی هستی یه زن سی ساله کاملا سکسی قدش حدود صدو هشتاد بود هیکل تو پر سکسی و صورت زیبا ولی چشاش رو از زیبایی نمیشد نگاه کرد بهش گفتم از صندلی عقب بیا جلو چون خیلی تابلو نشیم تو شهر یه ساعتی گشتیم نه تلفنی داشت نه پولی از طرفی خونه پدری من شرایطش طوری نبود که بشه اون رو ببرم بهش گفتم تو باغمون یه جایی هست برای امشب اونم درمانده قبول کرد رفتیم سمت باغ .
خیلی ترسناک و سرد و تاریک بود با بدبختی خونه رو گرم کردم پدرم مدام به گوشیم زنگ میزد به هستی گفتم من صبح زود میام و فکری برات میکنم دیدم دستم رو گرفت و گفت نه همین جا بمون فاصلش خیلی نزدیک شد بو عطر تنش دیونم میکرد چه پوست لطیفی داشت چند ثانیه تو چشاش نگاه کردم از خدام بود بمونم به پدر زنگ زدم که شب میرم خوابگاه پیش دوستام باغ خیلی ترسناکه ولی پیش هستی خیلی حس خوبی داشتم چادرش رو برداشت هیکل زیباش مثل زنهای خارجی تو فیلمها بود بدنی کشیده تو پر و سکسی با صدای دلنشین ولی از خانومیش نمیشد به فکرسکس افتاد. البته فکر کنم عاشق رفتار و بزرگیش شده بودم ولی جوانی تو سن من شهوت حرف اول رو میزنه یه ساپورت سکسی و یک لباس مجلشی کوتاه با کفشهای سکسی. روسریش رو باز کرد موهای بلند و زیبا نفسم رو به شماره انداخت هیچ کس نبودم جز من و اون با چشاش منو صدا زد رفتم سمتش.
اهو در چنگال ببر گرسنه .دستم به بازوش رسید دکمه هاشو باز کردم فقط تو چشام نگاه میکرد کیرم اندازه بادمنجان شده بود عشق و شهوت و جسارت من و غرور و زیبایی ووقار زنانه هستی. وقتی لباسشو با ارامش کندم زیبایی باسن همچون قلب رو با کمری باریک تو دستام حس کردم لباشو خودم نفسش به شماره افتاد بدنشو لمس کردم انگشتای کشیدشو تو موهام کشید زبونم رو گاز میگرفت داغی بدنش رو حس میکردم نوک ممهاش خیلی بزرگ بود شرت سکسی پاش بود از لای شرتش کسشو خوردم سرم رو به کوسش فشار داد تو اوج شهوت بودم گرفتمش بغل کیرمو رد کردم تو حلقش خیلی حرفه ای بود بعد ده دقیق ساک زدن و لیسیدن تخمام نوبت کوسش بود خیلی اب انداخته بود تا نصفه رفت وقتی بقیش رو فشار دادم دیدم باچشای زیباش التماس میکرد که یواش بکنم ولی التماس جذابش کاری کرد که مثل دیونه ها تا ته با فشار بزار م تو کسش و تلمه های عمیق بزنم بازوهامو فشار میداد لرزید و ابش اومد
من ول کن نبودم کسش صدای تبل میداد هر دو گوش میدادیم ابم اومد خالی کردم روی کونش وقتی داشتم پاکش میکردم زیبایی کونش محصورم کرد یه قلب بزرگ و زیبا با پوست نرم و داغ دیدم بازم شهوتیه با کونش بازی کردم و بهش پیشنهاد دادم با سرعت بلند شد و گفت تا حالا به شوهرشم ازپشت نداده یه تف زدم سر کیرم خودش فهمید این کیر گرسنه . نه گفتن سرش نمیشه اومدم جلو و بدون صحبت سوراخ کونشو تف زدم سر کیرم که رفت از درد جیق میزد فقط دوست داشتم التماس کنه همین طور سر کیرم تو کونش بود و ضربان کونش رو حس میکردم یه کم جلو عقب کردم یک دفعه تا ته رد کردم تموم بدنش مال من بود کیر کلفت من تو کون زیبای هستی تا صبح چند بار کردمش اصلا نخوابیدیم دم صبح خوابیدیم و فرداش بردمش ترمینال . تو را بهم گفت که واقعا با داماد رابطه داشته و اومده بود تا تو عروسی عشقش شرکت کنه و شوهر معتادش فهمیده بود .رابطه با شوهرش براش تجاوز بوده و خیانت به اون رو نمیشد قضاوت کرد.
نوشته: رضا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید