این داستان تقدیم به شما
توی تاکسی درب و داغونی نشسته بودم و صدای خوش بنان و بوی موندگی سیگار و غذا نخوردن ۲۴ساعته چشمام رو خمار کرده بود! یادش به خیر همیشه میگفت “نگار تو تو خمارترین حالت ممکن تازه چشمات شبیه آدمهای عادی میشه!!! ” و من عجیب لذت میبردم از این تعریفش. از خستگی زیاد دلم میخواست فقط یه گوشه ای برای چند ساعتی چشمهام رو روی هم بزارم و بدون عذاب وجدان بخوابم.نداشتن آرامش،پول و از همه مهمتر اعتبار عجیب عذابم میداد. بگذریم…!
از راننده خواستم نگه داره و کرایه رو به سمتش گرفتم.نگاهی بهم کرد و با اون دندون های یکی درمیونش گفت”در خدمت باشیم” نگاهش کردم و با آرامش کامل گفتم: هم مادر محترمت هم خواهر گرامیت میتونن در خدمتت باشن،نیازی ب من نداری!!
پول رو روی داشبورد ماشین گذاشتم و در ماشین رو بستم! به فحش های بلند و کوتاه و راه راهش اهمیت ندادم و از خیابون رد شدم.این روزها عجیب حس میکنم به جوونا بیشتر میشه اعتماد کرد تا مسن تر ها!!! اونقدر پی جنگ تو مغزم با دختر بی ادب و بددهن درونم بودم که نفهمیدم کی کلید انداختم و وارد خونه شدم!!!
مثل همیشه زیر کتری رو روشن کردم و سمت حمام رفتم.لباسهام رو درآوردم و زیر دوش آب سرد رفتم.تمام سلولهای تنم جیغ میکشیدن و التماس میکردن تا دست از این خودآزاری بردارم! از توی آیینه ی روی در آلومینیومی حمام به بدنم نگاه کردم و آب رو گرم کردم.دستی روی تنم کشیدم تا سیخ شدگی موهای تنم از بین بره… دستم روی شکمم ثابت موند و یاد آخرین باری افتادم که تو همین حمام لعنتی از پشت بغلم کرد و دستهاش رو گذاشت زیر شکمم و گفت: نگار شکم آوردیا… بهت ساختم انگاری!!
چشمهام رو بستم و برگشتم به اون شب. «ساعت ۲:۳۸ بامداد بود که رسیدیم خونه.درست یادمه، چون همون موقع که رسیدیم خونه ساعت رو کوک کردم تا صبح به دانشگاه برسم! مثل همیشه برای رفع خستگی شیفت متاهلی تا رسیدیم خونه حمام رو در آغوش کشیدم. بخار همه جا رو گرفته بود که تقه ای به در زد و گفت: مهمون نمیخوای خانوم؟
سرم رو زیر دوش بردم و چیزی نگفتم،گفت: از اونجا که سکوت علامت رضاست خودم به خودم بفرما میزنم. ” اومدنش داخل حمام یک در یک رو حس کردم.عجیب نبود! سرش رو زیر دوش آورد و لبهام رو بوسید.چشمهام رو باز کردم و گفتم تو سیرمونی نداری نه؟؟؟ خندید و گفت با این بدن جلوی من رژه میری انتظار چی داری؟ناراحتی برم جق بزنم!
لبخند از سر اجباری زدم و گفتم نه راحت باش! تا من هستم چرا هنرهای تجسمی؟
سرش رو باز هم جلو آورد و لبهاش رو روی لبهام گذاشت و شروع به خوردن لبهام کرد.پلک میزدم و منتظر تمام شدن کارش بودم، خیلی وقت بود منتظر بودم تمام بشه. حرکات دستش روی تنم چشمهام رو خمار کرده بود،من یک زن بودم با همه ی نیازهام حتی در اوج تنفر.
بوسه های داغش زیر گلوم عجیب حالی به حالیم کرده بود و نفسهام کشدار و صدا دار شده بود.
حموم بخار گرفته و گرم حسابی سرمستم کرده بود.کی گفته نمیشه ازکنار کسی که ازش متنفری بودن، لذت برد؟؟؟
به تمام تنم دست میکشید و بوسه بارونم کرده بود.این رابطه حاصل یه ازدواج سفید بود،این اسمی بود که سهیل روی رابطمون گذاشته بود!
لبهاش رو توی لبهام قفل کرد و دست راستش رو پشت گردنم قرار داد و با دست چپش لپهای کونم رو ماساژ میدادم. با ولع لبهاش رو میمکیدم و گازهای ریز میگرفتم.سینه ام رو به فاصله ی مابین سینه و شکمش فشار میدادم،نه اینکه سینه هام افتاده باشن یا قدم کوتاه باشه! نه!!! اون زیادی قد بلند بود!
بوسه ای به لبهام زد و گفت: بهت گفته بودم لپهای کونت گاز گرفتنیه؟
با تمام شدن حرفش چنگی به کونم زد و دوباره من رو برگردوند سمت دیوار!
حجم پایین تنه اش رو بین لپهای کونم حس کردم.همونطور که گردنم رو میخورد و من ناله هام تو حموم اکو میشد خودش رو بهم میمالید و من حس میکردم که هر لحظه کیرش داره بزرگتر میشه.دست راستش رو از روی گردنم مثل کمربند ایمنی رد کرده بود و سینه هام رو یکی بعد از دیگری نوازش میکرد و با دست چپش به قول خودش نازم رو نوازش میکرد و من رو حشری تر…
همیشه میگفت سایز آلت مهم نیست،مهم اینه مرد کردن بلد باشه.زن که شهوتی باشه با کیر یه پسر بچه ۱۲ساله هم حال میکنه!
و من تو این ۲سال و نیم با وجود معمولی بودن سایز کیرش به حرفش رسیده بودم.
اونقدر لبم رو بین دندونام فشار داده بودم که طعم خون تو دهنم پیچید! سرم رو سمت خودش برگردوند و باز ازم لب گرفت. همونطور که لبهامون روی هم حرکت میکرد و زبونمون روی هم میلغزید برگشتم سمتش و دستم رو دو طرف صورتش گذاشتم. لاله ی گوشش رو بین انگشتهام گرفتم و باهاش بازی میکردم.لبهاش رو بوسیدم و شروع کردم به خوردن گردنش!!! انگار این من نبودم که چند دقیقه ی پیش دنبال زودتر تمام شدن این رابطه بودم.شهوت آلارمهای نفرتم رو نادیده میگرفت!!
سینه هام تو مشتهاش بود و هرچی بیشتر لذت میبرد بیشتر فشارشون میداد.آخرین بار اونقدر محکم فشار داد که از درد آخ محکمی گفتم.لبهام رو بوسید و گفت میشینی روش؟؟؟
میدونست این کار رو دوست دارم.لذتش از مدلهای دیگه بیشتر بود.به زور روی زمین نشست،پاهاش خم شده بود و میدونستم سختشه اما مغزم قفل بود و به لذت بیشتر فکر میکردم.
پاهام رو دوطرف پاهاش گذاشتم و یک دفعه تمام حجم مردونه اش رو بلعیدم.خودم رو بالا پایین و عقب و جلو میکردم.خودم رو محکمتر از همیشه روی تنش سر میدادم.سینه هام رو میمکید و با دستش کونم رو فشار میداد.سرم بین گردن و گوشش بود و همونطور ک براش زبون میزدم و میلیسیدم و میمکیدم ،ناله های از سر شهوت میکشیدم.
زیر لب داشت از تنگی کسم میگفت و از اینکه هنوز هم مثل روزهای اولِ. میگفت مال خودمی،همه وجودت مال خودمه،زن خودمی،این تپلی وسط پاهات مال منه تو داری منو میکنی یا من تو رو!؟ نگار کیرم رو تو کست حس میکنی ؟
و من حشری تر میشدم و میگفتم آره… داری منو میکنی! تا ته توشـــه!!!
همون موقع ها بود که حس کردم دارم ارگاسم میشم.محکمتر و بیشتر خودم رو روی بدنش فشار دادم و سهیل هم شروع کرد به کمر زدن.لبهامون تو هم قفل شد و صدای ناله های بلند و پر از شهوتم بین دندونهای سهیل که لبهام رو فشار میداد خفه میشدن و خودش هم ناله میکرد.
هر دو با هم به اوج رسیدیم.درست مثل همیشه. آبش با فشار توی تنم تزریق میشد و این من بودم که بعد از ارضا شدنم باز به سمت نفرتم میرفتم.»
چشمهام رو باز کردم.یاد بعدش افتادم که باز هم دعوا کرده بودیم و من با گریه وسط پذیرایی خوابیده بودم.
حالا دیگه مهم نبود.دوش حمام رو بستم و یاد کتری روی گاز افتادم.
حوله رو دورم پیچیدم و سراغش رفتم.به اندازه یه لیوان قهوه ی آماده داخلش آب جوش مونده بود.ماگ قهوه ام رو با Ali Cafe و آب جوش پر کردم و با پاکت سیگارم سمت حیاط کوچیک خونه رفتم…!
نوشته: خمارترین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید