این داستان تقدیم به شما

من خواهرزنی دارم که سه سال از خانمم کوچیکتره از روز اول که دیدم عاشقش شدم اما چون هم خودم و هم خانواده همسرم مذهبی و معتقد بودیم این عشق را در خودم کشتم و فقط نگاهش میکردم و دورا دور دوستش داشتم…
 
سالیان سال گذشت تا اینکه شوهر کرد و من انگار عشقم دست مرد غریبه افتاده باشه خیلی ناراحت شدم و حتی مدتی با خواهرزنم که اسمش مهسا هست حرف نزدم تا اینکه بالاخره بچه دار شد و ما هم اشتی کردیم مقدمه چیدم تا بدانید هیچ کاری تا 15 سال بعد از ازدواج ما نشده بود و من کم کم ناامید میشدم چون هرکدام در شهری دور از هم زندگی میکردیم و اصلا سالی یکبار یا دو بار همدیگر را نمیدیدیم تا اینکه روزی من در شهر محل زندگی پدرزنم بودم که خانمم زنگ زد گفت برو خونه بابام و از مهسا یک لباسی که برای من خریده بگیر و بیار چون خواهرزنم هر وقت تغطیل میشد به خانه پدرش در شهرستان میرفت و اگر انها هم مسافرت بودند خودش کلید داشت و داخل خانه میرفت و انجا میماند
خلاصه من به در خانه اشان رفتم و ایفون را زدم بدون سوال فوری باز کرد در را و من وارد خانه شدم دیدم صدا میزنه علی بیا داخل گفتم خدایا چی شده که اسم شوهرش را صدا میزنه گفتم حتما اشتباهی گفته…
 
وارد خانه شدم و یکدفعه چشمهام از تعجب نزدیک بود از حدقه بیرون بیاد چون خواهرزن خوشگل و ناز من با شورت و سوتین و حوله ای کوچیک به سرش با من روبرو شد جیغی کوتاه زد و منهم گفتم ببخشید بخدا من نمیدانستم که لخت هستی خودت گفتی بیا داخل خلاصه بیچاره با خجالت گفت من خیال کردم علی هست چون الان زنگ زد گفت کلید هام یادم رفته دارم میام بگیرم منهم گفتم باشه و چشمهام را بستم و خواستم برگردم که زنگ خانه به صدا در امد و شوهر مهسا بود و من موندم که چیکار کنم رفتم داخل اتاق که نبینه منو و مهسا در را باز کرد و علی وارد شد منهم از سوراخ قفل با ترس و لرز داشتم نگاه میکردم که خدایا اگه منو ببینه چه فکری میکنه و آبروی من و مهسا بیخودی میره و دهنم سرویس میشه دیدم علی تا مهسا را اونطوری لخت دید گفت اخ جون خونه پدرزن کس کردن چه میچسیه و پرید و از زنش لب گرفت و من میدیدم که بیچاره خواهرزنم اکراه داشت خلاصه خوابوند زمین و ارام شروع کردن حال کردن منهم که پانزده سال حسرت خواهرزنم را می کشیدم نگاهشان میکردم…

 
الحق عشوه و نازهای خواهرزنم بی مثال بود حتی صدای حرف زدنش آدم را مست میکرد شوهر مهسا کیرش را در اورد و من دیدم که نصف کیر منهم نمیشه و داد مهسا براش بخوره وقتی داشت میخورد نگاهش به اتاقی که من قایم شده بودم بود اما خوب و حرفه ای میخورد و بعد از چند دقیقه علی کس مهسا را خورد و بحدی خوب میخورد که دادمهسا در امد و داد زد که علی زود باش بکن توش دارم میمیرم و علی هم زود تا ته تو کس مهسا فرو کرد و تلمبه زدنهایش شروع شد و منهم دیگه از شهوت داشتم میمردم و کیرم داشت منفجر میشد و علاوه بر کیرم مغزم نیز سوت میکشید که خدایا بعدش چه خواهد شد خلاصه بعد از چند دقیقه علی با صدای بلندی نعره ای زد و همه ابش را تو کس زنش خالی کرد و منهم تمام هیکل مهسا را برانداز میکردم و میگفتم خدایا من چقدر عاشقش هستم و پانزده سال نشستم چیزی بهش بگم و الان خدا خودش اینهمه به من لطف کرده و این هیکل و این تن و بدن جلو چشم من خودنمایی میکند علی بعد از تموم شدن زود پاشد و لبی گرفت بعد از دستشویی کلیدهایش را برداشت و رفت و مهسا همانطور لخت سعی میکرد حوله کوچیک سرش روی کسش بیاندازد…

 
منهم که خیالم از رفتن علی راحت شد وارد هال شدم که مهسا گفت اقا رامین خیلی ببخشید منهم که منگ بودم گفتم میخوام چیزی بهت بگم مهسا گفت بگو گفتم من پانزده ساله عاشقت هستم و دارم میمیرم مهسا هم گفت اخه من شوهر دارم و تو هم زن داری من گفتم مهسا جونم خیلی ببخشید ولی من دیگه نمیتونم خودم را نگه دارم و بعد از گفتن این حرف خودم را روی مهسا انداختم و شروع به لب گرفتن کردم مهسا هم مقاومتی نکرد چون من میدونستم این خواستن دو طرفه هست و فقط عقاید ما مانع از شکوفایی این عشق میشد من در حال لب گرفتن اشک از چشمانم جاری بود و انگار در اسمانها سیر میکردم و مهسا هم همینطور عشقبازی ما بیشترین معنویت را دشت و هوا و هوس نبود هر بار لب میگرفتم طعمی بسیار خوب بر زبانم جاری میشد سینه هایش چون مرمر بود و من لیس میزدم و نک سینه هایش را میک میزدم و مهسا از شدت شهوت داد میزد و رامین بکن من همش تو فکرتو بودم که کی مال تو میشم…
 
من کیرم را در اوردم و کاملا لخت شدم مهسا تا کیرم را دید صدایی از خودش دراورد که مال خودمه و شروع به ساک زدن کرد و من از اینهمه نعمت داشتم از خودم بیخود میشدم مهسا خیلی خوب ساک میزد اما من عجله داشتم بعد دو دقیقه کیرم را تو دستم گرفتم و لحظه فتح کس نازنین خواهر زنم فرا رسید با فشاری تا ته کس مهسا فرو کردم مهسا جیغی کشید گفت خیلی بزرگه منهم گفتم دیگه مال خودمی و اگه به علی بدی علی را میکشمت و بعد تقریبا ده دقیقه تلمبه زدن برگردوندم و از عقب وارد کس نازش کردم و مهسا از این مدل خیلی خوشش اومد ولی هی میگفت درد دارم منهم گفتم مهسا جونم دفعات بعدی دردت کم میشه و با فشاری شدید تمام ابم را توش خالی کردم و محکم بغلش کردم و شروع کردم نوازش و حرف زدن و اینگونه عشق من به مهسا دایمی و پایدار شد و هفته‌ای نیست که فرصتی پیش بیاد و مهسای عزیزم رو با کیرم به اوج شهوت نرسونم.

 
نوشته: رامین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *