این داستان تقدیم به شما

چند روز پیش یکی از همکاران پدر زنگ زد و دعوتمون کرد بریم منزلشون از اونجا که خانوادم ماههاست از مجتمع بیرون نرفتن ، همه خریدا رو من انجام میدم ، از مهمانی و سفر هم خبری نیست به شدت استقبال کردن ولی من به دلیل کرونا مخالفت کردم که منجر به یک دعوای شدید شد. عصر همون روز با وجود اینکه تازه نان گرفته بودم ازم خواستن لواش بگیرم حدود سی چهل دقیقه تو صف بودم وقتی گرفتم زنگ زدم خونه ببینم چیز دیگه لازم ندارن ولی شماره خونه رو کسی بر نداشت!
 
یهو دوزاریم افتاد گفتن برو نون بگیر که بدون دعوا مرافه برن مهمونی!! در راه برگشت دوبار دیگه به شماره خونه زنگ زدم بازم برنداشتن شاکی قطع کردم که یهو دختری بهم سلام کرد و آشنایی داد دیدم دختر همسایه قدیم ماست که هشت سال پیش از محلمون رفتن و ده سالی از من کوچکتره اون وقتا میومدن خونمون براش تو کامپیوتر بازی میزاشتم سرش گرم بشه باورم نمیشد اون جقله چه دختر خوش چشمو ابرو و خوش هیکلی در آب اومده!! گفت اومده بوده نسخه مادر بزرگشو بپیچه گفتم مادرت اون وقتا خیلی اهل قهوه بود… گفت خودمم دوست دارم ، گفتم یه قهوه جوش داریم ویالون میزنه! بریم خونمون نشونت بدم! (قبلا یه ماهی داشتیم دوچرخه سواری میکرد!
 
گرین کارتشو که گرفت اجباری اینو گرفتیم!!) خلاصه شوخی شوخی دعوتش کردم خونه از حیاط رد شدیم از پله رفتیم بالا که یهو در باز شد پدر عزیزم در چهارچوب در ظاهر شد! نگو اینا رفته بودن خونه همکار پدر پشت ایفون میگن برادر صاحبخونه دیروز ناهار مهمونشون بوده ، نیم ساعت پیش از بیمارستان زنگ زدن و خبردادن کرونا گرفته! در نتیجه داخل نرفته برگشتن!! به شدت … شدم ولی کم نیاوردم بدون مکث گفتم مامانو صدا کن مهمون داره!! مادرم اومد گفتم مامان ببین کی اومده دیدنت!! مادرم از ذوق تقریبا جیغ کشید دختر رو سفت بغل کرد بردش آشپزخونه ولی بابای …م شک کرده بود گفت چرا با هم اومدین؟ جوری که دختر بشنوه گفتم دم در داشتم کلید می انداختم دیدمش…

 
فردا عصرش زنگ ایفون رو زدن و پدر رو خواستن رفت دم در موقع برگشت شاکی بود ظاهرا پیرمرد فلافلی محل داشته میومده مغازشو باز کنه ما رو در راه خونه دیده دنبالمون اومده دیده اومدیم داخل مجتمع بعد رفته دنبال کارش . اومده بود از پدر پرسیده بود شما دیروز خونه نبودین؟ پسرتون دختر آورده بود!! منم حق به جانب گفتم پدر من ده ساله اینا رو ندیدم رابطه کجا بود! خلاصه پیچوندم ولی یه فاکتور پیشم به اسم فلافلی محل صادر شد!! اول تصمیم گرفتم به تخلفات مواد غذایی زنگ بزنم و شکایت کنم که ساندویچ فرستاده در خونمون سوسک توش بوده یا یه نون خشکی است که پیراشکی های کهنه و خشک شده پیتزایی و سوسیسی نونوایی فانتزی های محله رو جمع میکنه میبره اینو دیدم داشت پیراشکی های خشک و فاسدشو کیلویی ازش میخرید!! ولی دلم خنک نمیشد دلم میخواست به جای بازرس شخصا حالشو بگیرم!! دیوار به دیوار فلافلی یه ساختمون قدیمی بود که قبلا زیرش یه معاملات ملکی بزرگ بود صد متر مغازه. ساختمون قدیمی رو تخریب کردن دوباره ساختن. پریروز شیشه مغازه رو گذاشتن روشم یه کاغذ زدن مغازه فروشی زیرشم یه شماره موبایل!
 
شماره رو که دیدم یه فکری به سرم زد!! به یکی از همکلاسیهای سابق زنگ زدم گفتم کجایی بی شعور!! گفت خونم! گفتم تیپ کت شلوار مایه داری بزن گمشو بیا اینجا بیا کارت دارم! گفت داداش اینا اومدن میخوایم قلیون بزاریم!! گفتم یا به زبون خوش تن لتشو ور میداری میای یا فردا میرم در خونتون به زنت میگم میخوام حج ثبت نام کنم قبلش اومدم حلالیت بگیرم!! وقتی پرسید چرا! میگم تو این سالها هر جنده خونه ای رفتم از ترس اینکه خفتم کنن شوهرتم با خودم بردم! البته تقصیر اون نیست من مجبورش میکردم به شما خیانت کنه!! یعنی کاری میکنم بلافاصله زنگ بزنه قفل ساز قفل خونه رو عوض کنه شب تو کوچه بخوابی صبح علی الطلوع هم بره مهریشو بزاره اجرا!

 
اون داداش کونیتم با خودت بیار! خلاصه با کتو شلوارو عینک دودی اومدن گفتم میریم جلو اون مغازه نوساز شماها ساکت میمونید فقط هرچی من گفتم تایید و موافقت میکنید!! شماها دو تا مایه دار سنگینید که فست فود های زنجیره ای دارید حالا هم اومدین شعبه سرخه حصارتون رو بزنید! صبر کردیم فلافلیه مثل همیشه دم در مغازش وایسه رفتیم جلوی مغازه خالی دیوار به دیوارش بلند گفتم بفرمائید همینجاست!! جون میده برا اینکه فلافلی توش بزنید!!! مغازه بغلیش بیست ساله فلافلیه پس پاخور و کلی مشتری داره شما یه تیکه کاغذ بزن رو شیشه فلافل دو هزار تومان ارزانتر از مغازه بغلی همه مشتریاش میان پیش شما!! یعنی انگار این بیست سالو داشته برای شما مشتری جمع میکرده!! و… خلاصه هی من از این حرفا میزدم هی این حرص میخورد آخرش دادش در اومد برید یه جا دیگه این همه مغازه!! وسط دادو بیدادش عصبانیت کنترل زبونشو ازش گرفت و گفت اینجا اجارشم در نمیاره! فهمیدم مغازه اجارس!! پرسیدم پسندیدین؟ اون بدبختم از ترس مهریه زنش گفت بله خیلی مناسبه!!! گفتم پس بقیش با من ، صاحب مغازه آشناست یه تخفیف خوب ازش براتون میگیرم!

 
یعنی ما رسیدیم خونه یارو هنوز داشت فحش میداد !! خیلی بهم حال داد ولی حس کردم هنوز دلم خنک نشده!! یه ساعت پیش شماره فلافلی رو از سردر مغازش برداشتم رفتم یه تلفن عمومی است ته پارک جای ساکت و خلوتیه معمولا دخترا باهاش زنگ میزنن کسی نبود زنگ زدم گفتم ساندویچی؟؟ گفت بله! گفتم شماره موبایلتون هرچی زنگ زدم بر نداشتین زنگ زدم 118 ادرس مغازتون رو دادم شمارتونو داد! آقا بابت یخچالها و فری که صبح سفارش دادین زنگ زدم یه مشتری سفارششو کنسل کرده و یخچال هاش مونده اگر اینا رو بخواید دیگه مجبور نیستید یک ماه صبر کنید براتون بسازیم میتونید دو هفته زودتر مغازتون رو افتتاح کنید!! (یعنی معامله جوش خورده!!) یارو دادش در اومد گفت نمیخوام!! گفتم شما 4 میلیون بیعانه دادین کنسل کنید پولتون سوخت میشه درضمن شما که صبح میگفتین میخوام صاحب مغازه بغلی رو هم پیدا کنم اونجا رو هم ازش بخرم اضافه کنم به ملک خودم!!! حالا میگین اصلا نمیخوام؟؟ خرپیره جوری از ته جیگرش عر زد “من گوه خوردم با تو” که فکر کنم ده سال از عمرش کم شد!! گوشیو روم قطع کرد!!
 
 
در انتهای خلوت پارک ، ماسک را برداشتم و اجازه دادم نسیم بهاری از ورای نیش تا بناگوش باز شده ام دندانهایم را نوازش دهد!!.. آواتارم از اوج آسمانها شانه های سبک شده ام را با نوری ملایم مالش میداد… قدم زنان در حالی که شعری از بزرگترین شاعر قرون و اعصار سهراب جقی زمزمه میکردم به سوی خانه گام برداشتم…
 
کرست تور قشنگ است به اقدس ندهند!! /فلش پورن نهان است به نارس ندهند!!
ممه سفت جهانیست به مُجلَق ندهند!! / حس آزار الاهیست…به هر کس ندهند!!

ز چه رو رفت به سوراخ رییسی یک کیر؟ / لیک آن کیر به سوراخیه رهبر ندهند!!!

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *