این داستان تقدیم به شما
صدای خش دار و عصبی آرش از پشت در اتاق تو گوشم پیچید؛-مانیا؟ میگم چی شده خب،نباید من بدونم؟
كاش میتونستم بگم, آرش دلم گرفته، از زندگی كه از شور و حال افتاده، از اینكه هیچی مثل قبل نیست، من و تو داریم درگیر تكرار میشیم و این خیلی خطرناكه…صبح تا شب سرمون تو گوشیه به زور دو كلمه باهم حرف میزنیم…از سر كار كه میای جات جلوی تلویزیونه ، منو كلا نمیبینی…هزار تا حرف تو دلم بود كه همه رو با یه جمله خفه كردم؛
نه چیزی نیست.
***
صدای تلویزیون دوباره بلندتر شد، با خودم گفتم یعنی همین؟ یه اصرار كوچیكم نكرد كه ته دل تو چه خبره؟
از اینكه ٣ سال از عروسیمون میگذشت و یه جورایی از شر و شور افتاده بودیم دلم خیلی میگرفت، زندگی واقعا داشت یكنواخت و سمی میشد.یعنی به این زودی؟
اون شبم مثل شبای دیگه مثل یه وظیفه پاهامو از هم وا كرده بودم و آرش تا جایی كه ارضا شه تو كسم كمر میزد؛دیگه عاشقانه وسط سكس صداش نمیكردم، وقتی سعی میكرد بالای كسمو بماله كه ارضا شم تمایلی نشون نمیدادم، انگار یه برده ی جنسیم خودم نمیخوام حال كنم، خیلی وقت بود از هیكلم و قیافه م تعریف نمیكرد، مثل دو تا هم خونه شده بودیم كه باهم سكسم داریم؛ ولی چه سكسی، مثل ناهار و شام خوردن اینم شده بود یه عادت شبانه كه كم كم از هر شب تبدیل شده بود به ماهی دو سه بار.
یه صبح دوشنبه ی سرد زمستونی بود،آرش صبح زود بیدار شده بود و مثل اكثر روزابی صبحونه سر كار رفته بود، به عقربه های ساعت رو دیوار كه كژ دار و مریض دور هم میچرخیدن زل زد بودم، لنگ ظهر بود تقریبا و انگیزه ای نبود واسه جدایی از رختخواب.
به زور از جام بلند شدم یه نگاه به ظاهر ژولیده م تو آینه ی میز توالتم انداختم، این منم؟!
یه حسی از درون بهم میگفت مانیا آرش حق داره اینطوری كه پیش میری واقعا واسه ی یه مرد جذاب نخواهی بود…
موهای نیمه باز و بسته كه فقط رنگ بور و قشنگش تغییر نكرده بود،صورت رنگ پریده، ابروهای پهن و كشیده ای كه چندان مرتب نبود، و از همه بدتر اون پیژامه ی مامان دوز كه بیشتر به درد خانه ی سالمندان میخورد تا یه خانوم جوان.
از سر بی حوصله گی گوشیمو برداشتم تا یه زنگی به مامان بزنم، نیم ساعت پیش یه پیام از آرش رسیده بود؛
-صبح به خیر، قبض تلفنو پرداخت كردم تا دم ظهر وصل میشه.
همم… بدون اینكه جوابی بدم گوشی رو انداختم یه گوشه، دیگه عشقم و عزیزم و زندگیم صبح طلاییت به خیر و این حرفا نبود ، همه ش یا درمورد قسط بود یا وام یا قبض و این حرفا؛ دلم میخواست واقعا یه دل سیر اشك بریزم.
دلم واسه آرشم تنگ شده بود، آرش خودم، عشقم،كسی كه وقتی با صدای بم مردونه ش صدام میزد مانیا خانوم، ته دلم هری میریخت…
روی مبل ولو شدم و طبق معمول زدم رو كانالای كوفتی جم تی وی، اصلا حوصله شو نداشتم ، چشمم به فیلم بود و فكرم جای دیگه؛
با خودم فكر میكردم مانیا مگه تو همون آدمی؟ از شر و شور افتادی، نه به خودت میرسی نه فانتزیای سكسی قبلو داری، دل به دل آرش دادی كه هرروز كسل كننده تر و حوصله سر بر تر شی؟
این شكاف اگر اینجا بسته نشه هرروز عمیق تر میشه پس باید فكری كرد.
دقیق نمیدونم چند وقت بود دستم به شماره ی سالن لعیا، آرایشگاهم نرفته بود، هر از گاهی با یه آینه و موچین خودم ابروهامو تمیز میكردم و والسلام، دریغ از اینكه فكر كنم یه شوهر جوان و پرشور دارم! این چه وضعیه آخه…
یه دوش داغ گرفتم و یه قهوه واسه خودم آماده كردم، تصمیم گرفتم هرچه زودتر دوباره هم با خودم مهربون بشم هم آرش!
دور و بر ساعت یك خودمو رسوندم آرایشگاه، تا اومدن آرش هنوز كلی وقت داشتم ، اول از همه یه اپیلاسیون اساسی برام كردن و كس و كونمو مثل بچه گیام نرم و خواستنی كردم، بعدم به ناخونای دست و پام دستی كشیدن و خواستم لاك قرمز خوشرنگی برام بزنن،یه دستی تو صورتم بردن و موهامو مثل روزای اوجمون صافِ صاف سشوار كشیدن، قبل از ساعت ٥ رسیدم خونه، یه شام ساده آماده كردم و سعی كردم با همه ی هنری كه از خودم سراغ داشتم یه میز رمانتیك دیزاین كنم…
***
یه آرایش ساده كردم و رژ قرمزمو چند دور روی لبام مالیدم،لباس زیر مشكی یه دست پوشیدم كه سفیدی پوستمو دوبرابر به رخ بكشه و یه پیرهن حریر كوتاه زرشكی تنم كردم.
ساعت حوالی ٧ شب بود كه با صدای چرخیدن كیلید توی در به خودم اومدم، برعكس روزای دیگه كه از جام تكون نمیخوردم اینبار رفتم دم در به استقبال عشق یه دونه م.
چهره ی مردونه و جذاب آرش مثل همیشه بی سر و صدا و آروم از لای در پیدا شد، وقتی چشماش به من افتاد برقو تو نگاهش دیدم،پریدم بغلش و با عشوه گفتم:-خسته نباشی عشق جان.
آرش با تعجب گفت مرسی خانوم خانوما. واسه كی اینقد خوشگل كردی شما؟ جایی دعوت داریم ؟
با خنده گفتم مگه باید جایی بریم حتما!!واسه كی از تو بهتر؟؟
آرش هم یه لبخند قشنگ زد كه دندونای سفید و ردیفش تو صورتش یه جا پهن شدن.
كتشو ازش گرفتم و آویزون كردم، وقتی كاملا وارد خونه شد میز شامی كه چیده بودم خودنمایی میكرد، آرش جلو تر رفت و میزو ور انداز كرد، با خنده گفت: -نه واقعا خبریه امشب! چه كردی شما با خودت…
منم كه میخواستم همه جوره مایه بزارم حتی لفظی! گفتم :-عشقم واسه تو هركاری بكنم كمه، زندگیم.
واقعا دلم میخواست آرش مثل همیشه شروع كنه به نازكشیدنم، احساساتمو بیدار كنه، ته دلمو با حرفاش قلقلك بده.
براش چایی ریختم،و كنارش نشستم، لباسم به قدری كوتاه بود كه رونای تازه اپیلاسیون شده ی نرم و سفیدم كاملا افتاده بود بیرون، بهش نزدیك تر شدم و با یه صدای بچه گونه و لب و لوچه ی آویزون گفتم:-آرررش؛ میتونم بیام بغلت؟
آرش كه تقریبا گل از گلش شكفته بود گفت:-بیا عشقم ، بغل من مال خودته.
فوری خودمو مچاله كردم و مث یه بچه تو بغلش جا كردم، نفهمیدم كی لبامون رو هم قفل شد و مثل دو تا تشنه كه تازه به آب رسیده ن با ولع لب همو میخوردیم و زبون همو میمكیدیم، اینقد تشنه ش بودم كه انگار نه انگار این همه وقته باهم زیر یه سقفیم.
كم كم داشتم روی مبل دراز میشدم و آرش مثل یه ببر گرسنه كه طعمشو زیر دست و پاش گرفته منو تو چنگش اسیر كرده بود.
از رو شلوار كتون سرمه ایش داشتم میدیم چقد جای كیرش تنگ و ناراحت شده، گفتم عشقم میزاری من درش بیارم برات؟
صداش از شدت لذت دورگه تر شده بود، یه جوووون بلند گفت و خودشو در اختیارم گذاشت، تك تك دكمه های پیرهنشو باز كردم و زبونمو رو سینه ی ستبر و مردونه ش كه روی میمی هاش موهای مشكی داشت، میكشیدم و با دستام نوازشش میكردم.
وقتی نوبت شلوارش شد سرپا وایساد، كمربند و شلوارشو از پاش كندم و كیر راست شده شو یه كم از رو شرت مالیدم.
از گوشه شرت سر كیرشو دراورد و گذاشتش رو لبام.
منم با میل هرچه بیشتر شروع به بوسیدن و خوردن و قربون صدقه رفتن كردم؛
-وای جیگر آرش كوچولوی خودمو برم كه عاشقشم، تازه از توام بیشتر دوسش دارم میتونی بهش حسودی كنی.
+ به این میگی كوچولو دیگه آره؟حالا بلایی سرت بیاره زیرش به گریه بیفتی.
-میخوام جرم بدی عشقم، دوس دارم زیرت جیغ بزنم، گریه كنم.
+ جووووون… حالا یه كاری بكنم باهات كه بیشتر از دفعه اولی كه كردمت به گا بری.
-آرش میخوام عشقم، میخوام مث همون موقعا خواستنی تو بشم.
+ ای جانم تو همیشه خواستنی منی عزیزم چی فك كردی پیش خودت تو؟
با یه حركت كیرشو از دستم جدا كرد و منو رو مبل خوابوند.
لباسمو از تنم دراورد و شروع كرد به خوردن گردن و قسمت بالای سینه هام.
بوی ادكلن الور هوم اسپرتی كه خالی كرده بود رو لباسش رو تنش مونده بود و داشت دیوونه ترم میكرد.
اینقد دیوانه وار میخوردم كه از هیجان و درد صدام رو هوا بود.
كم كم سوتینمو كند و نینیم شد. شروع كرد مكیدن سینه هام نوبتی گازشون میگرفت و میمكیدشون، یه انگشتشو از بغل شرتم كرد تو كسم و شروع كرد عقب جلو كردن،منم با یه دستم دور كمرشو گرفته بودم و با دست دیگه م كیر داغ و كلفتشو میمالیدم.
واقعا رو ابرا بودم دلم میخواست كیرش بره تو كسم داد میزدم آرش تو رو خدا منو بكن، دارم میمیرم كیر میخوام؛
اونم نامردی نكرد و تلافی این روزا رو سرم درآورد، با صدای حشری گفت؛ غلط كردی، باید امشب كون بدی تا بفهمی شوهرشو آدم تو خماری نمیزاره خانوم خانوما، خیس كرده بودم از ترس، یكی دوبار میخواست كونم بزاره از بس درد داشت بی نتیجه موند كارمون و باز كسم تاوان كون سفیدمو داد.
میدونستم هرچی التماس كنم فایده نداره، برم گردوند، پوزیشن داگی گرفتم، یه كم لوبریكانت مالیدرو سوراخ كونم و یه كم باهاش بازی كرد و شروع كرد انگشت كردن،از ترس پاهام داشت میلرزید. آرش كه فهمیده بود ترسیدم زد زیر خنده و گفت :-نترس بهت قول میدم زنده بمونی، قول دیگه ای نمیتونم بدم مجروح شدی پای خودته، با صدای ترسون لرزون گفتم:-عشقم تو رو خدا… غلط كردم قول میدم همیشه همون مانیای خودت باشم قول میدم، دیگه هیچوقت اون شكلی نمیشم نه ظاهری نه اخلاقی، داشت گریه م میگرفت كه آرش دو تا انگشت باهم كرد تو كونم دردم شروع شد شروع كردم ناله كردن، عشقمم مثل سابق قربون صدقه میرفت:-جونم ، درد نداره یه دونه م، آروم جا باز میكنه این سوراخ تنگ ، مگه نمیگفتی مال آرشه همه جات؟ نمیخوای كونتم مال آرشت بشه؟
این حرفارو كه میزد خیلی راحت خرش میشدم،سر كیرشو گذاشت رو سوراخ كونم یه كم كه فشار داد تو یه جیغ بنفش كشیدم كه دستشو فوری گذاشت رو دهنم :-ششششش چه خبره خانومی همه رو خبردار كردی كه داری كون میدی به آرشت..
داشت اشكم ناخوداگاه میریخت ولی آرش مثل دفعات قبل عقب نكشید، بقیه كیر دراز و كلفتشو كه با مچ دست نحیف من همچین فرقی نداشت، كم كم میفرستاد تو كونم و یه كم نگه میداشت و دوباره بیشتر میكرد تو.
منم فقط داشتم گریه و التماس میكردم یه لحظه م ساكت نمیشدم، اونم كه بیشتر از آه و ناله ی من لذت میبرد و میگفت:جون، باز میكنم كونتو خوشگلم مگه تو امشب واسه من نیستی؟ خودتو نذاشتی در اختیارم؟ خب میخوام این كون تنگ و داغو افتتاح كنم ، جووون كیرم داره میتركه توش…
یه كم كه منو از كون كرد دردم كمتر شده بود ولی همچنان انگار سیخ داغ تو كونم كردن. به پهنای صورت اشك میریختم، بالاخره راضی شد كیرشو دربیاره فوری رو پشت خوابوندم و یه كاندوم كشید سر كیرش و كرد تو كسم، یه نگاه به صورت خیسم انداخت و سیاهیای ریملم كه ریخته بود و با دست یه كم پاك كرد و آروم گفت:- ای جانم، عزیز دلمو اذیت كردم؟ الان یه حال اساسی بهش میدم كه جبران شه، با یه دست شروع كرد چوچولمو مالیدن و كیرشم تا ته تو كسم عقب جلو میكرد…
آه و ناله ی من اینبار بیشتر ازسر لذت رفت هوا، آرش با حرفاش دیوونه ترم میكرد:- اخخخخخ این كس چرا هنوز تنگه خدا، هرچی كیر كلفت آرش میره توش چرا گشاد نمیشه، منم زده بودم به سیم اخر و هی میگفتم كس و كونم مال آرش جونمه مال شوهریمه مال عشقمه نوش جونششش ، جرم بده عقب جلومو یكی كن عشقم مال خودته
دیگه رو ابرا بودیم قشنگ آرش داد زد مانیاااا میخوام بیام تند تند بمال، منم تند تند شروع كردم مالیدن خودم و باهم ارضا شدیم…. ده دیقه رو هم افتاده بودیم و جون تكون خوردن نداشتیم، آرش پاشد رفت دسشویی كاندومو بكنه و خودشو تمیز كنه، منم لباسمو تنم كردم و دست و رومو ابی زدم و شامو كشیدم.
سر شام خیلی باهم حرف زدیم هردومون اعتراف كردیم كه مقصریم ،همو درك نكردیم و باعث شدیم زندگی یكنواخت بشه.
سكس اگرچه همه چیز نیست ولی یكی از مهمترین بخشای زندگیه، همه ی مشكلات از رختخواب شروع میشه…
اون شب جزو قشنگترین شبای زندگیم بود، تا صبح نخوابیدیم و هیجان داشتیم، تو بغلش آروم گرفته بودم و از خاطرات شیرینمون تعریف میكردیم ، از سكسامون حتی، از اولین باری كه باهاش خوابیدم و درنهایت از اینكه …آرش هرچی بگی قبوله ولی تو رو خدا از كون نه… از پرده زدن بدتره…
اونم با خنده های پر شورش میگفت اختیار داری جوجه، تازه مزه ش رفته زیر دهنم، ولت میكنم مگه؟
منم داشتم ترغیب میشدم بازم از ترس كون دادن برم سراغ پیژامه مامان دوز ….
نوشته: مانیا کس خیس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید