این داستان تقدیم به شما
من یه پسر معمولی با قد متوسط، موهای تقریبا مشکی هستم. داستانی که می خوام روایت کنم مربوط می شه به زمانی که دانشگاه می رفتم. تو دانشگاه ما پسرها معمولی بودن به جز ۲-۳ نفر. یادمه اولین بار تو زمستون دیدمش. پسری بود که به خاطر موهای بلوندش به چشم می اومد هم قد من بود اما بدن خوش فرم و چشمهای خیلی قشنگی داشت. بعد از اینکه ۲-۳ بار دیدمش ازش خوشم اومد. اونقدری که نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع کردم برنامه ریزی کردن که باهاش طرح دوستی بریزم. از رفت و آمدش به کلاس ها متوجه شدم دانشجوی الکترونیکه، منم دانشجوی نرم افزار بودم. مدت طولانی مشغول نقشه کشیدن شدم و خودم رو به آرومی بهش نزدیک کردم. بهش گفتم می خوایم توی مسابقه رباتیک بین دانشگاهی شرکت کنیم و نیاز به یه نفر از رشته الکترونیک داریم تا بتونه بهمون کمک کنه. شماره موبایلش رو گرفتم. بعد از چند روز تو یه پارک باهاش قرار گذاشتم و راجع به پروژه باهاش صحبت کردم. بنا شد دوباره توی همون پارک قرار بزاریم و من بهش نقشه مدار بدم تا اونو بسازه. قبلا یه ربات دنبال کننده خط ساخته بودم، همون روز رفتم نقشه مدارش رو پرینت کردم با نقشه چنتا ربات دیگه. میخواستم واسش سوال مطرح بشه و باهام بیشتر صحبت کنه. خیلی خوشحال بودم که آدم خوش اخلاق و مهربونیه. معمولا پسرهای خوشگل به خاطر تعریف های بیش از حدی که میشنون از واقعیت جدا می شن و به آدم های خودشیفته تبدیل می شن. اما این پسر اینطوری نبود و این خودش خیلی پوئن مثبتی واسه من حساب می شد. ارتباطمون توی تلگرام ادامه پیدا کرد و با هم بیشتر دوست شدیم; به طوریکه جدا از بحث رباتیک با هم بیرون هم می رفتیم. یه روز که داشتیم بیرون دانشگاه قدم می زدیم بهش خیلی واضح و بی پرده اصطلاحا کام اوت کردم و بهش گفتم که من گی هستم. براش سوالات زیادی مطرح شد و منم همه سوالاتش رو با حوصله جواب دادم. با اعتماد کردن بهش خیلی ارتباطمون نزدیکتر شد. یه روز منو با دوستاش آشنا کرد که واقعا آدم های در سطح اون نبودن و از نظر فرهنگی خیلی نیاز به پیشرفت داشتن. ملاقات دوستاش زیاد برام خوش آیند نبود و فکرم رو مشغول می کرد. سعی می کردم وقتی که تنهاس ببینمش که کار سختی بود چون همیشه با هم اینور اونور می رفتن. یه روز که باهاش بیرون قرار گذاشتم همه چیزو بهش گفتم. گفتم که اون پروژه رباتیک صرفا برای این بود که خودمو بهت نزدیک کنم چون ازت خوشم می اومد چهرش اصلا بهت زده نشد انگار که حدس میزد همچین ماجرایی باشه!
ازم پرسید:
– “بار دوم که توی پارک قرار گذاشته بودیم به نظرت تغییری نکرده بودم؟”
+منم جواب دادم “یادم نمیاد چطور مگه؟”
-“اون هفته به خاطر اینکه بدنم بیشتر به نظرت بیاد کلی باشگاه رفتم و ورزش کردم.”
+”واقعا جدی می گی؟”
-“اره منم یه جورایی خوشم می اومد ازت!”
اینکه با تمایلات جنسی خودش راحت بود منو بیشتر بهش علاقه مند کرد. همیشه فکر می کردم مردم ما اونقدر نیازمند پیشرفت فرهنگی هستن که شاید سال ها طول بکشه تا مثل جوامع متمدن با این چیزا برخورد بی طرف و بدون قضاوت داشته باشن. این باعث شده بود که این پسر برای من معنای متفاوتی داشته باشه. البته من می دونستم که خیلی بعیده ارتباط ما طولانی بشه چون مطمئن بودم که در نهایت انتخاب می کنه که با یه دختر باشه نه یه پسر. راستشو بخواین ترجیح می دادم همینطور باشه چون زندگی کردن لا به لای مردمی که از فرهنگشون جا موندن به عنوان یک دگرباش کار بسیار سختیه و من نمی خواستم که در طولانی مدت درگیر همچین مشغله هایی بشه. همون روز بهم پیشنهاد سکس داد. دقیقا یادم نمیاد که چه جوابی بهش دادم.
یادمه یه روز از دانشگاه پیاده رفتیم خونه ما که حدودا ۲ کیلومتر فاصله داشت. مامانم سر کار بود و می دونستم حدودا چه ساعتی برمیگرده. روی کاناپه نشستیم رو به روی تلوزیون. فکر اینکه الان لبهامون توی هم قفل می شه باعث شده بود قلبم با سرعت تمام بتپه! به سمت لب هاش رفتم و حسابی از هم لب گرفتیم! روی کاناپه دراز کشیدیم و حدود ربع ساعت لب همو خوردیم! هم زمان به کیرش دست می زدم، اونم همینطور. دستش گاهی روی کونم می رفت و نوازش می کرد! پایین رفتم و کیرشو درآوردم و حسابی واسش ساک زدم بعد بالا اومدم دکمه های شلوارمو باز کردم و تا زانو پایین کشیدم، کونم رو به کیرش چسبوندم و با دست سر کیرش رو با سوراخم تنظیم کردم. همه کیرش رو توی کونم با یه حرکت جا دادم. یادمه که اون لحظه بهم گفت “یواش وحشی” خودش زیاد نمی تونست حرکت کنه چون به پشتی کاناپه چسبیده بود که هر دوتامون بتونیم جا بشیم. حسابی کیرش رو توی خودم حس می کردمو با کیرم بازی می کردم و عقب جلو میکردم تا اینکه آبش اومد و تا آخرین قطره اش رو خالی کرد توی کونم. منم با حس کردن داغی آبش توی کونم حسابی نزدیک شدم و چند لحظه بعد آبم اومد. هنوز لباسای بیرونمون تنمون بود و با شلوار های تا زانو پایین کشیده چند دقیقه دراز کشیدیم تو بغل هم! خیلی احساس خوبی بود. از لحظه هایی که همیشه توی یادم می مونه!
از اون روز به بعد بیشتر همو می دیدیم و گاهی سکس می کردیم که ممکنه باز براتون بنویسم.
زندگی کوتاهه، عشق و هوس به هر شکل و قیافه و جنسیتی در میاد! چه خوبه که دستش رو بگیریم بزاریم توی شلوارمون!
-چشمک-
نوشته: هاسکار
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید