این داستان تقدیم به شما

سلام
سال 90 بود تهران داشتیم می رفتیم عروسی زنم گیر داد بریم یه تیکه طلا بگیریم جنوب شهر بود پیاده شدیم باد بود تا برسیم به طلافروشی هی باد می زد مانتو زنم میرفت کنار لباس مجلسی خیلی سکسی تنش بود تا نزدیک باسنش معلوم می شد
چهار تا جوان قلدر جلو چشمم زنمو دوره کردن هی میگفتن آبجی حواست باشه و میمالیدن خوشم می اومد گفتم نگین برگرد تو ماشین من طلا را میخرم انگار همشون منتظر این حرف بودند نگینو کشوندن تو یکی از مغازه ها
تا برگردم هر چهار نفر نوبت به نوبت نگین را گاییده بودند منم از دور نگاه می کردم تا کار همه تمام شد اومدم جوونا تشکر کردن رفتن نگین کص و کونش پر آب کیر بود ولی نگذاشته بود آرایششو بهم بزنن
بعد اون هر از گاه یکی دو تا از اونا تو خونم از شب تا صبح زنمو جلو چشام می کنند منم #قاطی اونا #میشم دو یا سه نفره #نگین رو می #کنیم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *