این داستان تقدیم به شما

سلام
اسمم ناصر و اسم زنم شبنمه
منو شبنم6 ساله که ازدواج کردیم…
اوایل نامزدی بخاطر شهوت زیاده شبنم مجبور شدم پردشو بزنم.هردوتامون خانواده مذهبی داریم ولی ما خیلی داغ و حشری بودیم . متاسفانه من از همون اول زود انزالی داشتم و نمیتونستم ارضاش کنم اونم همیشه ناراحت میشد منم هرکاری که میگفتن میکردم مثلا معجون میخوردم قرص میخوردم یه عطاری یه پودر بهم داد گفت با عسل مخلوط کن بخور که هروقت میخوردم حالم بهم میخورد ولی ناچارا میخوردم اما هیچ تاثیری نداشت بعد از سه سال که همینطور گذشت یه شب بهش گفتم کاش یکی بود بجای من تورا ارضا میکرد که انگار برق سه فاز گرفته باشدت از جاش بلند شد لباساش رو پوشید یه روسری هم سرش کرد گفت بی
شعور بی غیرت میفمی چی میگی من سکوت کردم بعد سریع حرفمو عوض کردم گفتم منظورم اینکه یه جور میتونستم ارضات میکردم کم کم اروم شد تا چند وقت دیگه چیزی نگفتم که یه شب دیگه خودش به تنگ اومده بود گفت اونشب منظورت چی بود من ترسیدم فکر کردم میخواد دعوا کنه گفتم هیچی گفت بگو هرچی باشه اگه تو راضی باشی من حرفی ندارم ترسم ریخت گفتم اگه رک بگم داد نمیزنی گفت نه گفتم میخوام یه مرد دیگه بجای من بیاد باتو سکس کنه دیدم حالش یه جوری شد گفت مگه میشه گفتم اگه تو بخوای اره چون فهمیدم راضیه دیگه هرروز دنبال یه کیس مناسب میگشتم یه روز که داشتم ازسر کار بر میگشتم یه اقایی دست
بلند کرد سوارش کردم گفت مسافرم از فلان شهر ماشینم خراب شده گذاشتم تعمیر گفتن 3روز کار داره میخاد تو شهرمون بمونه

منم تومسیر عمدا خانومای خوشگل که کنار خیابون بودن هی متلک میپروندم. بببنم اهل حال هست یانه .گفتم اخ حال میده تو این هوا فقط,بکنی اونم کوس خوبو تمیز که یه دفعه گفت اینجا چیزی گیر میاد گفتم چی گفت از همین هلوها ,کفتم میخوای گفت سراغ داری گفتم اره گفت جاداره گفتم اره گفت بریم گفتم من بهش زنگ بزنم هماهنگی کنم
گفت مگه کیه گفتم غریبه نیست گفت دوستته گفتم نه نزدیکتره که فهمید زنمومیگم گفت پس بریم من هرچی بخوای میدم گفتم پول نمیخوام پرسید پس براچی؟ جریان خودمو براش,گفتم اونم گفتش پس,امشب میفهمه ارضاع شدن چیه
از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم.یعنی میشه ارضاع شدن شبنمو ببینم. زنگ زدم شبنم تا گوشیو جواب داد باعجله گفتم که پیدا کردم…

شبنم اونی که میخاستیم پیدا شد…
اول گفت نه خلاصه خیلی اصرار کردم شاید 1ساعت حرف زدم که راضی شد دیگه ساعت 8 شده بود.گفتم تو شام اماده کن کاریت نباشه. به طرف گفتم که بریم راضی شد فقط تو چیزی نگو تا خودم وقتشو بهت بگم.اخه زنم خجالت میکشه.ماهم خانواده مذهبی حتی همیشه شبنم بدون چادر از خونه بیرون نمیرفت بهش حق میدادم .براش سخت باشه که بخواد بغل یه مرد غریبه بخابه .چاره ای نبود میخاستم هرطوری که شده شبنم ارضاع بشه به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردم
رسیدیم خونه اول نمیومد پیشش خجالت میکشید .اول شام خوردیم.زنم ظرفهای شامو برد اشپزخونه به طرف گفتم بار اولشه برو اشپخونه خودت روشو باز کن رفت گفت عزیزم کمک نمیخوای گفت نه ممنون گفت من میخوام و دستشو گرفت کشید طرف خودش بغلش کرد من که نگاه میکردم نمیدونم چرا اب دهنم خشک شده بود وخیلی حال عجیبی داشتم که تاحالا تجربه نکرده بودم یواش یواش دستش برتوشرتش که یه اهی کشید شل شد توبغلش منم داشتم میمردم از خوشحالی بغلش کرد بردش تو اتاق منم رفتم تو انگار بیهوش شده بود کسش خیس اب بود لباسشو در اورد لباس خودشم همینطور که یه چیز کلفت دراز شاید 20سانت بود اخه مال من
بزور10سانت باشه که زنم تادیدش گفت وای این چیه گذاشتش جلو دهنش که مثل ندیده ها شروع به خوردن کرد یارو گفت نه بابا زنت حرفه ایه یه 5دقیقه خورد نوبت یارو شدافتاد به جونش از لباش شروع کرد تارسید به کسش یه دستش رو سینه زنم بود که سینه هاشو فشار میداد سرشم لای پاهاش بود.با ولع کوس سفید زنمو لیس میزد.زبونشو میکرد تو کوسش که فکر کنم همونجا ارضاع شد.یه اهی کشیدو گفت اخخخ نااااااصر یه 10 دقیقه ای ادامه داشت من که اینقدر غرق لذت بودم انگار تو این دنیا نبودم انگار من دارم میکنم اه اه من بیشتر ازاون بود.کیرشو میمالید در کوس زنمو میگفت ناصر قدر این زنو بدون خیلی حشریه
منم با سر تکون دادم باشه خشکم زده بود.یهو کیرشو کرد تو کوسشو تلمبه میزد .منم اخ و اوخ میکردم .زنم محکم اونو فشار میداد میگفت بکن ,بکن تا ته .میخام لامصب.زنم خودش فشارو بیشتر میکرد.میخاست تا ته بره.اب کوسش از زیر تخمای طرف میریخت بیرون.زنم گفت بخاب بیام روت.دراز کشید کیرشو با دست تکون میداد میگفت بشین روش عزیزم ماله خودته.شبنم یه نگاه بهم کرد معلوم بود دیگه خیلی خوشحاله.اروم شده بود.نشست رو کیرش .خودش با دست تنظیمش کرد رفت تو کوسش.یکم که خودشو مالید رو کیرش بلند شد تن تن تلمبه میزد .صدای شلق,شلقه کوسش منو دیونه کرده بود.لبشو میخورد اوم محکم میزد رو باسن زنم .خیلی حشری شده بود.ایندفعه نوبت طرف بود که ابشو بیاره .بهم گفت ناصر تو نمیکنی .گفتم نه نگاه کنم خیلی حالش بیشتره..
به زنم گفت زانو بزن باز شروع کرد به لیس زدن کوس و کون زنم. لیس میزد و شبنم اه میکشیداونم حشری تر شده بود و کیرش رو با دست چپ کیرش رومیمالید و با دست راست میزد رو باسنش شبنم جیغ میزد میگفت اخ ناصر…
خیلی حشری شده بود .گفت بسه بکن توش مردم.اونم بلند شد اول موهاش رو جمع کرد تو دست چپش ..زنمم سرش رو اورد بالا کونش رو داد عقب اونم نامردی نکرد محکم کرد تو کوسش ..اهی که شبنم کشید اب منم اومد…محکم تلمبه میزد و انگشتش رو میکرد تو سوراخ کونش و میچرخوند…خیس عرق شده بود و تلمبه زدنش اروم شده بود.زنم خودش رو میمالید به کیرش .خودش عقب جلو میکرد..اونم لپای کون زنم رو میمالید و داشت حال میکرد..انگار ابش میخاست بیاد…ولی دوست داشت بیشتر حال کنه..به شبنم گفت دراز بکش پاهاتو بده بالا..کیرش رو اروم میکشید لبه های کوس زنم..شبنم چشاش رو بسته بود و سینه هاش رو فشار میداد..بعد کیرش رو کرد تو و تلمبه میزد و اخ و اوخ میکرد.وای من چقد داره بهم حال میده ..باورم نمیشه یکی داره جلوم زنمو میکنه.
شبنم هم دستش رو قلاب کرده بود به کمرش و لب میگرفت ..یهو با اه و اوه زیاد بلند شد و کیرکلفتش رو مالید و ابش رو پاشید رو سینه و صورت زنم…
وای باورم نمیشد زنم ارضاع شده…
بهم گفت دوبار زنتو ارضاع کردم…
خلاصه یارو تاصبح سه بار دیگه کردش که یبارش از کون بود..

تا سال قبل درسال دوبار میومد یه شب میموند زنمو میکرد و میرفت .ولی از پارسال دیگه خبری ازش نشد..گوشبش هم یه نفر دیگه جواب میده میگه این خط واگذار شده ولی هردوتامون اینقد حال کرده بودیم که گفتم ای کاش از اول ازدواج شروع کرده بودیم…دادم زنمو جلوم کرد اخه خیلی حالش بیشتره تا خودت بکنی…
نوشته: سعید بیغخانیان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *