این داستان تقدیم به شما
سلام.اسم من مسعود هست و خانومم پریسا .۳۳ و ۲۷ ساله هستیم.اهل کرج.البته الان رشت زندگی میکنیم!
من و خانومم دو سال قبل از کرونا نامزد کردیم،تا اومدیم عروسی بگیریم،کرونا شد و همه چیز ریخت به هم،به خاطر همین بدون مراسم رفتیم سر خونه زندگیمون.
حسرت لباس عروس و عروسی موند به دل خانومم.
***
موند تا اینکه دو سال از کرونا گذشت.توی این مدت هم،خانومم راضی نمیشد که بچه دار بشیم،چون میخواست لباس عروس بپوشه،نمیخواست هیکلش خراب بشه!
چندین و چندبار از آتلیه های مختلف بازدید کردیم و حتی قرارداد نوشتیم.اما کاری پیش اومد و نشد که بشه!
یه روز بهش گفتم؛ خانم الا دیگه شیش سال از آشنایی ما میگذره،هنوزم میخوای عروسی بگیریم.
خانومم گفت؛ نه برای عروسی دیگه دیره،اما دوست دارم با لباس عروس چندتا عکس داشته باشم!
گفتم؛ خب عزیزم کاری نداره که ،همین آخر هفته بیا بریم یه لباس ببین،بعد باهاش عکس و فیلم بگیریم،بلکه این آلبومت کامل بشه،دست از خرخره ما برداری😁
بازومو گاز گرفت گفت؛ پررو خیلی هم دلت بخواد،وگرنه باید برام عروسی میگرفتی! شانس آوردی کرونا شد.
اتفاقا الان خیلی وقته یه پیج پیدا کردم که خیلی کارهای شیکی دارن،مزون تو جنت آباد هستش،وقت گرفتم فردا بریم!
گفتم؛ چشم،شما دستور بده،حالا مکه اجاره لباس عروس چنده!
با تعجب گفت؛ اجاره…! اجاره چیه!
گفتم ؛ پس چی!؟
گفت؛ من لباس خودمو میخوام،باید یادگاری بمونه! اتفاقا این مزون کارشون طوریه که ازت عکس میگیرن،مدل کامپیوتری طراحی میکنن،لباس مخصوص اندام خودت برات میدوزن!
یه لحظه مکث کردم! بعد گفتم؛ باشه عزیزم،این کمترین کاریه که برات میکنم! هماهنگ کن بریم!
.
شب قبل از خواب بود که لباسامو کندم و کنارش دراز کشیدم،گفتم؛ خب شروع کنیم…!
خانومم گفت؛ نه،امشب نمیخوام،استرس فردا را دارم،بگیر بخواب حسش نیست!
گفتم؛ خانوم،میدونم این مدت خیلی بهت سخت گذشت،بعد از عمل من،شیش ماهه که سکس دخولی نداشتیم.دکتر گفته تا یک سال نباید انجام بدم! این مدت همش با خوردن و دست مالی ارضات کردم.چند ماه دیگه تحمل کنی،درست میشه! اون تصادف لعنتی،باعث این اتفاق شد.
برگشت گفت؛ نه مسعود جان،اصلا بحث این حرفا نیست،فکرشو نکن.بخواب.شب بخیر
بوسش کردم و خوابیدیم!
فردا ظهر برگشتم خونه ناهار خوردیم و طبق برنامه رفتیم مزون!
تولیدی طبقه پایین بود.مغازه بزرگ دوبلکس بالا
یه خانوم پشت میز نشسته بود که به نظر مدیر یادصاحب اونجا بود!
خانومه رو به پریسا گفت؛ شما خانم دلاوری هستین که وقت گرفته بودین!
خانومم گفت؛ بله،برای طراحی لباس عروس
خانونه گفت؛ بله،بله ،ممنون که تشریف آوردین! بفرمایید بشینید!
بعد یه تبلت بزرگ داد دست ما و گفت؛ از این چندتا مدلی که خودتون از پیج انتخاب کردین،یکیشو انتخاب کنید تا من ثبت کنم!
حالا چه مدل هایی👇
پیمان گفت؛ خواهش میکنم،خانوم های زیبایی مثل شما لیاقت بهتر از اینها را دارن!
خانومم یکم سرخ شد و گفت؛ مرسی لطف داری!
حسابی داشتن با هم لاس میزدن و انگار نه انگار که من اونجام.منو فراموش کرده بودن!
پیمان گفت؛ برای شروع کار،باید چندتا عکس بگیریم،تا مدل را بدیم کامپیوتر،بعد چندتا اندازه که خودم باید بگیرم!
من رفتم عقب و نشستم روی صندلی!
خانومم رفت و تو جایگاه عکاسی وایساد. پیمان شروع کرد به عکس گرفتن!
به شکل ایستاده از جلو،عقب و نیم رخ بدن،عکس گرفت و وارد کامپیوتر کرد و توی ۵ دقیقه مدل کامپیتوری را پرینت کرد داد بیرون!
تصور کن خانومم با اون ست توری جلوی پیمان وایساد و ازش عکس گرفت! کیرم تقریبا دیگه شق شده بود.
بعد پیمان ،متر را دستش گرفت و اومد جلو؛ دل تو دل خانومم نبود.مطمعنم که از اولشم تو کف پسره بود که زود بیاد لمسش کنه!
پیمان اومد جلو و دیگه اصلا وجود من براش مهم نبودحتی خانومم دیگه حضور منو حس نمیکرد!
پریسا با عشو و لبخند اومد نزدیک پیمان. قبل از اینکه پیمان چیزی بگه،خانومم گفت؛ فقط دستات سرد نباشه.من سرماییم، الانم که یجورایی لختم ،سردم میشه!
پیمان گفت؛ نه،دستام گرمه،کلا آدم گرمی هستم(بازم دو پهلو حرف زد)
خانومم دستاشو برد بالا و پیمان متر را دور کمر خانومم گرفت! گفت ؛ باسن خوش فرمی داری!
خانومم گفت؛ مرسی! لطف داری!
اینجا دوست داشتم بگه؛ مرسی قابل شما را نداره!
بعد،پیمان متر آورد بالا و از پشت تا دور سینه ها را گرفت!
نفس های خانومم به شماره افتاده بود!
قشنگ معلوم بود که داره لبشو گاز میگیره و با چشماش عشوه میاد برای پیمان!
دیگه خوشم اومده بود از اون وضیت،حس عجیب و شهوتناکی بود! وقتی تن لخت و ظریف خانوممو با اون لباس سکسی،بین دست و بازوهای پیمان میدیدم!
همینطور که دستای خانومم بالا بود و پیمان،دستاش از زیر بغل خانوم رد شده بود تا متر را درست بگیر،یهو خانومم دستاشو انداخت و انگار که پیمان خانوممو بغل کرده باشه!
خانومم گفت ببخشید،دستام خسته شد!
پیمان گفت اشکال نداره. الان تمون میشه
خانومم گفت؛ نه تموم نشه،،،، یعنی منظورم اینه شما عجله نکن،اگه لازمه چندبار اندازه گیری تکرار کن تا دقیق باشه!
مشخص بود که خانومم دوست داره همینطوری مالیده بشه!
پیمان به پریسا گفت؛ خب، لطفا پاهاتون به عرض شانه باز کنید! خانومم لای پاشو باز کرد!
پیمان نشست جلوش، تا اندازه رون پاشو بگیره…
نمیدونم چی ش که بلند شد، صدا زد؛ خانوم وکیلی،لطفا یه بسته دستمال مرطوب به من میدی!
من تعجب کردم،چرا ،دستمال مرطوب برای چی میخواد!
خانوم وکیلی دستمال آورد و داد به پیمان رفت!
پیمان برگشت دوباره نشست جلوی پای خانومم!
پریسا رو بهش گفت؛ ببخشید تو رو خدا،معذرت میخوام،،،،نمیدونم چرا اینطوری شد یهو!
پیمان گفت؛ اشکال نداره عزیزم.پیش میاد
(چیییی گفت…عزیزم…جالب شد)
گفتم؛ ببخشید چیزی شده،به منم بگید!
خانومن برگشت گفت؛هیچی، چیزه…
پیمان گفت؛ چیزی نیست،ترشحات واژن خانومتون زیاد بود، لباس و بین پاش خیس شده!
بعد بدون مقدمه، دستمال گذاشت لای پای خانومم و شروع کرد پاک کردن آبی از کصش سرازیر بود!
باورم نمیشد جلوی من داره این اتفاقات میافته!
خانومم دیگه براش مهم نبود چی داره میشه، فقط یه لحظه گفت؛ بده خودم تمیزش کنم!
اینجا تلفنم زنگ زد؛ رامین بود، یکی از دوستای خانوادگی که چند وقتی بود با هم آشنا شده بودیم!
خانومش لاله،از اون میلف های جا افتاده ای بود که هر مردی آرزوشه پاهاشو بده بالا! تلفن جواب ندادم داشتم برای رامین پیامک مینوشتم که دستم بنده،بعدا زنگ میزنم!
همینطوری که سرم تو گوشی بود! پیمان گفت؛تو راحت باش،خودم تمیز میکنم،
بعد آروم گفت؛ خیلی هم خوش بو شده(فکر کردن من نشنیدم.منم خودمو زدم به نشنیدن)
خانومم لبخند از روی رضایت زد! با گوشه چشمش به من نگاه کرد! منم خودمو زدم به اون راه که حواسم نیست!
بعد پریسا چیزی گفت که فیوزهای من سوخت!
همونطور که مثلا من حواسم به گوشی بود! خانومم سرشو آورد پایین نزدیک گوش پیمان گفت؛ آخه فقط رون پام نیست، اون تو خیلی اوضاع خرابه، هر چی پاک کنی بازم میاد!
پیمان هم پچ پچ کنان گفت؛ یه فکری براش میکنم، تو فقط طاقت بیار دوتا دیگه اندازه بگیرم!
بعد پیمان دور پاهای خانوممو اندازه زد و بلند شد و اندازه سر شونه، گردن و …همه اندازه ها را گرفت و گفت؛ خب،کارمون تموم شد.به زودی مدل سازی هم انجام میشه و تا آخر هفته لباس آماده است!
یهو خانومم نشست رو صندلی و گفت؛ اصلا حال ندارم،خیلی خسته شدم…فکر کنم قندم افتاد!
پیمان زود به من گفت؛ لطفا زود برید پیش خانوم وکیلی،بگید یه کیک و شیرکاکائو تو یخچال هست.بده بیارید بالا برای خانوم،قندش افتاده!
گفتم باشه، زود رفتم پایین.تا خانوم وکیلی بره از یخچال کیک شیرکاکائو بیاره،دو سه دقیقه شد و تا بیام بالا شاید سه دقیقه دقیقه طول کشید!
از پله ها که بالا میومدم.انگار که آب سرد ریختن روم، دیدم پیمان خانوممو چسبونده به دیوار و داره ازش لب میگیره، خانومم دستشو کرده تو شورت پیمان و کیرشو گرفته!
برگشتم چندتا پله پایین تر،وایسادم. خانومم پیمانو از خودش جدا کرد گفت؛ بی خیال شو الان شوهرم میاد!
پیمان گفت؛ دارم دیوونه میشم،یجوری بپیچونش!
خانومم گفت؛ نمیشه، چی بگم بهش. خودمم حالم بده، کاش میشد الان منو بکنی!
تا پریسا اینو گفت؛ پیمان دوباره وحشیانه تر لبای خانوممو گرفت تو دهنش و سینه هاشو چنگ میزد!
چی داشتم میدیدم،همینجوری شوک بودم!
پاهای خانومم لرزید و نتونست سرپا وایسه،نشست!
گفت: نکن پیمان،میمیرم میوفتم رو دستت!
پیمان گفت؛ خدا نکنه! دستشو گرفت نشونده رو مبل و گفت؛ یکم دیگه طاقت بیار،یه فکری به سرم زد!
بعد صدا کرد،آقا مسعود،چی شد،نیومدی!
من صدام صاف کردم گفتم؛ اومدم اومدم! خانوم وکیلی یکم طولش داد!
کیک و شیر را دادم دست خانومم و نشستم کنارش، رژ لبش کامل پاک شده بود و یکم لباس و موهاش به هم ریخته بود!
گفتم؛ عزیزم، خوبی میخوای بریم دکتر…
خانومم گفت؛ نه نمیخواد! خوبم!
پیمان گفت؛ نگران نباش آقا مسعود.فقط یکم استراحت کنه بهتر میشه.میخوای ما بریم پایین،خانومت همینجا رو کاناپه یکم دراز بکش!
یه لحظه که من سرمو چرخوندم،دیدم به خانومم چشمک زد!
خانومم اومد جلو گفت؛ عزیزم،نیاز نیست بریم دکتر.فکر کنم دارم پریود میشم.یکم هورمون هام به هم ریخته!
فقط یه کاری کن؛ برو دارو خونه،یه بسته از اون قرص همیشگی هورمون بگیر ،با دو بسته نوار بهداشتی! منم اینجا یه چرت میزنم تا بیای،نای راه رفتن ندارم!
گفتم باشه! پس من میرم،مراقب خودت باش تا بیام!
پیمان گفت؛ سنا نگران نباش،امروز مشتری دیگه ای نداریم.دیگه نزدیک شامه،منم میرم چندتا غذا بگیرم،تا شما برگردی منم اومدم!
گفتم؛ دارو خونه نزدیک کجا هست!
پیمان گفت؛ یکم دوره،باید با ماشین بری، یه ربع راهه،تا برگردی نیم ساعت میشه.زودتر بری بهتره!
خانوم وکیلی هست.مراقب پریسا خانومه!
بعد بلند صدا کرد؛ خانوم وکیلی لطفا تا یکی دو ساعت کسی این بالا نیاد!
من و پیمان اومدیم پایین و از مزون اومدیم بیرون.اون رفت یه طرف،منم رفتم یه طرف دیگه،سمت ماشینم!
نشستم تو ماشین که دیدم کارت بانکیم جا مونده!
دوباره پیاده شدم برگشتم! که دیدم پیمان جلوی در داره با خانوم وکیلی حرف میزنه!
پیمان گفت؛ برو چهارتا غذا بگیر یکم معطل کن بعد بیا!
خانوم وکیلی گفت؛ آخه، وقتی زنگ بزنی برات میارن،چرا باید برم تا اونجا! من این پایین میشینم،کاری به کار شما ندارم،زنگ بزن غذا بیارن،تو هم کار خودتو بکن!
حرفاشون عجیب بود،در مورد چی حرف میزدن!
پیمان گفت؛ برو دیگه آجی مینا،به خاطر من،ببین به زور تونستم موقعیت جور کنم،برو…لقمه چرب بالا آماده است،تا شوهرش نیومده!
(داشتم شاخ درمیاوردم.طرف اصلا مدیر اونجا نبود.فکر کنم اسمش خانوم وکیلی هم نبود،آبجی پیمان بود)
آبجی پیمان برگشت گفت؛ کار همیشه است،ماهی یکی دوتا نزنی زمین آروم نمیشی! باشه ، فقط زود تمومش کن،شوهر طرف نیاد ببینه شر میشه!
پیمان گفت؛ باشه حواسم هست تو برو!
پیمان رفت داخل و خواهرشم رفت دنبال غذا!
آروم آروم رفتم نزدیک،دیدم در هنوز بازه! رفتم داخل،پیمان بدو بدو رفته بود بالا، آروم چندتا پله رفتم، دیدم پریسا میگه؛ کاش کرکره را میدادی پایین،ممکنه کسی بیاد!
پیمان گفت نگران نباش!
بعد با ریموت از دور زد،کرکره اومد پایین.به خانومم گفت؛ خیالت راحت شد!
خانومم گفت؛ تا کیرتو نکنی توم ،خیالم راحت نمیشه!
پیمان گفت؛ اووووووف جون، از همون لحظه اول که دیدمت گفتم عروس خودمی امشب!
خانومم گفت؛ پس زودباش عروستو ببر تو حجله تا از هوش نرفته!
(باورم نمیشد،پریسا داره این حرف ها را میزنه)
برگشت به پیمان گفت؛ یه ماهه دارم باهات سکس چت میکنم،خسته شدم.آخرشم مجبور شدم برای اینکه شوهرم شک نکنه،با خودش بیام!
پیمان گفت؛ نخیرم،شما خواستی بار اول با شوهرت بیایی که ببینی،من واقعی هستم یا الکی تو مجازی خودمو معرفی کردم!
خانومم گفت؛ حالا هرچی،مهم نیست،الان وقت این حرفا نیست! میخوام از نزدیک کیر خوشگلتو ببینم.تا حالا که فقط عکسشو برام فرستادی!
پیمان گفت؛ به عشق خودت که گفتی کیرمو اصلاح کروم،تر و تمیز!
منو میگی،بوووووم، چی شد،،،، یک ماهه اینا همو میشناسن،پس بگو،چرا اینقدر اصرار داشت که بیلیم اینجا…همه چیز برنامه ریزی بوده!
توی شوک این حرف ها بودم که خانومم گفت؛ میخوای خودت لختم کنی!
پیمان گفت؛ نه، دوست دارم،خودت برقصی و لخت بشی برام! دفعه بعد خودم لباساتو جر میدم تو تنت!
خانومم گفت؛ از کجا معلوم،دفعه بعدی هم هست!
پیمان گفت: جوری بهت حال میدم که همین فردا برگردی پیش خودم!
خانومم گفت؛ ببینم و تعریف کنم!
(تا اینجا فقط شنیدم.گفتم بذار برم بالاتر تا ببینم.کیرم مثل سنگ شده بود.کافی بود دست بزنم یا توی شلوارم جابجاش کنم،آبش می پاچید بیرون)
اومدم بالا ،پیمان نصف برق ها را خاموش کرده بود و فضا یکم تاریک بود.من راحت توی تاریکی بودم و دیده نمیشدم.پریسا نشسته بود روی پای پیمان!
پیمان گفت؛ برم کاندم بیارم.الان میام!
پشمام ریخت،گفتم الانه که منو ببینه!
خواستم برگردم پایین که خانومم دستشو گرفت گفت؛ بدون کاندم میخوام.شرطم اینه که آبتو کامل بریزی توی کصم،شاید یه پسر به خوشکلی تو به دنیا آوردم!
پیمان گفت ؛ جونننم، حالا برام برقص، میخوام تا شوهرت نیومده حامله ات کنم!
دیگه داشتم دیوونه میشدم آروم زیپ شلوارمو باز کردم کیرمو آوردم بیرون.همینجوری آبم شره میکرد.زیاد بهش دست نزدم،ولش کردم همینجوی شق مونده بود رو هوا…
خانومم شروع کرد به رقصیدن و زود با دو حرکت دونه دونه سِت توری را درآورد! چشمام از شهوت داشت سیاهی میرفت. دلم میخواست برم جلو بگم.پیمان زن جنده منو بکن،جرش بده! من دوست دارم کص دادنشو ببینم،بکن زن منو، اصلا هر وقت بخوای زن تو میشه، جرررررش بده جنده منو…
دوست داشتم،اون ها هم منو ببینن که دارم نگاه میکنم!
پریسا لخت لخت شد و مثل جنده ها داشت برای پیمان قر میداد،،،،لخت لخت لخت…
همه اینها شاید در عرض ده دقیقه پیش رفت! معلوم بود عجله دارن،چون هر لحظه احتمال میدادن من برگردم!
خانومم قمبل کرد سمت پیمان و اونم با سر رفت لای کون خانومم و شروع کرد خوردن سوراخ کونش!
داشتم دیوونه میشدم دیگه!
پیمان وحشی شد بلند شد خانوممو نشوند روی زانو و کیرشو درآورد! خیلی بزرگ و خوش فرم بود.
خانومم اومد بگه وای چه بزرگه… تا گفت وای چه بز… پیمان کیرشو کرد تو دهن خانومم و تا ته حلقش فرو کرد و شروع کرد تلمبه زدن!
خانومم عووووق میزد و سیاه میشد از بند اومدن راه نفسش!
یکم که ساک حلقی زد، کیرشو درآورد!
خانومم یهو بلند شد گفت؛ حیووون بکن تو کصم بکن تو کصم کثافت،منو بکن…پارم کن، من زن توام، من جنده توام! من زنتم،الا عروس توام! بکن منو! من بچه میخوام ازت! کاش مسعود اینجا بود منو میدید که دارم کص میدن!
تو دلم گفت؛ لعنت بهت پریسا،نگو الان آبم میاد،بذار تا آخرش طاقت بیارم!
پیمان وحشی شد و خانوممو هل داد به سمت کاناپه،به حالت داگی،کیرشو از پشت کرد تو کص خانومم و وحشیانه تلمبه میزد!
من دیگه نتونستم روی پام وایسم! نشستم. دست به کیرم نمیزدم…
صدای آه و ناله و جیغ زن جنده ام کل فضا را گرفته بود.دیگه صدا شبیه گریه بود…
یهو پیمان گفت؛ داره میاد،میخوام بخوریش!
خانومم گفت نه بریز توم! با دستاش پیمانو چسبوند به خودش و پیمان نعره زنان تلمبه های آخر چنان محکم میزد که یه لحظه گفتم لگن خانومم شکست!
تا قطره آخر آبشو،تو کص خانومم خالی کرد!
وقتی داغی آب کیر پیمان کص خانوممو آتیش زد…اونجا بود که خانومم جیییییییغغ کشید و پاهاش به رعشه افتاد، روی زانو نشست و از حال رفت کف زمین!
پیمانم بی حال نشست روی مبل!
همین لحظه دستمو گرفتم به کیرم و آبم فوران کرد، بی اختیار پاهام سست شد و دستم خود به یه میله که اونجا بود…افتاد…!
واااااایییییییی چی شد…این میله اینجا چیکار میکرد!
یهو اونا خودشونو جمع کردن،پیمان دوید سمت من، خواستم بلند بشم،برم عقب ،اما دیگه دیر شده بود!
برق ها را روشن کرد و از تعجب خشکش زد!
من با کیر غرق در آب، کف زمین…!
.
.
.
پایان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید