این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه.

پارسال عموم و پسرعموم تصمیم گرفتن اربعین پیاده برن کربلا و عموم به پدرم سفارش کرد که چون زنعموم تنهاست حواسش بهش باشه و پدرمم به من سپرد که هرروز به زنعموم سر بزنم و ببینم چیزی لازم نداره,روزای اول میرفتم و واسش یکم خرید میکردم و کمی حرف میزدم باهاش و بر میگشتم…

یه روز رفتم دیدم حال نداره و خوابیده به زور گفتم لباساتو بپوش بریم دکتر اگه عمو بفهمه دکتر نرفتیم از من ناراحت میشه, رفتیم درمونگاه و یکم نشستیم تا نوبتمون شد و رفتیم داخل و دکتر شروع کرد معاینه کردن که وقتی داشت به ضربان و نفس های زنعمو گوش میکرد گفت خانم تو قلبتون یه سوراخ هست که زنعمو گفت بله اون از بچگی هست و کلی ازمایش رفتم که گفتن مشکلی نیست ولی دکتر گفت باید بازم معاینه کنم و مطمعن بشم مشکلی نیست لطفا برید رو تخت دراز بکشین تا بیام زنعمو هم با اکراه بلند شد و کیفشو داد به من و دیگه دکمه های مانتشو نبست و همینجوری رفت سمت تخت که اون سمت اتاق پشت پرده بود مشخص بود که مانتوشو در اورد و دراز کشید دکترم رفت سمتش و یه دقیقه بعد دیدم زنعموم به آرومی یه وای گفت و.پاهاش که دیده میشد یه تکونی خوردن که نتونستم تحمل کنم و اروم رفتم سمت تخت و واسم مهم نبود که بفهمن ولی خواستم به ارومی دید بزنم,اروم سرمو بردم جلو و دیدم دکتر نشسته رو صندلی گوشی رو گوششه و هیچی مشخص نیست یکم جلو تر رفتم دیدم بله زنعمو پیرهنشو کامل کشیده بالا و سینه های گندش افتاده بیرون و کرست نبسته و دکتر گوشی رو گذاشته زیر سینه هاش معاینه میکنه و زنعمو هم به سقف خیره شده یهو دیدم دکتر اون یکی دستش رو گذاشت رو ممه زنعمو و شروع کرد مالیدن و زنعنو هم باز یه تکونی خورد و.هیچی نگفت منم ترسیدم و یکم رفتم عقب تر و هیچی نمیدیدم و فقط از شکم به پایین زنعمو جلو چشمام بود,یهو زن عمو یه هیی اروم گفت و با صدای بلند گفت اقای دکتر گفتم که مشکلی نیست و این از بچگیم هست
 
 
دکترم گفت بله انگار مشکلی نیست ولی یه لحظه صبر کنید که دیدم یهو دکتر دستشو گذاشت رو شکم لخت زنعمو و سریع دستشو کشید سمت کسش و دقیقا گذاشت رو کسش و زنعمو هم سریع پاهاشو جمع کرد و هیچی نگفت داشتم از واکنش نشون ندادن زنعمو شاخ در میاوردم که دکتر شروع کرد به مالوندن کسش که دیگه ترسیدم از صدای نفس نفسم بفهن و اروم برگشتم نشستم رو صندلی ولی میدم زنعمو پاهاش چجوری تکون میخوره دکتر به زنعمو گفت برگردین تا از پشت هم با گوشی معاینه کنم و زنعمو گفت اقای دکتر بخدا قبلا معاینه کردن چیزی نیست که من گفتم زنعمو به حرف دکتر گوش کن ضرری که نداره بذار معاینه کنه و خیالمون راحت بشه که زنعمو به ناچار برگشت و یکم بعد رفتم جلو و دیدم زنعمو دراز کشیده و سرشو گذاشته رو تخت و دکترم دستشو اورده عقب تر و راحت کون و رونای زنعمو رو دستمالی میکنه و.بعدش دستشو کرد داخل که زنعمو دست دکترو به زور خارج کرد و منم دیدم ممکنه دکتر بلند شه باز برگشتم نشستم که دکتر به من گفت اقا لطفا برید طبقه بالا و از اتاق تزریقات فشار سنج رو بیارید منم فهمیدم جریان چیه چون دیدم رو میز فشارسنج هست ولی یه نگاه به محل در کردم و یه فکری به ذهنم رسید,محل استقرار در جوری بود که یه راهروی خیلی خیلی کوچیک بود که میشد.مخفی شد و امکان نداشت از پشت پرده اونجا رو ببینن رفتم اونجا ایستادم و در و باز کردم و محکم بستم و ایستادم همونجا که صدای زنعمو بلند شد که چیکار میکنی دکتر خجالت بکش یهو یه صدای کش شلوار یا همچین چیزی اومد که باز زنعمو داد زد اقای دکتر توروخدا بکش بالا الان این پسره میاد ببینه بدبخت میشم که دکتر باز هیچی نگفت و یکم بعد صدای دکتر اومد که یه لحظه باز کن تا تموم بشه که زنعمو مثل این که میخواست بلند شه دکتر به زور انگار یه کاری کرد و زنعمو هم صدا های مبهم میداد که یهو یه صدایی مثل اوق زدن اومد که مطمعن شدم دکتر کیرشو گذاشته دهنش و به زنعمو گفت بریز همین سطل آشغال و صدای تف اومد که دیدم بله ریخته دهنش و صدای پای دکتر اومد که اومد نشست انگار رو صندلی و بعد چند ثانیه زنعمو اومد و بهش گفت خیلی بی ناموسی که دکتر گفت حیف که وقت نبود اون کس و کون خوشگلتو جر بدم که زنعمو گفت برو دعا کن از آبروم میترسم و الا ازت شکایت میکردم
 
که دکتر خندید و شاید همه ی اینا کلا دو دقیقه هم نکشید و منم درو یه بار باز کردم و بستم که مثلا اومدم و رفتم تو گفتم فشارسنج رو لازم داشتن گفتن دو دقیقه بعد بیا ببر که دکتر گفت لازم نیست فشارسنج خودم دیدم کار میکنه و کارمونو راه انداخت بعدش رفتیم بیرون و دارو های زنعمو رو گرفتم چند تا امپول بود که دوتاش مال همون روز بود دوتاشم فردا که اون دوتارو همونجا زدن و رفتیم سوار ماشین شدیم و یه فکرایی داشتم که باید عملی میکردم چون بعد دیدن اون صحنه ها فقط میخواستم زن عمو رو بکنم و اون هفت هشت دقیقه ای که تو مطب بودیم واسم یک روز طول کشید به زنعمو گفتم این دکتره مسخره کرده بود قلبت چه ربطی به شکم و پاهات داشت؟ زنعمو که انگار با سنگ زده باشن به سرش چشماش گرد شد ولی با خونسردی گفت مگه تو دیدی؟ گفتم اره خب همونجا پشت دکتر بودم دیدم که پیرهنتو داده بالا و شکم و روناتو معاینه میکنه و یه لبخندی هم زدم و زنعمو رنگ از رخسارش پرید و تا خونشون هیچی نگفت رسوندمش خونشون و گفتم فردا میام بریم اون یکی آمپولاتو هم بزنیم و گفت نه مرسی خودم میرم گفتم این حرفا چیه زنگ میزنم میام,رفتم خونمون و کل شب به این فکر میکردم که تو این چند روز چجوری بهش نزدیک بشم تا فرصت تموم نشده ولی هیچ راهی نبود و تصورشم سخت بود,

 
فرداش چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد رفتم خونشون و مطمعن بودم از دیدنم خوشحال نیست,گفتم.بریم ؟ گفت بخدا حال ندارم راه برم ولش کن دارو هارو میخورم خوب میشم هرچقدر اصرار کردم گفت نمیتونم راه برم که من گفتم باشه پس شما بمون خونه برم آمپول زن بیارم که شوکه شد یکم من و من کرد ولی چاره ای نداشت رفتم از عمد یه امپول زن مرد پیدا کردم و بردمش خونه عمو زن عمو تا دید مرده یارو ارومی گفت من با مرد راحت نیستم گفتم زنعمو واسه.راحتیت نیاوردم که یه اخم جدی کرد و گفت کجا دراز بکشم گفتم همینجا دیگه,اون یارو هم داشت اماده میکرد,زن عمو گفت برم روسری سرم کنم گفت ولش کن این دیرش میشه زشته این که قراره باسن لختتو ببینه موهاتو ببینه چی میشه زنعمو با این حرفم کفری شد و چادرشو انداخت زمین و وسط حال خوابید و اون یارو هم فوری اومد گفت اماده بشین که تا زن عمو خواست دست به شلوارش بزنه خودم فوری دست به کار شدم شروع کردم اروم شلوار و شرتشو به پایین کشیدن و اونقدر کشیدم که شرتش تا زیر کونش اومد لمبرای کونش مثل هلو افتاد بیرون و زنعمو با این که داشت از تعجب شاخ در میاورد ولی کاری از دستش بر نمیومد, یارو تزریقاتیه گفت اینا ویتامینن ممکنه درد داشته باشه و پنبه رو محکم کشید رو کون زنعمو و امپول زد که زنعمو بلند آخ و اوخ میکرد و امپول دومو که زد اشک زنعمو در اومد و این وسط کیر من داشت شلوارمو پاره میکرد, به زور تو شلوار جا کردم و پول یارو رو دادم و.رفت,دیدم زنعمو همینجوری مونده و شلوارشو یکم داده بالا و کونش نصفه پیداست رفتم سراغش و گفتم درد داشت زن عمو؟ گفت اره میسوزه شلوارشو کشیدم پایین و باز کونش افتاد بیرون گفت چیکار میکنی؟ گفتم جای امپول کبود شده اگه ماساژ ندم بعدا درد میکنه
 
 
گفت باشه فقط زود باش,یکم با کونش ور رفتم و دستمو به همه جاش کشیدم و دلمو زدم به دریا و انگشتمو کردم لای پاش و از کس خیسش کشیدم بالا تا رسیدم به سوراخ کونش داد زد چه غلطی میکنی گفتم اخه زن عمو دکتر اینجوری میکرد گفتم شاید اینجوری حالت بهتر بشه گفت خفه شو کثافت خواست بلند شه نذاشتم و نگهش داشتم گفت داری چه گوهی میخوری؟ به عموت بگم که… گفتم چی بگی؟ دیروز تو مطب همه چیو دیدم که داشت ممتو میمالید دیدم دستش رو گذاشت کجا هات و هیچی نگفتی اصلا از مطب بیرون نرفتم چیو داشتی تف میکردی تو سطل؟ اشکش در اومد گفت ببین عموش به کی اعتماد کرده گفتم عموم بفهمه کیر غریبه تو دهنت بوده چیکار میکنه ؟ هیچی نگفت و سرشو گذاشت رو دستاش و گریه کرد منم دست گذاشت رو کونش و با سوراخ کونش ور رفتم یکم,پیشش دراز.کشیدم و گفت چی ازم میخوای ؟ گفتم میخوام با زن عموی خوشگلم حال کنیم گفت به اندازه کافی حال کردیم خواست بلند شه باز نذاشتم و گفتم زن عمو این شلوارت پایینه و من نمیذارم بکشیش بالا پس اروم باش یه ساعت و خودتو اذیت نکن تا واسه هردومون خوب بشه,سرشو اونور کرد و هیچی نگفت, کارمو شروع کردم اول خودم کامل لخت شدم و تا چشمش کیرم افتاد گفت خجالتم خوب چیزیه گفتم این کون خوشگلت هوش از سرم پرونده باورش نمیشد باهاش اینجوری حرف بزنم, لباسای اونم در اوردم جلوم لخت لخت بود گرفتمش بغلم بلندش کردم که ترسید گفت افتادم توروخدا بذارم زمین و همینجوری ناله میکرد,بردم انداختمش رو تختشون چراغو خاموش کردم یه چراغ خواب با نور آبی بود که اونو روشن کردم و چون اتاق پنجره نداشت یه فضای کاملا سکسی درست شد یکم نگاش کردم گفتم خببب ببینم عمو هرشب چجوری این شاه کس رو میکنه گفت بدبخت عموت بفهمه هر دو مونو میکشه گفتم نگران نباش خوشگلم از این به بعد شوهر دومت خودمم و هیچکس نمیفهمه گفتم البته چند بار تو اتاق بغلی کون پسر کونیتو جر دادم حالا نوبت مامانشه

 
 
هیچی نمیگفت و فقط نگاه میکرد رفتم پیشش دراز کشیدم و لبم رو گذاشتم رو لباش همکاری نمیکرد رفتم سراغ کسش اونقدر خوردم و مالوندم که به خودش میپیچید یه چند تا ضربه هم زدم به کسش که نالش بلند شد گفتم حالا شد رفتم یه ربعی ازش لب گرفتم و سینه هاشو مالوندم که دیگه از شدت حشر داشت التماسم میکرد بکنم تو کسش, لنگاشو باز کردم و گذاشتم رو کسش و با یه فشار همه کیرمو کردم داخل که فقط آه و اوه میکرد که چند دقیقه بعد بغلم کرد و محکم لرزید منم چند ثانیه بعد همه ی آبمو ریخت تو کسش و کنارش خوابیدم و یکم باهاش حرف زدم که از این به بعد جنده ی خودمی و جوری میکنمت که حسرت کیر نداشته باشی و.هیچی نمیگفت حقیقتا اینجوری حرف زدن با یه زن چهل ساله خیلی واسم لذت بخش بود,برش گردوندم خواستم از کون بکنم که دیدم یکم مو داره و منم خستم گفتم فردا صبح برو حموم این موهارو بزن هیچی نگفت یه کشیده محکم به کونش زدم گفتم فهمیدی زنعمو جونم؟ گفت اره فهمیدم و لباسمو پوشیدم و رفتم خونه ولی موقع رفتن یواشکی کلید خونشونو برداشتم و رفتم فرداش ساعت ۱۰ صبح اروم کلید انداختم و رفتم تو دیدم نیست صدای حموم میومد اول خواستم برم تو حموم بکنمش ولی گفتم غافلگیرش کنم رفتم اتاق و دیدم شرت و شلوارش رو کف اتاقه لخت شدم و رو تخت خوابیدم یکم با شرتش جق زدم تا کیرم راست راست شد و شرتش از سر کیرم آویزون بود,صدای در حموم بود از حموم در اومد و اروم با خودش حرف میزد اومد تو تا منو دید یه جیغ بلند کشید و گفت خدا لعنتت کنه ترسیدم چجوری اومدی گفتم ترسیدی یا ریدی؟

 
کلید داشتم گفت خفه شو بی ادب گفتم لازم نیست لباس بپوشی بیا اینجا بینم,گفت هیچی نخوردم گشنمه گفتم جووون بیا ناشتا کیرمو بخور گفت بذار الان میام گفتم نخیر بیا اینجا بعد میخوری به اجبار حولشو انداخت زمین و اومد برش گردوندم دیدم کس و کونش حتی یه موهم نداشت,گفتم کرم داری ؟ گفت تو یخچاله رفتم یه کرم نمیدونم چی چی آوردم و خالی کردم رو سوراخ کونش, داد زد وااای یخ زدم, گفتم الان جوری بکنمت که داغ شی,گفت بخدا من تا حالا از پشت ندادم میترسم گفتم زنعمو اول صبحی بخاطر این جواهر اومدما چی میگی یه چند تا ضربه زدم مثل ژله لرزید گفتم اون دکتره چطوری جلوشو نگه داشت تا این کونو نکنه هیچی نگفت,گفتم یعنی عمو تا حالا هوس نکرده کونتو جر بده؟ باز هیچی نگفت با هر زحمتی بود راضیش کردم چهار دست و پا بشه و.بالاخره گذاشتم در کونش که خودشو سفت گرفت گفتم ببین من این کونو میکنم هرطوری شده پس نترس سعی کن حال کنی,با یه فشار سرش رفت داخل و با یه فشار شدید دیگه کلش رفت داخل و یه جیغ زد و گفت جون مادرت درش بیار,اولاش یکم گریه کرد ولی وقتی تلنبه هام سرعتش بیشتر شد داد میزد.,آبمو ریختم تو کونش در اوردم کیرمو داشت با صدای بلند گریه میکرد,کیرمو تمیز کردم و لباسامو پوشیدم کلید رو برداشتم یکم باهاش عشق بازی کردم لب و زبونشو.خوردم تا اروم شد گفتم عشقم من برم فردا هم بیام ولی عصر همون روز و فرداش هم رفتم و شاید ۱۰ بار تو دو روز ارضا شدم که اخراش انقدر کونشو کرده بودم نمیتونست راه بره,بالاخره عموم با پسرش اومدن و کلی ازم تشکر کرد و یه پولی هم بهم داد منم از یه رابطه دو سر برد بیرون اومدم هم کس و کون یه زن هم پول :))
 
 
تو این یه سال یه هفت هشت باری با زنعمو سکس داشتم که اولا با اکراه و زور بود اما بعدا خودش زنگ میزد که برم بکنمش و هنوزم باز منتظر فرصتم, این بود اتفاقی که برام افتاد و شاید خیلیاتون باور نکنید اما مطمعن باشید این جور اتفاقا واسه خیلیا میافته و واسه اونایی که رخ داده حتما باورشون میشه و درک میکنن,

نوشته: مموش

 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *