این داستان تقدیم به شما
ساختمان پرماجرا
سلام و وقت بخیر خدمت تمام دوستان
نسرین هستم میخوام اتفاق هایی که تو ساختمون ما افتاده رو براتون تعریف کنم تو چندتا قسمت
من متاهلم و یک دختر 12ساله دارم و همسرمم کارمند یکی از ادارات دولتیه
من42سالمه و قیافم خوشگل و هیکلم ورزشکاری چون ورزش میکنم چندساله.
شروع اتفاق ها از زمانی هست که ما یک سال پیش اومدیم به این ساختمون تو شهرک غرب
من قبل از اینکه بیام اینجا دوست پسر نداشتم و با همه کم و کاستی همسرم کنار اومده بودم
تا اینکه اینجا با همسایه جدیدمون افسانه آشنا شدم که خیلی باز میگشت و اهل شوخی با همه مردا و زنای ساختمون بود
به گفته خودش تقریبا به همه مردای ساختمون داده بود
یه روز باهم رفتیم بیرون تو راه بهم گفت رسول خیلی از تو خوشش میاد
رسول سرایدار ساختمون بود و تنها زندگی میکرد یه مدت چون زنش رفته بود افغانستان
گفتم افسانه من اینکاره نیستم افسانه هم گفت اگه یکبار کیرش بره تو کوست دیگه ولش نمیکنی با خنده گفت منم خندیدم گفتم گم شو به رسولم دادی مگه گفت امروز صبح بهش دادم
من گفتم نه من نمیخوام
از این قضیه چند وقت گذشت خیلی فکرم درگیر کیر رسول شده بود
یه روز به بهانه خرابی لوله ها گفتم بیاد خونه
خلاصه اومد و خیلی هم بیچاره زحمت کشید منم با شربت و میوه ازش پذیرایی کردم و کلی باهم حرف زدیم و شماره رد و بدل کردیم
بعد از اونروز پیام دادن به هم شروع شد
گفت خیلی منو دوست داره و خوشش میاد از من
گفتم به یک شرط باهات دوست میشم اونم اینکه فقط با من باشی و از من چیزی به کسی نگی مخصوصا افسانه
رسولم قسم خورد که دیگه سراغ افسانه نره
اولین قرارمون قرار شد که بریم کردان باغ ما
نمیخواستم تو ساختمون آتو بدم به کسی
سه شنبه که دخترم تا عصر کلاس داشت و همسرم دیرتر میومد با رسول هماهنگ کردم سر خیابون سوارش کردم رفتیم باغ
به محض رسیدن رفتیم تو بغل هم و بوس و لب و همو لخت کردیم دوست داشتم زودتر کیرشو ببینم
واااای واقعا همون چیزی بود که افسانه میگفت
کیر کلفت و دراز
یه کم براش خوردم گفتم بکن توش که طاقت ندارم
رسولم خیلی آروم سرشو وارد کوسم کرد و با یه فشار محکم تا تهش چپوند تو کوسم
آخی از سر درد و لذت کشیدم و گفتم بکن فقط
چند سال بود که سکس درست و حسابی با همسرم نداشتم
این واقعا برام لذت بخش بود
رسول علاوه بر کیر گنده کمر سفتی هم داشت و نزدیک نیم ساعت با شدت تمام تو کوسم میکوبید
من دوبار ارضا شدم و رسولم آبشو خالی کرد تو کوسم و بعدش سریع جمع کردیم زدیم بیرون
سر کوچه داشتم پیادش میکردم که یهو آقای احمدی منو دید شوهر افسانه…
ادامه بزودی در همین صفحه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید