استاد دانشگاه
من سارام سفیدم چشام سبزه تیله ایه و به قول بچه ها سگ داره قدم 169 وزنم 62!
ترم 2 دانشگاه بودم بجه ها با ی استادی واحد برداشته بودن و همش از خوش تیپی و اخلاق بدش تعریف میکردن میگفتن خوشکله اما به کسی رو نمیده منم خیلی دوس داشتم ببینمش اما موفق نشده بودم از گفته های بجه ها میترسیدم بگم که استاد 180 قدشه و 76 وزنش بدن ساز ورزمی کار شکمشم چسبیده به کمرش
خلاصه ترم 3 شدیم منم با اون 7واحد برداشتم
اولین روزی بود که میدیدمش وای چی میدیدم بیشتر از اونی که بچه ها میگفتن خوشتیپ و خوشکل بود روز اول گذشت خلاصه منم امن ترمو بخاطرش حتی یک جلسه هم غیبت نکردم دوسش داشتم
ترم 3 تموم شد اونم فقط با نگاه کردن تابستون اومد و دوباره ثبت نام کردیم
دوباره باهاش واحد برداشتم اما این ترم کمی متفاوت بود
از همون روده اول متوجه نگاها و توجهاتش ب خودم شدم با هر نگاهش قلبم میریخت اما فک نمیکردم از من واقعآ خوشش اومده
حتی روزایی که دیر میکردم درسو شروع نمیکرد و از دوستام میپرسید اینا که همیشه زود میان چرا نیومدن شروع کنیم؟
خلاصه ترم 3 احساسم بهش قوی تر شده بود اما اون هیچ موقع از احساس من خبردار نشد اما بعضی وقتی بهش زنگ میزدم و در مورد درس حرف میزدیم حتی روز تولدشم پیام تبریک براش فرستادم
ترم 4 رو شرو کردیم اواسط ترم بود که من رفتم شهرستان با خواهرم بیرون بودیم که بهم اس اومد وای خدای من چی میدیدم
اسمش که افتاده بود رو گوشیم تنم لرزید
نوشته بود
همه اباد نشینان ز خرابی ترسند من خرابت شده ام دم ب دم ابادترم!
10 دقیقه ای هنک بودم بد ی اس متنی ساده براش فرستادم
و این شد شروع دوستی ما اون روز تا شب اس بازی کردیم و اس ها تا نزدیکای صبح ادامه داشت اما باز باورم نمیشد 5 شنبه بود و شنبه باهاش کلاس داشتم وقتی فهمید شهرستانم گفت شنبه بیا کلاس تا ببینمت حالمو نمیفهمیدم
از اینکه گفته بود و از اینکه فهمیدم حسم یک طرفه نیس خوشحال شدم
خلاصه شنبه صبح به خوابگاه رسیدم خواب از چشام میبارید اما رفتم سر کلاسش اومد کلاس همین که چشم بهش افتاد قلبم ریخت چاشد درس بگه داشت مینوشت که گفت بچه ها من امرئز خیلی خوشحالم!
چند روزی گذشت باهم بیرون می رفتیم میگشتیم اما کسی از این ماجرا خبر نداشت سر کلاس اس بازی میکردیم خیلی فرق کرده بود دیگه همونی نبود که ترم 2 ازش شنیده بودم ی بار تو ماشین بوسیدمش ی بار هم بعد اینکه کلاس تموم شد و بچه ها رفتن بغلش کردمو بوسیدمش اما این پایان ماجرا نبود نزدیکای امتحان ترم بود و تو فرجه بودیم ی روز واسه رفع اشکال رفتم پیشش اما درس بهونه بود اولش یکم درس خوندیم بعد یهو چشامون رو هم افتاد بی اختیار لبامون به هم چسبید و ی بوسه طولانی انگار تو فضا بودم خیلی دلم میخواست باهاش باشم
دستش رو سینم رفت و فشار داد خوودمو نمیفهمیدم بوسه هامون ادامه داشت اونقدر غرق در بوسیدن هم بودیم که نفهمیدم کی لباسامونو در اوردیم بغل هم بودیم گرمای تنشو حس میکردم لباش که به کوسم خورد تنم لرزید واااااای چه حالی میداد صدام رفته بود هوا اونم میگفت جوووووووووون داد بزن تا ح.شری ترم کنی
اخ و اوخم بالا گرفته بود حس میکردم دارم ارضا میشم اونم فهمید هولش دادم اما دوباره اومد اونقد خورد تا ارضا شدم انگار ابه گرم روم ریخته باشن اما من هنوز سیر نشده بودم عین وحشیا ک.یرشو کردم تو دهنم و با تمام وجودم داشتم از ساک زدنش لذت میبردم
تخماشو خوردم اونم حال میکرد باورم نمیشد با عشقم و سک س میکنم من عاشق خط زیرع تخماش بودم اونجارو براش ساک زدمو اونم خوشش اومده بود وداشت حال میکرد هی میگفت بخور عزیزم با این حرفاش ح.شری ترم میکرد اب دهنمو ریختم رو ک.یرش و حسابی با دستم مالیدم گفت 4 دستو پا شو از پشت بکنمت منم شدم همین که کیرشو انداخت تو من جیغ زدم کونم سوخت اونم هی ماساژم میداد خلاصه جیغا تبدیل به اخ و اوخ شد و حسابی حال کردم با دستش کوسمو میمالید که باعث شده بود بیشتر لذت
ببرم یه یک ربع کرد بعد گفت رو کمر دراز بکشم اومد روم دراز کشید و کرد تو کونم ابش که اومد من دوباره ارضا شدم لباشو گاز گرفتم و ناخونامو پشتش کشیدم از اینکه باهاش اروم شدم و اون هم از من لذت برد یشتر لذت بردم ی چند لحظه بغلم کرد و گفت قربونه سگ چشات بشم که همش پاچمو میگیره!
این اولین و اخرین سک س ما بود و دیگه هیچ سک سی باهم نداشتیم سر کلاس بهم خیلی توجه میکرد و بچه ها حسودی میکردن بعد 6 ماه دوستی باهم ازدواج کردیم هم کلاسیام باور نمیکردن که ما زوج شدیم اما ما حالا هر روز تو بغل هم اروم میشیم و حالا
ی نی نی خوشکل ازش تو شکم دارم
دوست دارم عشقم بوووووووووس
🌐بزرگترین کانال داستان سکسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید