این داستان تقدیم به شما
دوستان سلام. منم مثل خیلی از شماها کلی خاطره سکسی دارم که بعضیاش بعد از سال ها هنوز تو یادم مونده و ارزش تعریف کردنو داره…
یک از این داستان ها برمیگرده به سال ها پیش یعنی سال 1373. من و طناز که چند سال بود با هم دوست بودیم، مدت ها بود که با هم سکس داشتیم. من چون پدرم کارمند و مادرم معلم بود خونمون زیاد خالی میشد و طناز هفته ای یکی دو بار بسته به این که شیفت صبح باشه یا بعد از ظهر، قبل یا بعد از مدرسه میومد خونه ما و نیم ساعت، سه ربعی باهم بودیم که قطعا یه بخشی از این زمان به سکس میگذشت تا این که سال 73 پدرم بازنشست شد و بیشتر زمان هایی که من و طناز می تونستیم با هم باشیم پدرم خونه بود و عملا نمیشد بیاد خونه مون. توی اون سال ها واقعا شرایط بدی بود و اگه میخواستی چند قدم با دوست دخترت بیرون قدم بزنی یه ماشین گشت پیدا میشد گیر میداد که شما با هم چه نسبتی دارین و اگه مشکوک می شدن میگرفتن میبردنت و باید خونواده هاتون میومدن تا تکلیفتون روشن بشه. خلاصه بیرون رفتن هم حکایت خودشو داشت.
خونه دوستامم نمی تونستم برم چون نیم نگاهی به ازدواج با طناز داشتم و نمیخواستم روی دوستام تو روی همسر احتمالی آیندم باز بشه، از طرفی فشار جنسی داشت حسابی کار خودشو می کرد و منم مخمو به کار انداختم که بتونم جواب کیرمو بدم.
ما مشهد زندگی می کنیم و اون زمان من دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بودم. دانشگاه فردوسی اون وقتا یه دری داشت که درست دور میدون آزادی (که مشهدیا بهش میگن فلکه پارک) قرار داشت و یه جاده که دوطرفش درختای سپیدار بلند داشت از اونجا میرفت به عمق دانشگاه و سرویسای دانشگاه دانشجوها رو ابتدای جاده سوار می کردن می بردن داخل به سمت خوابگاه و چندتا جای دیگه. من بارها اون مسیر رو برای رسیدن به زمین فوتبال و استخر دانشگاه رفته بودم و متوجه شده بودم که یک طرف کنار این جاده یک کیلومتری، نرده های دانشگاه هست و طرف دیگه شم مثل جنگل درختا و بوته های بلندی داره و چون هیچ ساختمون و جاده انحرافی هم سر راه نیست، طبیعتا هیچ کس وارد فضای جنگلی نمیشه و برای سکس مکان خوبیه. برای همین یه نقشه کشیدم و به طناز گفتم. طناز با ترس و لرز قبول کرد و قرار گذاشتیم که ساعت حدود 5 بعدازظهر، قبل از غروب خورشید، اونجا باشیم. طبیعتا ما جدا جدا رفتیم داخل دانشگاه و الکی منتظر اتوبوس شدیم. مسیر تا خوابگاه حدود یه ربع پیاده روی داشت و بعضیا از اتوبوس منصرف می شدن و پیاده میرفتن.
نقشه منم این بود که یه کم منتظرشیم و بعد راه بیافتیم. من پیاده راه افتادم و طناز هم با فاصله 100 متر بعد از من راه افتاد. خوب که دور شدیم، هوا هم کمی تاریک شده بود و دیگه نگهبان دم در مارو نمیدید. من پشت سرو و چک کردم و پیچیدم لای درختا و چند متر رفتم توی عمق تا طناز هم رسید و منو دید و اومد تو. من یه ساک کوچیک ورزشی دستم بود که توش یه پتو سربازی بود و یه مقدار تنقلات و بیسکوئیت و اینا. حدود 20 متری رفتیم توی عمق درختا و پتو رو پهن کردیم و نشستم و یه کم خوراکی خوردیم. هوا دیگه داشت کاملا تاریک میشد و مطمئن بودیم دیگه جایی که هستیم به هیچ وجه دید نداره برای همین رفتیم سر اصل مطلب. شروع کردیم به لب و لب بازی و من که دیگه طاقت نداشتم، شلوار طنازو کشیدم پایین. محض احتیاط و آمادگی برای واکنش در شرایط اضطراری، هردوتامون فقط یه پامونو از شلوار و شورت درآوردیم که هم پاهامون کامل آزاد باشه و هم اگه لازم شد بتونیم سریع شلوار پامون کنیم. لای پای طنازو باز کردم و بعد از روزها بی کوسی، مثل کوس ندیده ها شروع کردم به خوردن، حالا نخور کی بخور. زیاد آه و ناله نمی کردیم که اگه کسی رد شد صدامونو نشنوه هرچند که صدای ماشین هایی که از بزرگراه پشت نرده های دانشگاه رد میشدن به اندازه کافی آمبیانس ایجاد کرده بود. چندتا اتوبوس هم اومدن و توی مسیر رفت و برگشت رد شدن و بادشون درختارو تکون میداد و من از این که تو یه فضا عمومی و در چند قدمی از محل عبور مردم سکس میکنیم یه احساس ترس آمیخته به شهوت داشتم و یه جورایی بهم هیجان میداد. راستش اصلا سکس در طبیعت و فضای باز و مخصوصا جاهایی که خطر دیده شدن وجود داره، یکی از آرزوهای منه که این اولین باری بود که داشتم تجربه می کردم. یه دفعه صدای حرف زدن دوتا مرد اومد که داشتن به ما نزدیک می شدن. دوتایی دراز کشیدیم کف پتو و شروع کردیم به پوشیدن شلوارمون. من که دیدم سوراخ پاچه شورتمو پیدا نمی کنم، فقط شلوارو کشیدم بالا و دکمه شو بستم. کیرم و که داشت از ترس می خوابید از پشت درز زیپ دادم کنار و قلب دوتایمون مثل گنجشک داشت میزد. صدا که نزدیک تر شد متوجه شدم که دوتا دانشجوی پسر هستن که دارن مسیرو پیاده میرن و با هم حرف می زنن. با دور شدن اونا ترس دوباره جای خودشو به شهوت داد و دوباره یه پامونو از تو شلوار کشیدیم بیرون. طناز کیر نیمه خوابیده منو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. وقتی راست کردم دیگه از دهنش درآوردم چون لب و دهن کوچیک و ظریفش ظرفیت کیر کلفت منو نداشت و دندوناش میخورد به کیرم.
دکمه های مانتوی طنازو باز کردم و دستمو بردم توی تیشرتش و از پشت با یه دست سگک سوتینشو آزاد کردم. بعدم تیشرتشو سوتینشو با هم دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش. طناز دختر ریزه پیزه ای بود و سینه های جمع و جوری داشت. خیلی سفید بود و صورتش کمی کک و مک داشت و کوسش صورتی بود و چون اهل جق نبود لبای کوسش مثل جیگر ترد و تر و تازه بود ولی رنگش روشن تر از جیگر و نزدیک به صورتی بود. چشمای درشتی داشت و موهاش بلند و حالت دار بود. زیباییش معمولی بود ولی خیلی خانوم بود و من بی نهایت دوسش داشتم. اندامش هم کاملا متناسب بود ولی همه ابعادش ریز بود. انگشتا و مخصوصا سطح ناخوناش کشیده و زیبا بود. شکم نداشت و یه باسن خوشگل و خوش فرمی داشت که البته اصلا بزرگ نبود و مثل یه سیب گرد و زیبا بود. بگذریم … بعد از خوردن سینه ها برش گردوندم توی پوزیشن مورد علاقه خودم. دمر خوابوندمش رو زمین و از پشت گذاشتم لای پاش. آخه طناز باکره بود و چون مطمئن نبودم که میخوام باهاش ازدواج کنم هیچ وقت توی کوسش نکردم. دستمو از زیر گذاشتم رو سینه هاش و کیرمو گذاشتم لای پاش و تلمبه زدم. چون فضا استرس زا بود خیلی طول نکشید که آبم اومد. کیرمو فوری از لای کون طناز کشیدم بیرون و برای اولین بار آزادنه آبمو پاشیدم توی طبیعت. تا آخرین قطره آبمو پای درختا ریختم و سبک شدم. خیلی سبک شدم. انگار یه بار سنگینو گذاشتم زمین. بعد ولو شدم روی پتو و طنازم اومد توی بغلم و سرشو گذاشت روی بازوم و شروع کرد به نوازش موها. هوا دیگه کاملا تاریک شده بود و غریزه دیگه دستشو از روی گلوم برداشته بود. نمیدونم که طنازم توی اون ماجرا ارضا شد یا نه ولی شکایتی هم نداشت.
بعدش بلند شدیم و شروع کردیم به جمع و جور برای رفتن. وسایلو دوباره گذاشتم توی ساک ورزشی و اومدیم لب جاده. این دفعه طناز و جلوتر فرستادم که توی اون تاریکی اگه کسی خواست مزاحمت ایجاد کنه ببینم و کمکش کنم و خودم 100 قدم عقب تر می رفتم. تنها کسی که مزاحمت ایجاد کرد، نگهبان درب خروجی دانشگاه بود که اومد بهش گیر داد که چرا توی تاریکی تنهایی این مسیرو اومدی که اونم قبل از این که من برسم حل شد.
هنوزم بعد از سالها وقتی از اون طرفا رد میشم یاد اون خاطره میافتم. اگه حوصله داشتین و رفتین توی گوگل مپ، دانشگاه فردوسی رو پیدا کنین، اونجایی که کنار بزرگراه کلانتری نوشته ایستگاه درب شرقی، تقریبا همونجایی که ما سکس کردیم. البته اون زمان خیابون ها و ساختمون های داخل دانشگاه که الان نزدیک اون نقطه هستن و حتی خود درب شرقی نبود و هنوزم اگه تصویر ماهواره رو نگاه کنین بقایای دار و درختا توی اون قسمت باقی مونده.
با تشکر
نوشته: خاطره نگار
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید