این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان اسم من اراد واین داستان برای وقتی هست که تازه رفته بودم کلاس ششم وشیش سال میشد که توی یک مدرسه بودم و درسم به شدت خوب بود هیچوقت دبیر ها یا مدیرا بهم گیر نمیدادن و لات مدرسمون بودم ولقبم اراد گریزلی بودحالا بریم سر اصل داستان وقتی که رفیقم محمد رضا یک پسر چشم ابی با موی قهوی وپوست سفید که انگار یک اروپایی که دل همه دخترا رو میبره وبهم گفت که مخ یه دختری به اسم سامرا رو زده سامرا دختری حشری با پوست برنزه وقیافه تخمی حال بهم زن که ۱۶ سالش بود ولاغر بود وبه شدت پرو ومنمحمد رضا معمولا باهم میر فتیم پیشش ومن هیچ حسی به سامر نداشت وحالم ازش بهم میخورد که یه روز من جای کار داشتم وبعد قرار محمد رضا با سامرا راهم با محمد رضا جدا شد که برم جای دیگه و سامرا هم رفته بود که یکدفعه دیدم سامرا پشت سرم دار میاد وبهم رسید گفت اراد نرو کارت دارم وبهش گفتم چیه تو مگه نر فته بودی که گفت اره نه وخیلی استرس داشت وبهم گفت اراد من ازتو خوشم میاد و با محمد رضا حال نمیکنم و دیونت شدم اراد جواب رد نده بهم و به کسی نگو جان مادرت وکلی قسم خورد و سریع دوید و رفت
منم که مونده بودم وحرفی نمیتونستم بزنم ودیدم سر ثرار هی منو نگاه میکنه و به محمد رضا توجهی نداشت ورابطه شون وضیعات خوبی نداشت تا اینکه یه روز شمارم سا مرا گیر اورد وگفت که دوسم داره اگه با هاش نباشم خودکشی میکنه و به دادشاش میگه محمد رضا بزنن و به مادرش بهگن منم به خاطر محمد رضا نمیتونستم بهش جواب رد بدم وقربانی عشق یکطرفه سامرا شدم ونمیدونستم باید چیکار کنم ونه میتونستم به محمد رضا بگم چون سامر گفته بود میر به مادرش میگه ومنم به سامرا گفتم باشه میتونیم دوست باشیم و با یه حس بد باهاش پیام میدادم تا اینکه یه روز با گوشی محمد رضا بهم پیام داده بود و گفت که خونه مادربزرگمم و چندنفر میخوان بزنمن که از رفیقای تون و تنها خونم وامدن داخل زود بیا و ادرس فرستاد منم رفتم توی یه خونه ورفتم ودید در باز هستش و کسی نیست که یهو دیدم سامر در بست قفل کرد بهش گفتم خونه مادر بزرگ محمد رضا چی کار میکنی که گفت اینجا خونه ما من با گوشی محمد رضا پیام دادم. که بیای گفتم در باز کن برم که گفت نه کارت دارم من عاشقتم که گفت بیا اینجا بشین من نشستم اعصابم خورد شده بود که یه اهنگ گذاشت پیشم نشست ودید به کیرم داره دست میزنه گفتم چه گوهی میخوری که گفت حرف نزن بی ادب و سریع شلوارمو کشید پایین
شورت پام نبود شروع کرد به مالوندن کیرم بعد کمی ساک زد وگفت اراد اگه نکنی منو دخل محمد رضا میارم منم که حشری شدم گفتم چرا که نه برام ساک زد وابم اومد وبعد ازش لب گرفتمو لباساشو دراودمو گفت سامرا کونی من کو وگذاشتم تو کونش باورم نمیشد انقد گشاد باشه با یک فشار تا ته کرد تو کونش خیلی داغ بود یک اه کشید شروع کردم تلمبه زدن وبعد از ده دقیقه ابم اومد بعد گذاشتم توکوصش تا حالا از نزدیک ندیده بودم وشرع کردم به تلمبه زدن سامرا لاشی که اه اه میکردو قربو صدقم میرفت وکیرم رو اوردم بیرن ابمو پاشیدم رو #بالای کوصش یه یربعیتو بغلش خوابید وبعد پاشدم که دیدم سامرا خوابه هنوز و بعد دیدم ابش امده و روی مبل ریخته بود که سریع لباس پوشیدم وبعد رفتم بعد توی راه بالا اودرم چون #قیافه #سامرا بدنش #خیلی #تخمی و به همه میده وچند روز بعد فهمیدم از اینجا رفتن ورفتن #امریکا واز خوشحالی بال در اورده بودم که رفته از دستش خلاص شدم چون گفت اگه باز نکنمش چند تا لات میفرسته تا منو از کون #بکنن وبعد گوشیمو عوض کردمو دیگه سراغمو نگرفت جنده ی عوضی وبه محمد رضا گفتم همه چیو #دوستیمون به خورد
تمام
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید