این داستان تقدیم به شما

با دیدن قطره های آبی که فقط یه بار در هفته از شورولت کلاسیک همسایمون ، سمی، می چکید، میشد حدس زد که فقط تو اینروز ماشینشو میشوره. این ماشین تنها دلخوشی پدر مرحومش، البته به جز خود سمی، بود که بهش به ارث رسیده بود. اونم مثل بچش ازش مراقبت میکرد که اتفاق نادری بین خانوما بود. یعنی یه جورایی عملا پرستشش میکرد. مخصوصا که شستنش با اون حرکات سکسی مثل یکنوع مراسم مذهبی به نظر می رسید….

وقتی که خونوادم تصمیم گرفتن که به یه خونه ی کوچیکتر نقل مکان کنن قرار شد که علی الحساب خونه ی فعلی دست من باشه تا یه مشتری خوب براش پیدا بشه. سمی و خالش سه سال پیش به خونه ی کناری ما اسباب کشی کرده بودن. البته ناگفته نمونه که بنده خدا خاله هه مشکل روانی داشت و تا جایی که من فهمیدم فامیل درست و حسابی ای هم نداشتن و بخاطر همینم به جای مراقبت خاله هه از سمی، ماجرا برعکس بود و بنوعی اون وبال گردنش شده بود. با وجود اینکه سمی صرفا ازش پرستاری میکرد ولی به نظرم 30 سالم سن کمی برای قبول همچین مسِئولیت سنگینی بود. تو این سن و سال هرکسی حق اینو داره بجای مراقبت از کسی بره دنبال زندگی خودش. مخصوصا که اون آدم یه پیرزن روانی رو به موت باشه.
 
سمی هر شنبه ساعت 10 تی شرت سفید و شلوارک کوتاهشو تنش میکرد و بیرون میومد و معمولا هم پا برهنه بود که همینا در کنار پاهای خوشگل و کوچولو موچولوش وکف و آبی که بهشون پاشیده میشد برای ساختن روزم کافی بود. البته کاراشم در نوع خودش جالب و دیدنی بود. مثلا قبل از شروع کارش دوتا سطل که پر ابزار و مواد شوینده بود رو یه گوشه خالی میکرد و بعدشم با همون سطلا ماشینو میشت. البته ناگفته نمونه که در حین اینکار موزیکای کانال رادیویی خاصی رو با همچین صدای بلندی گوش میداد که حتی منم تو خونم به وضوح میشنیدمش ولی خب برام اهمیتیم نداشت و حتی از این سلیقه ی موسیقیایی مشابهمون لذتم میبردم.
سمی جوری با جون و دل ماشینشو میشست که حس میکردم از این کار لذت میبره و هیچ چیزی نمیتونه اونو از انجامش منصرف بکنه. لباشم که همیشه خندون بود و با موزیک همخونی میکرد. از طرفیم جوری همه ی اینکارا رو بدون کوچکترین توجهی به اطراف انجام میداد که فک میکردی با یه نوجوون مغرور طرفی که میخواد زیباییش رو به رخ همه بکشه. البته شاید واقعا هم همینطور بود و اون سیل مردای پیر و جوونی که صبای شنبه برای ورزش یا گردوندن سگاشون به سمت خیابون ما هجوم میاوردن گواهی براین مدعا بود.
 
سمی یه زن لاغر با کمری باریک و کونی درشت بود و قد نسبتا کوتاهیم داشت البته شاید بخاطر مقایسش با قد 190 خودم اینطوری احساس میکنم. و اما اون سینه های نازش، که فوق العاده بود. مخصوصا مواقعی که شدیدا مشغول کار بود و بالا و پایین میپریدن. چهره ی معصومشم جلوه ی خاصی به لباش میداد که هوس میکردی قورتشون بدی. البته هرچند شاید باوجود اینها بازم سمی معیارهای کلاسیک یه زن سکسی رو نداشته باشه ولی به هرحال منو که دیوونه ی خودش کرده بود.
منم واسه شنبه برنامه های خودمو داشتم. توی ایوون خونمون میشستم، قهومو میخوردم و روزنامه مطالعه میکردم؛چون به نظرم این بهترین شروع برای یک روز تعطیل بود.البته اگه بخوام راستشو بگم دید زدن پیچ و تابی که سمی به کون و سینه هاش میدادم یکی از اصلی ترین دلایل اینکار بود! آخه خداییشم دید زدن نوک اون سینه های خوردنی که از زیر تی شرت خیسش مشخص بود آدمو ده سال جوونتر میکرد! هرچند من سعی میکردم عادی رفتار کنم و تحریک بیش از حدم رو پشت صفحات روزنامه پنهان کنم.

 
برام خیلی جالب بود که علیرغم گرمای شدید همیشه موهای سمی باز بود. البته منکه به شخصه بدم نمیومد. چون اساسا موهای بلند و زیبایی داشت که وقتی با انگشتاش به گوشه ای میکشیدشون منو بیشتر حشریم میکرد! یادش بخیر! چه عصر جمعه هایی که با جق زدن به یاد صحنه هایی که صبحا از سمی میدیدم گذشت! تصور گاییدن این دختر روی اون ماشین کلاسیکش عمری بک گراند همه جقام بود!
ارزوی اینو داشتم که روزی مال من بشه تا بتونم از پشت سرش شلوارک کوتاهشو به کناری بکشم و تو همون پوزیشن کسشو فتح کنم. تصور گاییدن اون تن خیس از پشت سر و چنگ زدن اون سینه های رویایی واقعا دیوونم کرده بود! تصور اون پوست صاف و سفید و بالا و پایین شدن کونش روی کیرم والتماساش برای اینکه تندتر بگامش به فکر و ذکر روز و شبم تبدیل شده بود. واقعا هم که چه رویای شیرینی …
 
دوست داشتم که با خشونت تمام روی کاپوت پرتش کرده و خیسی تنشو کشف کنم، با دهنم توش شیرجه بزنم و همونجا غرق بشم. آرزو داشتم که بالاخره روزی بتونم زبونمو توی اون کس شیرین فرو کنم و طعمشو بچشم. البته قرار نبود از کلیتوریشم غافل شم و اونم به نحو احسن قورت میدادم! مخصوصا که شک نداشتم که اساس محاله مویی تو بدنش داشته باشه که اصلا بخواد شیوش کنه. یه بدن صاف و بی موی خوردنی!
– صبحت بخیر دیوید جون
یهو به خودم اومدم و متوجه سمی شدم که با لبخندی به لب نگام میکنه. همیشه لباش خندون بود و همین جذابترش میکرد. دستشم روی پیشونیش گرفته بود تا نور زیاد اول صبح اذیتش نکنه.
– خوبی؟ ایام به کامه؟
– سلام سمی جون. گل در بر و می در کفمه. فقط معشوق به کام نیست که اونم بالاخره جفت و جور میشه. ولی با این وجود همچنان عالیم. دیگه چی میتونم از خدا بخوام؟ بگذریم، خودت چطوری؟
همینجوریشم با فک کردن به این دختر راست کرده بودم حالا دیگه دیدن اون پاهای کشیده و خوش فرم صابونی بماند! ای خدااااا! چی میشد اگه الان اون پاها روی شونه هام و یا حتی دور گردنم بود؟ اساسا آدم هیز و بیماری نبودم ولی خب نمیتونستمم از فکر کردن به این لعبت دست بردارم.
 
– قطعا که میتونی چیزای بیشتریم از خدا بخوای. ولی خب حس میکنم که همین الانشم کاملا راضی به نظر میرسی. ولی اگه زیاده خواهی هم بکنی به جایی بر نمیخوره. پس به این راحتیا بی خیال نشو. خودمم که مثل همیشه عالیم. ولی خالی لی لی شب بدی داشت و مجبور شدم تا صبح بالا سرش باشم. البته خدارو شکر الان حالش بهتر شده و داره استراحت میکنه.
لبخندش محو شده بود تا اینکه چند ثانیه بعد با یه بهترش جایگرینش کرد. مشخص بود که علیرغم زندگی سختش از غم و ناراحتی بیزار و فراریه و سعی میکنه که حتی در ظاهرم که شده خودشو خوشحال نشون بده.
– خیلیم عالی. خوشحالم که الان بهتره. البته شانس آورده که خواهر زاده ای به این ماهی داره.
و جملمو با ساده ترین پیشنهاد ممکن ادامه دادم
– نظرت در مورد یه فنجون قهوه ی داغ چیه؟
– خودت که میدونی محاله پیشنهادت رو رد کنم. مرسی عزیز.
لبخند زیباش عمیق تر شده بود و رضایتش از پیشنهادی که بهش داده بودمو میرسوند.
– مثل همیشه با دو قاشق شکر و کلی کافی میت؟

 
از قبل میدونستم که قهوشو چجوری دوس داره؛ چون این اولین باری نبود که اونو به بزم کوچیک خودم دعوت میکردم. در اصل همین یه فنجون قهوه بهترین بهانه بود تا بتونم چند دقیقه بیشتر باهاش وقت بگذرونم.
وقتی که داشت میرفت شلنگو برداره و سطلو پر کنه فرصت کردم که یه نگاه کاملی به سرتاپاش و مخصوصا اون کون بی نظیرش بندازم که واقعا لنگه نداشت. البته بعدش سریع رومو برگردوندم تا یه وقت متوجه نگاهم نشه. قهوشو تو یه ماگ خوشگل ریختم و مال خودمم پر کردم تا ببرم بهش بدم. ولی فعلا نمیتونستم بخاطر کیرم از جام بلند بشم و باید یه چند دقیقه ای صبر میکردم تا حاجی آروم بشه.
وقتی که بلند شدم برم پیشش تازه استارت شستن ماشینو زده و هنوز کاری نکرده تی شرتشو خیس خالی کرده بود و با نوک سینه های نازش که از زیر تی شرت نازکش بیرون زده بود دلبری میکرد و کیرمو به هیجان میاورد. چند لحظه بعد که متوجه حضورم شد دست نگه داشت و ماگشو ازم گرفت و یه قلپ خورد.
– اوممممم. عالیه. تو تنها کسی هستی که قهوه رو باب میلم درست میکنی.
راستش نمیدونستم داره تعارف الکی میکنه یا واقعا همینطوره ولی به هرحال از شنیدنش خوشحال شدم.
– قابلتو نداره عزیزم. نمیخوام مزاحمت بشم. به کارت برس.
 
 
سری برای هم تکون دادیم و بعدش به ایوونم برگشتم و دوباره پشت روزنامه قایم شدم. کیرمم که به مرز انفجار رسیده بود و چاره ای جز در آوردنش نداشتم. به محض اینم که هیولا از قفس آزاد شد تو مشتم گرفتمش و با توسل به منظره ی روبروم یه جق ملو زدم. البته نیازی به گفتن نیست چون تحریک شدیدم گویا بود که چند وقتی از آخرین سکس درست و حسابیم میگذشت.
دستمو روش میکشیدم، میچلوندمش،خیسش میکردم، خشکش میکردم و خلاصه به هر روشی که به ذهنم میرسید جق میزدم تا آتیش هوسمو بخوابونم. نفس کشیدنمم با بیشتر شدن سرعتم شدید تر میشد و هر لحظه به ارگاسم نزدیکتر میشدم. اون لحظه دوس داشتم که روزنامه رو یه گوشه ای پرت میکردم و با اونیکی دستمم تخمامو میمالیدم ولی متاسفانه شدنی نبود.اصلا کیرم تو این وضعیت. یه جیگر چند متر اونورتر وایستاده و به جای اینکه کیرمو تو کس تنگ اون فرو کنم و آبمو توش بپاشم، نشستم یه گوشه و عین کسخلای دبیرستانی جق میزنم.
حس کردم که دارم ارضا میشم و الاناس که آبمو بپاشم تو در و دیوار و برای همینم حرکاتمو آرومتر کردم تا بتونم مدت بیشتری از این وضعیت تخمی لذت ببرم چون بالاخره هر چی باشه کاچی بهتر از هیچی. همینم غنیمت بود.
بعد چند ثانیه وقفه، دوباره یه استارت قوی زدم و مشغول جق زدن شدم و دوباره بعد چند دقیقه دست نگهداشتم. راستش از این بازی شل کن سفت کن خوشم میومد. چون هم باعث میشد مدت زمان بیشتری مشغول حال کردن باشم و همینکه به مرور یاد میگرفتم که کی و چطوری خودمو کنترل کنم تا عینهو خروس زرتی آبم نیاد و بتونم حال بیشتری به طرف مقابلم بدم.
 
بالاخره تصمیم کبری رو گرفتم و جق زدنمو تا جایی ادامه دادم که آبم با فشار روی روزنامه پاشید. وقتیم که به روزنامه نگاه کردم با دیدن عکس آب کیریه پاپ کلی خندیدم. اون لحظه کمی آروم شده بودم و هیچ آذرویی جز این نداشتم که سمی بیاد و لباشو دور کیرم حلقه کنه و همه ی آبی رو که روش سرازیر شده بلیسه وکیرمم دوباره سرحال بیاره تا بتونم جرش بدم.
کارم که تموم شد کیرمو سرجاش برگردوندم و خودمو مرتب کردم. حسابی کثیف و در عین حال خسته شده بودم و شدیدا به به دوش نیاز داشتم. پس وسایلایی که آورده بودم و جمع و جور کردم و برگشتم توی خونه. تقریبا چیزی تا ظهر نمونده بود و سمی هم داشت کارشو تموم میکرد. البته معمولا خیلی زودتر از اینا کارش تموم میشد و تعجب کرده بودم که چرا تا الان لفتش داده. روزنامه رو مچاله کردم و توی سطل زباله انداختم و فنجونمم توی سینک ظرف شویی گذاشتم. بعدش پله ها رو دوتا یکی بالا رفتم تا به اتلقم رسیدم و جلدی لباسامو کندم و اماده ی دوش گرفتن شدم…

 
آخ که چه حالی میداد. بعد یه صبحونه ی کامل و یه جق ملو زیر دوش آب گرم وایستاده بودم و از ته دل آخ و اوخ میکردم. قطره های آب بطور یکنواخت پایین میومدن و لذتی وصف ناپذیری ئ بهم هدیه میکردن. منم چشمامو بسته بودم و از نوازش سر و بدنم به دست آب لذت میبردم. هیچ صدایی جز برخورد قطرات آب به گوش نمیرسید که فضا رو شاعرانه تر میکرد.
– تصور کن الان بجای من یه قاتل بی رحم یا یه چیز بدتر مثل لولوخورخوره سراغت میومد و بلاهای نه چندان جالبی رو سرت میاورد.
صدای نازی جملات بالا رو ادا کرد و پشت بندش صدای خنده ی آرومی تو فضای حموم انعکاس پیدا کرد که باعث شد بدجور خایه کنم و یه دو متری از جام بپرم. وقتی چشامو باز کردم و نگاهی به دور و برم انداختم سمی رو دیدم که پشت پرده وایستاده و لبخندی شیطانی رو لباش نقش بسته. قلبم به تاپ تاپ افتاده بود و نفسمم داشت بند میومد که مثل دختر بچه ها جیغ کشیدم! واقعا هم که چه حرکت شرم آوری بود.
 
– اصلا معلومه داری چیکار میکنی؟
سعی کردم خیلی عادی حرف بزنم و طوری وانمود کنم که مثلا نترسیدم. لابد اونیم که جیغ کشیده ارواح بابا بزرگم بوده! واقعا چقد سخته که یه مرد تو همچین وضع خفت باری باشه و بخواد تظاهر کنه که کاملا ریلکسه و همه چیم اوکیه. همچنان سعی در عادی بودن میکردم که تازه متوجه شدم کاملا لختم و سمی داره براندازم میکنه.
– سمی جان میشه بپرسم اینجا دقیقا چیکار داری؟ کمکی از دستم برمیاد عآیا؟
وای که چه سوال مضحکی پرسیده بودم! ولی خب حقم داشتم. مگه تا حالا چن نفر سر زده سراغم اومده بودن که بدونم باید چه رفلکسی نشون بدم؟
– راستش موقع شستن ماشین با خودم فک کردم که چرا دیگه دیوید روزنامشو نمیخونه؟ آخه یه ساعتی میشد که ندیده بودم روزنامه رو ورق بزنی. بعدش که بیشتر دقت کردم متوجه شدم که زیر چشی منو میپایی و دست راستتم در حال تکون خوردنه. واقعا که پسر بدی هستیااااا

 
در حین شنیدن ماجرا حس پسر بچه ای رو داشتم که چنتا ابنبات از مغازه کف رفته و مچشو گرفتن. کاملا سرخ شده بودم و بهونه ای واسه گفتن نداشتم. سمی هم بیخیالمون نمیشد و همچنان ادامه میداد.
– وقتیم که بعد چند دقیقه روزنامه رو تا کردی و برگشتی تو خونه، با خودم فکر کردم که وقتش رسیده فانتزی چندین سالمو عملی کنم. منظورم از چندسال دقیقا از همون روزیه که دیدمت!
بعد تموم شدن حرفاش، پرده رو کاملا کنار کشید و اونجا بود که متوجه شدم خودشم کاملا لخته! مخم گوریده بود و تئان هیچ کاریو نداشتم که نزدیکتر شد و منو از زیر دئش کنار کشید و جامو گرفت. چشام رو تنش قفل شده بود و حتی پلکم نمیزدم. اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد موها کسش بود که به طرز جالبی شیو کرده بود و خیلیم به دلم میشست. البته اساسا کس پشمالو دوس دارم ولی نه به حدی که دیده خود اصل کاری دیده نشه.

 
سینه های تراشیده و زیباش شدیدا تو چشم بود وتحریکت میکرد قورتشون بدی. مخصوصا که علیرغم لاغریش سایز فوق العاده ای داشت و بعید به نظر میرسید که توی دست جا بشه. از طرفیم علیرغم اینکه تو یه عمل انجام شده قرار گرفته بودم بازم جرات نمیکردم حرکتی بزنم؛ چون هنوز نمیدونستم که دقیقا چی تو فکرشه و تا کجا میخواد پیش بره. پس فعلا مجبور بودم به دید زدن بدن نازش بسنده کنم تا ببینم بعدا چی پیش میاد. البته بعد اینکه از زیر دوش بیرون اومد و کمی ازم فاصله گرفت، تونستم کونی رو که آرزوی دیدنشو داشتم ببینم و واقعا هم که اون کون خوش تراش قلبی شکل ارزش این همه صبر و حسرت کشیدنو داشت.
– خب خانوم خانوما بالاخره نگفتی که از چند سال پیش فانتزی انجام دادن چه کاریو داشتی؟
شرایطی رویایی بر جو حاکم بود که نمیتونستم باورش کنم. هنوزم فکر میکردم که دارم خواب می بینیم. ئای اگه خوابم باشه امیوارم که هیچوقت بیدار نشم؛ چون عملی شدن این فانتزی بنوعی تبدیل به بزرگترین آرزئی زندگیم شده بود و نمیخوستم تحت هیچ شرایی فرصت انجامش رو از دست بدم.
 
سمی بدون اینکه جوابی بده به طرفم برگشت و شروع کرد به لیس زدن لب بالاییش.. منو محو خودش کرده بود که بهو پرید و لبامو بین لبای قلوه ای و خوردنیش گرفت. واقعا پوزیشن بدی داشتیم و مجبور بودم یکی از دستامو دور کمرش حلقه کنم و با اونیکی هم به دیوار تکیه بدم تا یه وقت زمین نخوریم. کمی بعد تونستم خودموعقب بکشم و به دیوار تکیه بدم تا بتونم دستامو آزاد کنم و مشغول نوازش کمر و موهای زیباش بشم. لباش طعمی فوق العاده داشت که با طعم قهوه ای که خورده بود میکس شده بود و ترکیب فوق العاده ای رو ساخته بود. همچنان که مشغول فرنچ کیس و بازی دادن زبونامون تو دهن همدیگه بودیم، دستشو دراز کرد و کیرمو توی مشتش گرفت و مشغول مالوندنش. کیرمم که داشت از خوشی پس میفتاد و به بزرگترین اندازه ی خودش رسیده بود. حال خودمم تعریفی نداشت و پخش شدن امواج شهوت و لذت رو توی تنم حس میکردم.
 
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه دیدم زانو زد و با لبای نازش کیرمو در آغوش گرفت. میکش میزد، لیسش میزد و حتی گازش میگرفت. ولی همه ی کاراش باب میلم بود و ازش لذت میبردم. از طرفیم خوشحال بودم که فکرم خونده و بدون اینکه خودم ازش بخوام مشغول ساک زدن شده.
زبون گرم و نرمش روی کیرم سر میخورد و درهای درهای تازه ای از لذت رو به روم باز میکرد. گهگداریم سینه هی نرمش به رونم میخورد و شهوتم رو دوچندان میکرد. از طرفی برخورد دندوناش با کیرم حس خوبی بهم میداد که قبلا تجربش نکرده بودم. حتی اگه قبلا ازم میگرسیدن که به نظرت اگه یکی دندوناشو رو کیرت بکشه چه حسی بهت دست میده جوابی جز درد و اعصاب خردی نداشتم. ولی سمی طوری با مهارت اینکارو انجام میداد که به جرات میتونم بگم لذت بخش ترین ساکی بود که به عمرم تجربه کرده بودم.
حساب دقیقه ها از دستم در رفته بود و نمیدونستم چند وقته که داره برام ساک میزنه ولی کم کمک داشتم به ارگاسم نزدیک میشدم و این چیزی نبود که ازش استقبال کنم. چون دوست داشتم قبل ارضا شدن کسشو جر بدم و همه ی ابمم همون تو خالی کنم. پس با دستم شونه هاشو گرفتم و به سمت بالا کشیدم و کمکش کردم که سرپا وایسته و بلافاصله لباشو بین لبام گرفتم و بوسه ای گرم و عاشقانه رو نثارش کردم.
– بسه دیگه. من کیر میخوام. کیرتو توی کونم میخوام. منو بگا. کونمو جررررررررر بده.

 
بهش نگاهی انداختم و برای چندمین بار محو این همه زیبایی شدم. زیبایی ای که با متانت و در عین حال کار بلدی که چه عرض کنم سکس بلدی عجین شده بود و اونو تبدیل به بهترین دختری میکرد که تا به اونروز دیده بودم. دختری مه روی که از انجام هیچکاری توی سکس ابایی نداشت و همیشه هم یه قدم جلوتربود.
چند قدمی به جلو برداشت و بعدش خم شد و به دیوار تکیه داد. حالا صحنه ای که عمری آرزوش رئ داشتم جلوی چشمم بود. ظاهرا قانون جذب تو این مورد جواب داده بود! پس وقتو تلف نکردمو بهش نزدیکتر شدمو بغلش زدم. کمی بعد یکی از انگشتامو توی کون داغ و خیسش فرو کردم که ناله ای از سر رضایت سر داد و باعث شد تو انجام کارم جدی تر بشم و با اونیکی دستمم کلیتوریسش رو بمالم. قبل اینکه بخوام انگشتای بعدی رو هم اضافه کنم یه انتراکی دادم که سر و صدای اعتراضش بلند شد و منم بلافاصله اونیکی انگشتامم یکی یکی تقدیمش کردم تا اینکه نوبت به مرحله ی اخر رسید و بعد اینکه مطمئن شده بودم کونش کاملا اماده ی فتح شدنه کیرمو یه ضرب تا خایه توی کون تنگش کردم و بدون معطلی مشغول تلنبه زدن شدم که حسابی جیغش دراومد.
 
راستش تا به اونروز فقط یه بار کون کرده بودم و اینکار هنوزم برام تازگی داشت. مخصوصا که این کون، کونی باشه که یه عمره تو کفشم. همچنان با دستم کسشو میمالیدم و نان استاپ و کاملا وحشیانه وعقده ای وار توی کونش تلنبه میزدم و هر لحظه ای هم که میگذشت دیوونه تر میشدم و شدت تلنبه هامو بیشتر میکردم. ناله های سمی هم تبدیل به جیغ هایی شده بود که درکنارش التماسم میکرد محکمتر بگامش و پااااارش کنم.
آب دوش همچنان باز بود و داشت سردتر میشد. فقط امیدوار بودم که تا قبل از ارضا شدنمون کاملا یخ نشه تا بتونیم با خیال راحت کارمونو ادامه بدیم. منم هر لحظه سرعتمو بیشتر میکردم و با شدت بیشتری توی کونش تلنبه میزدم. عضلات کون تنگ و اکبند سمی هم به کیرم فشار میاورد و بیش از پیش تحریکم میکرد و باعث میشد به ارگاسم نزدیکتر بشم. منم با سرعت بیشتری کلیتوریسش رو میمالیدم تا اونو هم اماده ی ارضا شدن بکنم که با ناله ی بلندی ارضا شد و کونشو تا جایی کی میتونست عقب داد و باعث شد که تلنبه زدنای منم متوقف بشه. از طرفیم عضلات کونش به شکل غیرقابل باوری منقبض میشدن و کیرمو اونتو له میکردن. لرزش تن سمی به منم منتقل شده بود و کیرم دل دل میزد تا اینکه منم ارضا شدم و با یه ناله ی بلند ابمو توی کون تنگش خالی کردم.
 
کمی توی اون حالت موندیم تا اینکه بالاخره خودش بلند شد و روبروم وایستاد و بوسه ای گرم و خواستنی رو به لبام هدیه کرد. آب دوشم که همچنان باز بود هنوز کاملا سرد نشده بود و قابل تحمل بود. پس بدون اینکه لبامو ازش جدا کنم زیر دوش رفتم و اونرو هم به زیر دوش کشیدم تا خودمونو بشوریم و بعدشم دستمو دراز کردم و حولمو دور تن سمی جونم پیچیدم.
– خب اقای محترم. بهت دستور میدم بری و واسم ساندویچ درست کنی.
خنده ی ریزی کرد و منتظر جواب من موند.
– سرورم شما جان هم طلب کنید، الساعه تقدیمتان میگردد.
– شوخی کردم عزیزم. نیازی نیست.
– عیبی نداره کوشولو. اصلا چرا واسه ناهار نمونی؟!
بعد تموم شدن افاضاتمون رفتیم توی اتاق و یکی از تی شرتای تمیزمو دادم که بپوشه تا مجبور نشه لباسای خیس و کثیف خودشو تن کنه. هرچند براش خیلی بزرگ بود و بیشتر شبیه مانتو بود ولی همچنان جذاب و خواستنی بود. خودمم فقط یه شلوارک ورزشی پوشیدم.
مراسم ناهارمونم در کمال سادگی و با پاستا و سالاد مرغی که دیشب اماده کرده بودم برگزار شد. در حین صرف ناهار از هر دری گفت؛ از اینکه از روزیکه منو دیده روم کراش داره تا اینکه خیلی وقته از راز کوچیکم ( جق زدنای یواشکیم) خبر داره. ضمنا اینم گفت که چند سالیه که فقط به یاد من جق میزنه!

 
همچین چیزایی هیچوقت به مخیلمم خطور نمیکرد ولی حالا که فهمیده بودم حسابی هیجان زده و در عین حال خوشحال بودم. البته ناگفته نمونه که کیرمم دوباره شروع به عرض اندام کرده بود و سرجای خودش اروم و قرار نداشت. سوای همه ی اینها حالا که موفق شده بودیم به این فانتزیم جامه ی عمل بپوشونیم چرا نباید بریم دنبال بقیه ی فانتزیامون؟! اصلا کی میدونه که در آینده چی پیش میاد؟! پس هرچه پیش آید خوش آید …
 
 
ترجمه: Saam

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *