این داستان تقدیم به شما

سلام اسمم “بماندکه چی” هست من اهل سنندج هستم دوسالی بود که از دانشگاه افسری فارغ شدم محل کارم نیروگاه هسته ای بوشهر بود تازه داشتم اونجا جا می افتادم رسته من توپچیه اونجا دور تادور نیروگاه پراز مواضع توپه که کارشون محافظت از اسمان نیروگاست که مبادا هواپیمای دشمن حمله کنه یا آر پی وی (هواپیمای بدون سرنشین)بفرستند برای جاسوسی .نیروگاه بیرون شهره و جای کم سکونته اونجا دوتاروستا هست به نام هلیله و بندرگاه دوتا کمپ هم هست یکیش متروکه است به اسم کمپ صدف و یکیش کمپ مرواریده که مخصوص خارجیهاست که همشون روس هستند.
محل سکونت من تو قرارگاه نیروی هوای ارتش هست به شهر نزدیکه من چون مجردم قبلا یه هم خونه داشتم همکارم بود بعد اون که ازواج کرد یه خونه جدا بهش دادند من موندم توخونه تتها تایم کاریم اینجوری بود که ۲۴ساعت شیفت میدادم ۴۸ساعت هم استراحت بود
یه بار که شیفتم تموم شده بود صبح از کانکس زدم بیرون که دست روی بشورم دم در موضع دیدم یه خانم چادری یکی از سربازام کنارش ایستاده تا سرباز منو دید صدام زد جناب سروان یه لحظه تشریف میارید من با صورت نه شسته رفتم پیش اونا خانم تقریبا ۴۵سال رو داشت تامنو دید شروع کرد به سلام واحوال پرسی فرصت نمیدادجواب بدم به سربازم اشاره کردم این کیه سرباز گفت مادرمه جناب سروان من درجم ستوان ۲ اونایی که رفتن خدمت میدونند به ستوان میگن جناب سروان به هر حال پریدم وسط حرف خانمه گفتم خیلی خوش امدید خانمه باز شروع کرد به حرف زدن امدم مرخصی بیژن رو بگیرم هفته آیند عروسی تنها خواهرشه با این پا درد از شهرکرد پا شدم امدم باخودم ببرمش منم گفتم نیازی نبود شما تشریف بیارید خودش مرخصی میگرفت می امد بیژن پرید تو حرفم گفت جناب سروان من چهل روز پیش مرخصی رفتم تا سه ماه پر نکنم بهم دوباره مرخصی نمیدن تو همین حین افسر رصد و افسر شیفت جانشین من باهم امدن بعد سلام علیک موضوع رو پرسیدن بیژن شروع کرد به توضیح دادند من رفتم دستشویی سروصورتمو شستم برگشتم کانکس لباس شخصی پوشیدم رفتم آتیشبار(دفترفرمانده) از افسر رصد خداحافظی کردم امدم امدم برم بیرون دیدم بیژن با مادرش ناراحت ایستادن پرسیدم چی شد بیژن گفت امروز نه فرمانده ونه جانشینش میان گفتم کی گفته مادر بیژن گفت همین اقایی که تازه امد بیژن گفت افسر رصدرومیگه گفتم حالا میخای چکار کنید بیژن هیچی باید تافردا منتظر بمونیم گفتم باشه چون اگه مادرش برمیگشت شهرشون محال بود فرمانده بهش مرخصی بده خلاصه گفتم من دارم میرم شهر اگه میخاید باخودم ببرمتون بیژن گفت من نمیتونم بیام مرخصی شهری نمیدن بهم فقط اگه میشه مادرمو برسونید یه مسافرخونه گفتم بله حتما
خانمه از بچش خدا حافظی کرد باهم سوار ماشینم شدیم به طرف شهر حرکت کردیم باز مادر بیژن شروع کرد به گلایه کردن منو بچم چقدر بدشانسیم این همه راه امدم آخرشه هیچی گفتم حالا که چیزی نشده فردا فرمانده میاد مرخصی بیژن رومیگرید به سلامتی برمیگردید شهرتون امروزهم مهمون من باشید نمیخاد برید مسافرخونه گفت منون مزاحم شما وخانواده نمیشم گفتم چه مزاحمتی من تنها زندگی مکنم یه نگاه بهم کرد گفت آخه چرا گفتم پدر ومادرم سنندج هستند من مجردم گفت حیف نیست که تاحالا ازواج نکردید گفتم چرا حیف؟ دردسر کمتر ازادی بیشتر خیلی هم خوبه گفت تنهای خیلی بد هنوز جوانی هواخواه داری سنت که رفت بالا دیگه زیاد توچشم نیستی وقدرت انتخابت کمتر میشه گفتم معلومه تنهایی کشیدین گفت آره جوان بودم که شوهرم فوت کرد تا اینوگفت ساکت شد من جیزی ازش نپرسیدم رسیدیم نزدیکای قرارگاه ازش پرسید بامن تشریف میارید خونه یاببرمتون مسافرخونه یه ذره مکث کرد گفت نه بریم مسافرخونه منم رفتم طرف مرکز شهر گفت من نیومدم خونتون نخواستم مزاحمتون بشم گفتم چه مزاحمتی منواز تنهای درمیارید گفت واقعا مزاحم نیستم گفتم باورکنید مزاحم نیستید قبول کرد که باهم بریم خونه فرمونوچرخوندم طرف قراگاه رفتم قراگاه سمت منازل مسکونی ماشیون پارک کردم پیاده شدیم وارد خونه شدیم لامپارو روشن کردم تعارف کردم رومبل بشینه نشست رفتم کتری روگذاتشتم رواجاق برگشتم کنارش نشستم شروع کرد به حرف زدن که حیف تواین خونه تنها بمونی زن بگیر ارامش پیدامی از این حرفا نمیدونست من از نظر سکس تامینم درماه چندبار با دوست دخترم سکس دارم باخند بهش گفتم شما امروز تا زنم ندی ولکن نیستی شروع کرد به خندیدن پاشدم کلرگازی روروشن کردم چایی هم اماده کردم خیارباگوجه وپنیر از تویخچال اوردم بیرون گذاشتم سرسفره شروع به خوردن صبحونه کردیم توحین خوردن گفت اگه بخای یه دختر خوب بختیاری برات پیداکنم باخنده گفتم نه مرسی من از زندگیم راضی هستم هروقت زن بخام به شما میگم بعد چند دقیقه میخاستم سفره روجمع کنم نذاشت خودش بلند شود چادرشو کنار گذاشت بایه مانتوتقریبا بلند خاکستری وای چه کونی داشت زیر چادر معلوم نبود همچیش معمولی بود وفقط کونش استصناعی بود خیره به کونش شدم بود تا رفت وارد اشپزخونه شد من توفکر سکس با اون نبود حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد خلاصه رفتم یه دوش گرفتم وقتی برگشتم ازحموم دیدم داره کله اشپزخونه روتمیز میکنه رفتم توِ اشپزخونه گفتم دارید چکارمیکنید شما مهمون من هستید گفت من نمیتونم بیکار یجا بشینم گفت مازنای بختیاری اهل خونه زنگی هستیم هم توخونه کارمیکنیم هم توباغ وسر زمین کشاورزی همش ازخودش تعریف میکرد من فقط گوش میدادم دوباره صحبتو کشوند به ازواج من گفت زن با عث شادابی مرد میشه تا اینو گفت ناخداگاه رفتم تونخ کونش گفتم مرد باعث چی زن میشه گفت مرد باعث آرامش زن میشه

گفتم شما که لا لایی بلدی چرا خابتون نمیبره گفت چطور مگه گفتم چرا دوباره ازواج نکردید روشو به من کرد گفت اونموقه که بچهام کوچیک بودند کسی نیومد خاستگاریم حالا که بچهام بزرگ شدن نمیشه ازواج کنم مردم وبچه هام چی میگنم گفتم مگه الان خاستگار دارید باخندگفت نه گفتم اگه الان خواستگار داشتین ازواج نمکردید؟ گفت الان نه مردم پشت سرم هزاریه حرف میزنند گفتم مهم ارامشتونه حرف مردم مهم نیست تا اینوگفتم گفت حالا کو خاستگار باخودم گفتم این دلش میخاد ولی خجالت میکشه گفتم اگه پابده یه حرکتی بکنم شوخی شوخی بهش گفتم تواین مدت زیرابی نرفتید گفت یعنی چی گفتم صیغه ای یا دوست پسری با حالت مات گفت نه گفتم چرا گفت دوست ندارم خوشم نمیاد گفتم بهت درخاست داده بودند نپذیرفته بودی یا موردی نبوده گفت باصدای اروم موردی نبوده ولی اگه بود قبول نمیکردم گفتم چراموردی نبود شماکه خیلی جذاب هستی چشماش گردشد گفت کجام جذابه موندم چی بگم گفتم اخلاقتون و کمی مکث کردم ادامه دادم صورتتون و هیکلتون دیگه از کار دست کشید فقط به من نگاه میکرد گفتم با اینکه آرایش نمیکنید خوشگل هستید گفت آخه ارایش کنم برام حرف درمیارن گفتم حرف مردم مهم نیست مهم اینه که خودت اونجوری که دوست داری زندگی کنی گفتم بیابشین توپذیرای اولین بار بود بجای بیایید گفتم بیا حس کردم باهاش خودمونی شدم نشست روکاناپه نشتم جفتش ساعت نزدیکای ۱۰صبح بود بهش گفتم الان هم دیرنشده یه فکری بحال خودت بکن گفت یعنی چی ازواج کنم گفتم اره گفت نه بچه هام چی میگن گفتنم بازکه خودتو فرموش کردی همش بچه هام ومردم پس توچی گفت تو نمی دونی شراط زندگی منو کلی برادرشوهر دارم اجازه نمیدن اونم از لفظ تو بجای شما استفاده کرد گفتم لااقل بایکی باش گفت صیغه خوشم نمیاد گفتم باهاش باش صیغه نکن حالا کی گفته صیغه کن گفت میترسم آبروم ببره گفتم یه مورد اعتماد پیداکن گفت تو این دوره زمونه هیشکی مورد اعتماد نیست البته بلانسبت تو تا این گفت گفتم الان وقتشه دستم روانداختم دور گردنش چیزی نگفت سکوت حکمفرما شد خودمو چسبوندم بهش شروع کردم به لب گرفتم بلد نبود لب بده روسریشودراوردم دست توموهاش کردم همزمان لباشومیبوسید چشماشو بسته بود رفتم سراغ گردنش هی لیس میزدم با دوتا دستش سرمو گرفته بود داشت حال میکرد بعد چند دقیقه مانتوشو دراوردم زیر مانتو یه تیشرت ابی استین کوتاه پوشیده بود شروع کردم باسینه هاش بازی کردن دکمه شلوارشو باز کرد شلوارشو کشید پایین شورت سفید بود خیس شده بود تیشرشتو دراوردم سوتینشوهمین طور افتادم بجون سینهاش اه ونالش بلند شد خابوندمش کف پذیرایی ادامه دادم به خوردن سینه هاشت یه دستم هم توموهاش بود کیرم شق کرده بود ولی برام مهم نبود فقط دوست داشتم اون نهایت لذتروببره دوباره لبام گذاشتم رولباش و با زبونم رولباش لیس میزدم زبونم کشیدم روی صورتش تارسیدم به گوشش ته گوششرو گذاشتم دهنم میک میزدم همون نرمی گوش رومیگم جای که گوشواره میزارن بعد زبونمو توگوشش کردم قلقلکش میومد بایه دستم سینشو گرفتم محکم فشار دادم دوباره سینه هاشو خوردم سینه هاشو دادم بالازیر سینهاشو خوردم بعد زبونمو رونوک سینش میزاتم دورش رولیس میزدم

بعد میک مزدم میرفت تودهنم بادندونام اروم گازش میگرفتم شروع کردم پایین رفتن شکمشوخوردم آه آه اش رفت بالا اروم شورتشو دادم پایین اف چی میدیدم یکس تپل پشمالوی خیس خیس دستم روگذاشتم روکسش گفت آی آی بابام بابام البته بالهجه خودشون ازخود بی خود شده بود بادستم باکسش بازی میکردم بهش گفتم اسم کوچیکت چیه گفت لاله گفتم لاله تاحالا کسی کستو برات خورده گفت یعنی چی خورده گفتم یعنی لیس زده گفت شوهرم از این کارا بلد نبود دست بکار خوردن کسش شدم با اولین لیس بدنش به رعشه افتاد میخوردم براش اه و نالش تبدید شده بود به فریاد بهش گفتم اروم ابروم رونبری دستشو جلودهنش گذاشت ادامه دادم به خوردن قشنگ یه ربع براش خوردم دوبار ارضا شد خودم هم ابم امد وشلوارم بگا رفت لاله بی حال روکمر دراز کشیده پا شدم شلوارمو در اوردم پیرهنمو همین طور بادسمال کیرمو تمیزکردم کیرمو روکسش گذاشتم وشروع به ماساژ کسش کردم کیرم محکم کردم توکسش تمام قد خوابیدم روش محکم تلمبه میزدم بعد سه چهاردقیقه تلمبه زدن پاشدم دوباره شروع کردم به خوردن کسش یه پنج دقیقه خوردم بعد دوانگشتموکردم توکس شروع کردم عقب جلوکردن دوباره آه ونالش بلندشد بعددودقیقه دوباره شروع کردم بخوردن کسش دوباره دوانگشتمو کردم توکسش این روند روتا نیم ساعت انجام دادم از لذت بردن اون لذت میبردم بعد نیم ساعت ولو شدم بغلش کیرم خوابیده بود محکم منوبوس کرد بهش گفتم من هنوز ارضا نشدم گفت خوب بازم بکون گفتم کست حال نمیده کون میخام گفت کون کثیفه گفتم عوضش تنگه گفت هرکاری میخای بکن
بلندشدم از آشپزخونه زوغن زیتون اوردم مالیدم به کیرم به برشگردوندم به حالت سگی چاک کونشوباز کردم کمی موداشت ولی حسابی تنگ بود اگشتمو روغنی کردم گذاشتم توش بعد چند دقیقه انگشت دوم کردم توش تاجا باز کنه جاکه باز کرد کله کیرم روکردم توش جیغ کشید گفتم اروم اروم سرش دادم تو شروع کردم وحشیانه تلمبه زدن اشک ازچشماش سرازیر شد التماس میکرد ولش کنم انقدر حال میداد کونش که سنگ دل شدم بودم بعد ده دقیقه ابم امد ریختم توش کیرمودر اوردم ولوشدم روزمین امدبالاسرم محکم زد توگوشم گفت هرچه التماس کردم چرا ولم نکردی گفتم سکس یه چیز دوطرفه است اول توحال کردی نوبت من بودحال کنم ازت انتظارنداشتم بزنی توگوشم هیچی نگفت رفت حموم من لباس از کمد اوردم پوشید رفتم بیرون رفتم لب دریا شنا حدودیه ساعت شنا کردم بعد سر راه نهارگرفتم رفتم خونه در و باز کردم رفتم تو دیدم تو اتاقه دیدم امدم گفت کجا بودی گفتم کار داشتم نهارهم گرفتم بغلم کرد بوسم کردگفت ببخشید

عصبانی بودم اولین بارم بود خیلی درد داشتم گفتم اشکالی نداره نهارو خوردیم که گفت نمیخای بوشهروبه من نشون بدی گفتم الان که ظهره بعداز ظهر چشم حتما یه اهنگ گذاشتم گفتم واسم برقص شروع کرد به قردادن گفت احساس میکنم جوون شدم دستمو گرفت بلندم کرد تاباهم برقصیم هی کونشو میمالید به کیرم بعداز ظهر رفیم بیرون کنارساحل رفتیم بازار قهوه خانه خلاصه کل بوشهرو گشتیم شب فلافل زدیم برگشتیم خونه آخرشب براش جاپهن کردم جداگونه قبول نکرد گفت بایدتوبغلت بخوابم گفتم باشه بغل هم خوابیدیم بوسم میکرد بلدنبود لب بگیره دستشو گذاشت روکیرم کیرم شق شد گفتم برام بخورش گفت بلد نیستم گفتم کاری نداره براش توضیح دادم شروع کرد بخوردن اولش اذیتم کرد با دندوناش بعد زود یاد گرفت ابمو توجاسیگاری کنار خالی کردم کیرمو یه دسمال کشیدم افتادم بغلش شروع کرد به درد دل کردن روکمر خوابیده ومن دستمو تو شلوارش کردم با کسش بازی میکردم تا اینکه خوابمون برد.
نوشته: بماندکه چی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *