این داستان تقدیم به شما

سلام
بابک هستم
این داستان فانتزی من و خانمم در سفر به قبرس هست
همسرم سحر ۳۰ ساله ورزشکار و خوراکش فانتزی تو سکس هست
در سفر به قبرس در قسمت یونانی نشین آن
ما در یه رستوران نشسته بودیم چون سحر خیلی قد بلند و بدنی سفت و رووفرم و سینه سفت
چون ورزشکار هست باسن درشت و رونهای سفتی دارد تو رستوران یه مرد قد بلند ورزیده هی به همسرم نگاه می‌کرد
سحر با خنده گفت بابک یه فانتزی بریم با اون مرد ورزشکار
 
من نگاه کردم مرده را دیدم یه مرد سبزه با بازوان درشت و ورزیده است گفتم این منم میکنه تو که سحله گفت ببین چکارش کنیم بریم یه تریسام بزنیم گفتم تو اوکیی منم هستم تو لذت ببری منم میبرم
سر میز دعوتش کردیم و پیشنهاد دادیم او خیلی لذت برد و همونجا یه لب از زن من گرفت و قرار شد یه سویت اجاره کنیم
چون نمیخواستم بدانه کجا زندگی می‌کنیم خلاصه رفتیم یه سویت اجاره کردیم دم ساحل برای ۲۴ ساعت گرفتیم
وقتی وارد سویت شدیم اول یه مشروب خوردیم و رفتیم تو اتاق خواب رو تخت دارد کشیدیم من گفتم اول شما شروع کنید اونها اول خیلی ملایم شروع کردند به لب گرفتن و لخت کردن هم منم کیرم راست شده بود ولی نمیخواستم دخالت کنم
 
بعد از کلی لب بازی یدفعه انگار آمپر چسبوند یدفعه نفهمیدم چی شد که زنم قلط زد آمد روی اون مرد و کیر بلندش را که ۲۰ سانت بود کرد تو کسش و با صدای بلند آه و ناله کردن بالا پایین رفت ۲۰ دقیقه ای رو کار بود خیس عرق که مرده محکم بلندش کرد و داگ استالیش کرد جوری تلمبه میزد که من ترسیدم گفتم برم منم بکنم که زنم بلند داد زد نیا طرفم مرده هم مثل خرس داست می‌کرد
تصور کنید هردو ورزشکار بودند
وسط سکس زنم ارضا شد ولی مرده نشد سحر با چند لرزش شدید تمام آبش ریخت رو کیر بزرگ مرده
مرده در گوش سحر یه چیزی گفت و بلند شد رفت از تو کیفش یه دیلدو بزرگ آورد چشمهای من ۴ تا شد

 
داد به سحر سحر دیلدو بست یه لب بازی مشتی با هم کردند من گفتم منم بیام که سحر گفت خفه شو و جغت را بزن
منم گفتم چی شد گفت میخواد کونش بزارم تا آبش بیاد
چربش کرد شروع کرد به تو کنش تلمبه زدن عجب صحنه ای بود لنگهای مرده رو شونه زن من زنم داشت می‌کرد و همونجور لباشون تو هم زبون توزبون بودند هر دو خیس عرق بودند بالای ۴۰ دقیقه داشت می‌کرد خیس عرق و اتاق فقط صدای ناله و آه بود و بوی عرق بود
تا آخرش آب مرده ریخت تو صورت خودش و سینه های سحر
سحر و اون مرده شروع کردن لب گرفتن
و آب همو خوردن و لیسیدن
بعدش بیهوش بغل هم خوابیدند و منم دو بار جق حسابی زدم
 
رفتم رو مبل خوابیدم
دم صبح دیدم صدای آه و ناله میاد
بلند شدم دیدم دوباره خیس عرق رو همن معلوم بود یکساعتی دارن همو میکنن
منم رفتم لابی هتل صبحانه
تا ظهر فکر کنم بالای ۳ بار دیگه سکس کردند و فرداش سحر با کس سر حال آمد پیش من و منو بوسید و گفت عاشق روشنفکریتم بابک
اینم خاطره فانتزی من و سحر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *