داستان سکسی تقدیم به شما
سلام. باز هم یه داستان دیگه با موضوع میسترس و اسلیو…این داستان قراره از زبون همون برده تعریف بشه…خوب دیگه؛بریم سراغ داستان…
داستان:
هفت روز تمامه که با زنجیر توی انباری تاریک خونه ارباب به یک میز بسته شدم…هفت روز تمام هست که هیچ غذایی نخوردم و از همه بدتر برای یک برده:هفت روز هست که میسترس مژگان(اربابم) رو ندیدم و از موهبت خدمت به ایشون،محروم بودم…
این رسم همیشگی ارباب هست که در هفت روز آخر سال،من رو حبس میکنن و در پایان روز هفتم که مصادف با تولدشون هست،به همراه دو تا از دوستاشون،تا میتونن من رو شکنجه و تحقیر میکنن…
داشتم توی انباری از حال میرفتم که ارباب،در رو باز کردن و بهم گفتن:خوب توله،میدونی که امروز چه روزیه؟ قراره پارت کنیم،امسال با بقیه سالها فرق داره،قراره ننه ات رو بگام. فهمیدی توله سگ؟
من که از شدت ضعف داشتم از حال میرفتم،با صدای ضعیفی گفتم:بله ارباب! متوجه شدم!
بعدش ارباب یه قلاده زنجیر دار انداختن دور گردنم و با شدت من رو از روی میز کوبیدن زمین و کشون کشون توی پذیرایی بردن…وقتی از انباری خارج شدیم،تازه نور به پاهای سفید و زیبای مژگان برخورد کرد که مثل مروارید میدرخشیدن…ارباب یه شلوارک سرمه ای و یه تی شرت جین جلو باز تنشون بود که چاک وسط ممه های سفیدش آدم رو دیوانه میکرد،میسترس مژگان،دختری بیست و چهار ساله،قد متوسط،سفید مثل برف،با موهای مشکی لَخت هست که نه زیاد لاغره نه چاق و ناخن های پاش رو همیشه لاک قرمز میزنه؛دوستای دیگه ارباب:پریسا(دختر قدبلند لاغر با موهای بلوند که یه تل نارنجی رنگ هم میزنه و رژ قرمز میزنه به شدت هم بی رحم هست) و ملیسا(دختر چشم آبی که چهره اش خیلی “بیبی فیس” هست و قدش کوتاه هست و به قول معروف،خیلی “بغلی” هست که صدای خیلی نازکی هم داره؛اون روز هم جوراب شلواری صورتی رنگ پوشیده بود).
در حالی که از شدت ضعف و فشار کشش زنجیری که دور گردنم بود،نفس هام به شماره افتاده بود و چشام تار میدید،خلاصه رسیدیم به پذیرایی که دیدم پریسا و ملیسا روی مبل نشستن که مژگان یهویی گفت:“سوپرایز!!! بچه ها این سگ توله هفت روزه توی انباری بوده،به نظرتون اول چه جوری باهاش سرگرم شیم؟”
ملیسا دستش رو روی چونه اش گذشت و لبخندی زد و گفت:“من یه فکری دارم،مژگان! این حرومزاده رو با طناب به اون گوشه دیوار ببند،باهاش کار دارم!” اون گوشه دیوار،یک دستگیره فلزی بود که ارباب همیشه من رو به اونجا میبست. مژگان هم همین کار رو کرد که یهو ملیسا گفت:نه نه!طناب رو دور کیرش ببند نه دور سرش! پریسا گفت:“نه بابا! خوشم اومد! تو هم خوب بلدی ها!!!”
که با هم خندیدن و بعدش من که دیگه رمقی برام نمونده بود،نقش بر زمین شده بودم،ملیسا اومد بالای سرم در فاصله ای که نتونم به پاش برسم،جورابش رو در آورد و بعد بستنی رو که داشت میخورد،زیر پاش له کرد و گفت:“گرسنه ای بدبخت؟! سعی کن به پام برسی!” بعد با حالت تشویق تمسخر آمیزی گفت:آفرین…بجنب!” داشتم تمام سعی خودم رو میکردم، با آخرین توانی که داشتم،دست و پا میزدم،تقلا میکردم که بتونم شکلات های ریخته شده روی پای ملیسا رو بخورم ولی کیرم که با زنجیر به دیوار وصل بود،داشت از جا کنده میشد که دیگه از جون کندن به التماس افتادم و با صدای ضعیفی گفتم:ارباب! رحم کنید، تو رو خدا! دارم می میرم!” مژگان قهقهه زد و گفت:”نمیتونی به پاش برسی بدبخت؟ ملیسا پات رو یه خورده نزدیک تر کن(یه چشمکی به ملیسا زد و ملیسا هم منظور ارباب رو فهمید)،پاش رو نزدیک تر کرد،به محض اینکه لبم به پاش رسید،پاش رو کشید کنار و با اون یکی پاش،محکم کوبید روی سرم که هر سه تاشون خندیدن و بعد پریسا گفت:”کصخل فکر کردی دلمون برات به رحم میاد؟تو باید جون بدی که بهت غذا بدیم؛حالا زودباش دوباره التماس کن…”هر بار ذلیلانه تر و با خفت بیشتری التماس میکردم اما هر بار یک کدومشون میگفت:“نه! خوشم نیومد از نحوه التماس کردنت! دوباره!” نزدیک هفت هشت بار این اتفاق افتاد تا بالاخره ملیسا پاش رو به سمتم دراز کرد و تونستم شیرینی پاش رو که با شوری عرقش قاطی شده بود،حس کنم…تازه نفسم داشت باز میشد و هر بار که یکی از انگشتاش رو تا ته توی حلقم میکردم،قربون صدقه عطوفت مژگان و مهربانی دوستاش میرفتم که پریسا گفت:“مثل اینکه داره زیادی بهش خوش میگذره! مژگان شلاقات رو کجا میذاری؟” مژگان گفت:آره فکر خوبیه! اون قدر شلاقش میزنیم تا قدر عافیت رو بفهمه! یکی برای منم بیار!”ملیسا هم که روی اون یکی پاش آبمیوه ریخته بود تا براش بخورم گفت:“برای منم یه خورده نمک و سرکه بیارید،میخوام مثل سگ زوزه بکشه…” خلاصه مژگان و پریسا شلاق ها رو آوردن که پریسا به مژگان گفت:”خیلی وقته برده ای شلاق نزدم،با چه پوزیشنی بزنم که بیشتر سوز بگیره؟“مژگان گفت:” پس بشین و تماشا کن!”ارباب مشغول تعلیم نحوه شلاق زدن شدن،یکی از یکی سوزناک تر. نزدیک چهل ضربه محکم به کمر و کونم زد که فکر کنم حسابی قرمز شد؛بعد گفت:”پریسا یاد گرفتی؟”پریسا گفت:”بلد بودم! میخواستم این کثافت تخم جن بیشتر عذاب بکشه،همین!”ملیسا که تازه از لیسیدن پاش فارغ شده بودم و داشتم زیر پاش ناله میکردم، به پریسا گفت:“بابا ایول دختر! چه ترفندهایی به ذهنت میرسه؛ولی من هنوز ترفندم رو اجرا نکردم…” کیسه نمک و دبه سرکه رو برداشت و یهو خالی کرد رو زخم های شلاق روی کمرم؛جیغ کشیدم و اشک توی چشام جمع شد و هق هق ضعیفی از گریه سر دادم ؛ ملیسا خم شد و توی صورتم نگاه کرد و لب و لوچه اش رو آویزون کرد و گفت:”اوه…دردت اومد؟؟ اینا چیه؟؟(متوجه اشک جمع شده توی چشام شد) زد زیر خنده:“داری گریه میکنی بدبخت حقیر؟ کجاش رو دیدی،کار داریم باهات…” مژگان گفت:”بچه ها نظرتون در مورد حمام سرکه چیه؟”پریسا گفت:”ظالمانه است…ولی خوبه…“که مژگان پاش رو کوبید پس کله ام و با سر رفتم توی کاسه پر از سرکه،نفسم داشت میگرفت و دست و پا میزدم که پاش رو از روی سرم برداشت،دماغم داشت می سوخت،یه کم نفس گرفتم و این دفعه پریسا همین کار رو تکرار کرد…سرم رو که بالا آوردم،دیدم ملیسا داره سیگار روشن میکنه و بعد از چند پوک که دودش رو توی صورتم خالی کرد،سیگار رو وسط سوراخ کونم خاموش کرد،نای فریاد زدن هم نداشتم که مژگان با خنده گفت:“برده بی خاصیت! کونت به درد خاموش کردن ته سیگار هم نمیخوره.…”
پریسا گفت:خوب بچه ها قبل کیک تولد،نظرتون در مورد شکوندن تخماش چیه؟” ملیسا باز لب و لوچه اش رو جمع کرد و گفت:“اوووم…نه…شکوندن تخم قدیمی شده…من نظر دیگه ای دارم…مژگان اتو رو بیار بزن به برق…”(یعنی چی؟یعنی میخواد تخمام رو با اتو داغ کنه؟)
ترس،حقارت،ضعف،التماس،گریه و استیصال در صدام مشهود بود،گفتم:”ارباب! غلط کردم…تو رو خدا…”پریسا گفت:”مژگان خفه اش کن این توله سگ رو!نمیخوام صداش رو بشنوم”مژگان پاش رو محکم و ضربتی توی دهنم کرد،طوری که لبم داشت جر میخورد و آروم توی گوشم گفت:”صدات در نیاد…”پریسا اتو رو توی دستش گرفت و گفت:“بچه ها یه بازی…معلومه که وقتی اتو بخوره به تخمش،جیغش در میاد…ولی هر کی تونست تا قبل از داغ شدن اتو،جیغش رو در بیاره،برنده است! جایزه اش هم،کل کیک مژگانه! چطوره؟” ملیسا گفت:”پس من اول شروع میکنم…”بعد سرش رو سمت من خم کرد و گفت:”ضجه بزن…ضجه بزن من میخوام برنده شم…”با یه حالت تحکم آمیز رفت پشتم وایستاد و با یه لحن تکه تکه و در حالی که دندوناش رو هم میسایید گفت:”ضجه…بزن…”بعد لگد محکمی به تخمام زد،صدام در اومد ولی چون پای ارباب توی دهنم بود،صدام مشخص نشد. پریسا گفت:”باختی،حالا نوبت منه!”چاقوی میوه خوری رو از روی میز برداشت و با پوزخندی اون رو آروم روی صورتم کشید و گفت:”چه بخوای چه نخوای،صدات رو باز میکنم…”بعد یه خراش عمیق سر کیرم کشید ولی من همچنان مقاومت میکردم،چون میخواستم ارباب برنده بازی بشه تا از من راضی باشن.”ارباب پاش رو از دهنم در آورد و با دست لاک زده اشون صورت پر از اشکم رو نوازش کردن و گفتن:“جفتتون باختید! آفرین سگ خوب…میبینم که به صاحبت وفاداری! میبخشمت… اتو نمیکشم رو تخمات!”
نفس راحتی کشیدم که گفت:”شوخی کردم…بهت که گفتم:ننه ات رو میگام! بعد هر سه تاشون خندیدن و اتو رو کشیدن رو تخمام…
آخرین صحنه ای که یادمه،خنده ارباب بود که دو ردیف دندون های سفیدشون مثل صدف در درون اون دهان زیبا،می درخشیدن!
خوشحالم که تونستم امسال هم ارباب رو راضی کنم!
نوشته: mta79
نوشته های مرتبط:
مگه میشه یه دختر تبریزی برده نداشته باشه؟ (۱)
فانتزی – بی دی اس ام – دختر برده
چالش ارباب و برده (۱)
خاطرهی برده زوج شدنم
برده ی رئیسم شدم (۱)
اولین برده: توله فمبوی من
حکایت ارباب و برده
برده ی زندایی (۵ و پایانی)
برده زندایی (۴)
برده زندایی (۳)
سامان و برده
برده زندایی (۲)
برده زندایی (۱)
برده برای عشق حقیقی
ارباب همه، میسترس سارا و برده مغرور
گاییدن برده ی شوهردار ( ۴ و پایانی )
برده ای که بکنم شد
گاییدن برده ی شوهردار (۳)
گاییدن برده ی شوهردار (۲)
بردهی زوج تبریزی (۱)
گاییدن برده ی شوهردار (۱)
برده ی مهناز بیوه آپارتمان شدم
برده ی دوستام شدم (۲)
برده ی دوستام شدم (۱)
برده ی زنم شدم
فاعلی که برده شد
برده شدنم و پارگی
برده شدن برای خواهرم و پسرداییم
شهوت عقل از سرم برده بود
فاطی جون دختری که برده شد
برده و سگ مادرزنم شدم
بردهای در جیزه (۱)
برده ی شوهرم
من برده نیستم (۱)
برده خانم نتورکر (۲)
برده خانم نتورکر (۱)
شایان برده ی بانوی افغان
تو ماشین برده ی بانوی افغان شدم
بهم گفت دیگه برده منی ، جنده منی
کشمکش های برده ای برای ارباب
شراب برای برده مضر است
برده جنسی (۱)
زندگی روزانه یک برده (۱)
اولین برده ی زندگیم (۱)
ترسناک ترین خاطره ی برده شدن من
اولین بردهی من
داستان یک برده کونی
وقتی ۱۸سالم بود برده یه مرد ۴۰ ساله شدم
یک برده پنج ارباب
چگونه از دوست پسر تبدیل به برده شدم
اکرم، جنده ای که دلمو برده بود
سامی برده ماریا میشود.(۱)
مادر و برده
یاشار برده ی زوج استانبولی
امیر و برده اش
رضا برده کوچولو ما
گی برده و لذت بی غیرتی (۱)
خانم دکتر ایرانی و برده ی اماراتی
خاطره ی پزشک میسترس و برده اش
صدف برده م شد (۱)
برده مادر قحبه
برده حضوری (۲)
برده حضوری (۱)
برده ماندگار (۲)
هلیای بیست ساله و برده ی سن بالا
برده ی اتفاقی
ختنه ی برده (۱)
شبی که برده زوج بودم
گاییدن مامان برده ی کونیم
من جنده ام، تو برده ی منی
داستان ارباب و دختره برده (۱)
برده یاغی
سکس یا برده جنسی
برده زنم شدم
شوهر برده ی من
دنیا کوچولو برده ی دخترای لزبین
پسر مدرسه ای برده ی زوج حشری
برده ماندگار (۱)
وقتی برای اولین بار برده شدم بدون اطلاع
من برده سحر بودم
پسر برده برای پسر
می خواست برده ام بشه
برده میس سپیده
الهام برده مریم خانم
عاشقانه های یک زن برده
برده ی درسا شدم
برده زن داداش
برده سحر و ناهید
کامبیز یک ساعت برده ام شد
برده ی المیرا شدم
برده شق کرده
من یک برده ام
برده زن سلیطه ام مونا
برده های واحد روبرویی
برده ی مراکشی
سعید هستم، بردهی مرتضی
برده ی شهوت
برده شدم
تاوان اشتباه یک برده
گاییدن دختر دختر عموم
دوست دختر یا دوستِ دختر (۱)
سكس با دختر دوست دختر عمو (1)
دوست دختر مطلقه و شیخ
سکس با مادر و دختر
سکس با دوست دختر تو ماشین
سکس با دختر خاله مثبت و خجالتی
دیدن سکس دختر خاله
سکس با دختر دایی ۱۴ ساله ام
دختر عمه خوشگل و کونی خودم
بچگی من و شیطنت دختر عمو
سکس با دختر عمه نگین
دختر چشم آبی (۲)
لز با دختر بور شهرک غرب
اولین سکس من با دختر خالم, کنار خواهرم
فاطمه دختر هات
شب به یاد ماندنی در اتوبوس با دختر دانشجو
دختر همسایه ازم سوءاستفاده کرد
دختر بامزه دنبال تجربه ساک
سکس از کون با دوست دختر
سکس امید با دختر خاله
گیر افتادن چهار دختر و پسر در معدنِ متروک
سکس با دوست دختر قدیم و فامیلش
سکس من و دوست دختر قبلی دوستم
دختر مدرسه ای و دو تا لاشی
سوار کردن دختر خوشگل سر راهی
دختر فراری و افسر وظیفه
سکس من و دختر دایی شوهردار
دختر عباس اقا سوپری محل
رابطه با دختر خاله
سکس خشن و عاشقانه با دختر همسایه (1)
سکس آنال با دختر تهرانی
سکس با دختر جنده صاحب کارم
زندگی سکسی جدید ماریا، دختر همیشه حشری
سکس با دختر امریکایی
دوست دختر تنگ و عاشق من
اولین باری که پرده یه دختر رو زدم
من و دختر خاله باحالم
انتقام از دختر دو به هم زن
دختر کاندوم فروش
منو دختر دایی شهوتیم
سکس با دوست دختر جندم
سکس با دختر بلندقد دبیرستانی (۱)
اولین سکس من با دختر عموم
این دختر خاله مردم آزار (۲)
سكس با دختر عمه مليكا2
دختر همسایه فریبا
دختر خاله مهربون و خاله حشری 3
لز با دختر خجالتی 6
لز با دختر خجالتی 55
گاییدن سمانه دختر دایی میلفم
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید