این داستان تقدیم به شما
بعضی وقتها تو زندگی اتفاقهایی می افته که تصمیم گرفتن تو لحظه، خیلی برات سخته. اینکه فکر بکنی و حساب و کتاب خیلی چیزها رو بکنی. اما بعضی وقتها آدم فکر می کنه اگه به دلش مراجعه بکنه هیچوقت پشیمون نمیشه. هرچند بعضی کارها و بعضی روابط بسیار بسیار غیر منطقی و خلاف قانون، عرف و دینی باشه که قبولش کرده.
اسمم حامد، متولد سال 1362 هستم ، اهل شمال، متاهلم و زندگی خوبی دارم. 23 ساله بودم که ازدواج کردم. زنم از یه خانواده با توان مالی نسبتا” خوبه. کمی مذهبی و در عین حال کمی امروزی. سه تا خواهرزن دارم. من هم داماد اولی هستم اونهم از دختر دوم. مادرزنم مهرانگیز کارمنده و بسیار خوش صحبت، صمیمی و رفیق با بچه هاش و دقیق تو زندگی شونه.
من و همسرم الآن که مردادماه 1397 هست، پس از 12 سال زندگی بدون فرزند هستیم. اما زندگی خوبی داریم. تفاهم مون خوبه. هرچند به همین دلیل چنان حوصله برای انجام مسئولیتهاش که کار خونه باشه نداره. از طرفی من هم به همین دلیل که پدر نشدم چندان انگیزه ای برای برقراری رابطه ی جنسی با زنم ندارم. هر چند هر دومون خیلی گرمیم و تو سکس هر کاری می کردیم تا بیشتر لذت ببریم. گاهی تا سه بار سکس در طی یک شب تا صبح.
با گذشت زمان، مادرزنم که اسمش مهرانگیزه اما همه مامان مهری صداش می زنیم ، پیش ما می اومد و صحبتهایی رو باهامون می کرد تا ما رو راضی بکنه برای تفاهم بیشتر و حل این مسائل. مادرزنم 50 سالشه، وقتی به خودش می رسه از دختراش هم زیباتر به نظر می آد. پخته و باتجربه و بخاطر خوش قلبیش بسیار دوست داشتنی. برخورد مامان مهری طوری بود که بچه هاش سیر تا پیاز زندگی شونو براش میگفتن. و اون هم با اجازه از دامادهاش سعی می کرد به مسئله ورود پیدا بکنه و برای حلش قدم برداره.
در مورد من هم همینطور بوده. حتی چند بار با من و دخترش همراه می شد تا پژوهشکده رویان که یک مرکز درمان ناباروری تو تهران هست می اومد واسه اینکه کارهای درمانی بهتر انجام بشه. یکبار هم که بحث اهدای تخمک پیش اومد ازم خواست که اجازه بدم خودش تخمک رو اهدا بکنه چون دوتا دختر دیگش بخاطر شرایط خاصشون با شوهراشون ی خورده دو دل بودن و من هم بخاطر زیبایی و قد کمی بلندترش نسبت به بچه هاش و همچنین هوشش استقبال کردم. بهرحال بگذریم که طی انجام دو مرحله متاسفانه نتیجه نداد. از طرفی به همین دلیل زنم چندان میلی به انجام مسئولیتهاش تو زندگی بویژه کارهای خونه نداشت و این مسئله کمی منو آزار می داد و گاهی بحث می شد و شاید گاهی اوقات تا سه ماه، ارتباط جنسی با هم برقرار نمی کردیم.
مامان مهری که من اونو به همون اسم واقعیش یعنی مامان مهرانگیز صدا می کردم یکی دوبار در اینخصوص با من و دخترش صحبت کرد و خوب تاثیر گذار بود اما دوباره پیش می اومد و به زنم گفتم که اگه باز هم سئوال کرد که می کنه، بهش بگه شرایط عادیه. یک بار هم که تنها بودیم به من گفت: مواظب خودت باش، مردها فرق دارن و اگه اسپرم از بدنشون خارج نشه احتمال سرطان بیضه براشون هست. اونهم تو سنی که الآن هستی یعنی 35سال تا 40 سالگی و علایم اولیه هم نداره.
صمیمیتی که بین من و مادر زنم بود اونهم پس از مرگ پدرزنم که تو سال 1390 اتفاق افتاد بیشتر از سایر دامادها بود اونهم بخاطر احترام و توجه بیشتری که بهش می کردم و انجام کارهایی که در توانش نبود، انجام می دادم، جدای از اینکه داماد بزرگتر خانواده شون هم بودم. این بود که خیلی راحت مسائل جنسی رو مطرح می کرد. گاهی اوقات هم واسه کیسه کشیدن پشتم تو حموم اقدام می کرد. خیلی با هم راحت بودیم.
طولانی شدن فاصله ی بین دو تا سکس و رابطه جنسی با زنم منو عصبی کرده بود و گاهی به فیلم های پورنو نگاه می کردم و یا داستان های سکسی رو می خوندم و گاهی خواب سکسی می دیدم و پس از اون هم گاهی مثل دوران نوجوانی با خودم ور می رفتم اما قبل از اینکه آبم در بیاد تموم می کردم.
ی بار که زنم تو آبانماه 95، به همراه دوستاش تو انجمن بیماران خاص قرار بود بره شیراز واسه اردوی چهار روزه، مادر زنم غروبش اومد خونه مون. البته محل زندگی مون با خونه مادرزنم دو تا شهر فاصله بود حدود 80 کیلومتر. فرداش خانمم رو رسوندم به محل حرکت اردو و خودم رفتم محل کار تا برگردم دیگه غروب شده بود. مادر زنم چون تنها بود قرار شد تا اومدن زنم خونه مون بمونه.
اون شب کمی صحبت از گذشته شد و کم کم صحبت از روابط عاطفی با شوهرش و بعدش هم کشیده شد به روابط جنسی من و همسرم. اون می دونست که رابطه مون سرده واسه همین همون حرف های قبلی رو خیلی راحت تر مطرح کرد و حتی دردسرهایی که خودش می کشید بخاطر به ارگاسم نرسیدن از روابط با شوهرش و اینکه روابط جنسی زن و شوهرا هرچند هم اختلاف داشته باشن اونها رو به حداقل می رسونه و گذشت رو بیشتر می کنه و اگه طولانی بشه فاصله ها بیشترو بیشتر می شه. من هم به دلایلی حرف خودم رو می زدم. که چون زنم مسئولیت پذیر نیست و از طرفی خبری نیست از حامله شدنش، ی جورایی میل به رابطه جنسی ندارم و از این حرفها.
مامان مهر انگیز که روبروم نشسته بود رو مبل، اومد پیشم نشست و دستم رو گرفت و با لطافت خاصی فشار می داد و گفت: آدم یکبار زندگی می کنه باید لذت ببری از زندگی و دیگران هم که باهاشون در ارتباطی. چه همکارات، چه مردم عادی و چه زنت لذت ببرن از ارتباط با تو، چه کاری و چه زبانی و چه روحی و چه رابطه زناشویی با همسرت.
با لمس کردن دستام حس خاصی بهش پیدا کردم، اونهم فکر می کنم همینطور شده بود، چون ی جورایی نفس هاش تندتر شده بود و حرکت سینه هاش بیشتر به چشم می اومد. صورتش خیلی به من نزدیک شده بود. ی لحظه منو بوسید و با اینکه انتظارش رو نداشتم به من گفت: کسی رو دوست داری؟!! منظورم ازدواج نیست، اینکه باهاش رابطه داری یا دوست داری رابطه داشته باشی و یا … که من حرفش رو قطع کردم و ی جورایی حشری شدم و بوسیدمش و گفتم تو که منو می شناسی. و در ادامه هم مجبور شدم بهش بگم که گاهی خواب سکسی می بینم و …. اونهم گفت طبیعیه. بعدش گفت: مثل سایر مردها خودارضاییی هم داری؟ که من گفتم نه به اون صورت که فکرش رو بکنی. که گفت یعنی … که من بعد از مکثش گفتم آره به اونجا دیگه نمی رسه. که گفت چقدر خوبه همه چی طبیعی صورت بگیره. چون اون هم عوارض خودشو داره. بهرحال باید بیشتر به فکر خودت باشی.
این صحبت ها منو واسه سکس آماده تر می کرد و می دونستم امشب ی خواب سکسی طولانی حتما” می بینم و شاید هم ارضا بشم. حدود یکساعت و نیم صحبتمون طول کشید، چون عادت داشتم شب قبل از خواب ی دوش بگیرم بهم گفت: آخرین باری که سکس داشتی با زنت کی بود؟ گفتم حدود دو ماه و نیم که یهو اخم کرد و لباش رو به هم فشار داد و گفت: مواظب خودت باش. سعی کن خودتو خالی کنی. منظورمو که می فهمی؟. منم سری تکون دادم که آره.
چند دقیقه از حموم رفتنم نگذشته بود که در زد و گفت: بیام بمالم پشتتو؟ که من هم گفتم زحمتت زیاد میشه. اول پشتمو طبق معمول کیسه کشید و بعدش با لیف و صابون شروع کرد به مالوندن پشتم. وقتی کارش تموم شد وقتی ظرف کوچیک رو از آب پر کردم که روی دستش بریزم و روی پاهاش که دمپایی پوشیده بود، اول چاک سینه ها و بعد هم سینه های درشتش توجه منو جلب کرد و بعدش که دامنشو کلا” آورد بالا تا آب رو پاهاش بریزم تا کشاله ی رونش جلوی چشمم قرار گفت. سفید سفید، گوشتی و بدون مو. ازم تشکر کرد و داشت یم رفت بیرون گفت یادت نره؟! من هم چیزی نگفتم.
بعد از حموم چای سبز دم کرده بود که نشستیم خوردیم. بعدش هم اون رفت که بعد از شستن ظروف، روی تختخواب بخوابه و من هم تو حال روبروی تلویزیون. برقها رو خاموش کرد و فقط چراغ خوابها روشن بود. من که مسواک زده بودم و جام رو انداخته بودم، اومد پیشم و رو یه طرف باسنش نشست و پاهاش موازی روی هم بصورت مورب و با دستاش صورتم رو نوازش کرد و به سمت موهام برد و گفت: سبک شدی؟ که من هم خندیدم و چیزی نگفتم. مادرزنم بعد از مدت کوتاهی گفت: چرا؟ می خوای کمکت کنم؟ که با شنیدن این جمله خیلی تعجب کردم. چیزی نگفتم. و اون هم ادامه داد چون باهات خیلی راحتم اینو گفتم. سخت نگیر باشه؟ من هم که عجیب وسوسه شده بودم با توجه به فشار جنسی زیادی که داشتم، خیلی دوست داشتم سکس بکنم و یا حداقل ی جنس مخالف رو بغل بکنم و ی جورایی آروم بشم. اونهایی که متاهل هستن و اگه یکی دو ماه سکس نکرده باشن متوجه حرفم می شن. واسه همین چیزی نگفتم. و فقط گفتم: نمی دونم.
مادزنم هم زیبا بود و هم خوش هیکل، ظاهرش نشون نمی داد وقتی لباس تنش بود، اما بدن گوشتی داشت. زیاد شکم نداشت و سینه های برآمده ای داشت نسبت به شکمش که اندامش رو در مجموع زیباتر نشون می داد. وقتی می خواستیم یه جایی عروسی بریم از همه دختراش زیباتر می شد با اون لباس مجلسی و آرایش معمولی که می کرد.
تا رفتن مادرزنم واسه مسواک زدن و اتاق خواب دل تو دلم نبود. شک داشتم بیاد. فکر کردم امتحانم کرده. من که پشتم به سمت مسیر اومدنش بود و نصف زیرانداز پشت سرم رو خالی کرده بودم، پتو رو کشیدم روم و ی جورایی داشت لرزم می گرفت. نمی دونستم واقعا” می خواد پیشم دراز بکشه یا اینکه بدنم رو دست بکشه و شاید هم لای پامو.
تو همین فکرا بودم که مامان مهر انگیز آروم اومد پیشم و با کنار زدن پتو کنارم نشست. زیرپوش سفید رکابی تنم بود. شروع کرد به ماساژ دادن بازوهام و آروم آروم دستشو گذاشت اطراف سینه هام. بعد از چند دقیقه که متوجه لرزم شد آروم بهم گفت: خوشحالم که دنبال زن دیگه ای نرفتی واسه نیاز جنسیت. بعدش به پشت دراز کشید کنارم و بازوهام رو بوسید و گفت: سختت که نیست؟ دوست داری امشب رو پیشت باشم؟!
من که دل تو دلم نبود و کیرم قشنگ شق شده بود، آب دهنم رو قورت دادم و راستش نمی دونستم چی بگم چون فکر اینجاشو نمی کردم. یهو گفتم: ممنوم ازت. مامامن مهرانگیز به پهلو سمتم دراز کشید و از پشت منو بغل کرد. دل تو دلم نبود. نمی دونستم چیکار بکنم. بازوهام رو لمس کرد و بعدش بوسید و ی گاز کوچیک گرفت. یه حالی شدم. نمی دونستم چیکار کنم. دستش رو گذاشت رو شکمم و آروم آروم موهای بالای سینه مو دست کشید و از اونجا نوک سینه هامو و بعدش هم آروم آروم زیرپوشم رو داده بود بالاتر و شکممو نوازش می کرد. دیگه کیرم کاملا” سفتِ سفت و شق شده بود و قشنگ جلوی شلوارکم رو داده بود جو. من هم آروم آروم دستم رو گذاشته بودم رو دستهای گوشتی و بسیار نرمش و همراهیش می کردم مسیری که با دستاش بدنم رو لمس می کرد. صدای نفس نفسش یواش یواش بیشتر می شد. هیچ حرفی نمی زد. وقتی دستم رو گرفت و گذاشت رو کشاله بیرونی رون پاش، حس خاصی پیدا کردم تازه متوجه شدم که شلوارکشو درآورده بود و دامن بلندشو عوض کرده بود و دامن کوتاه پوشیده بود.
من هم شروع کردم به مالوندن و چنگ زدن و آروم آروم لمس کردن قسمت درونی کشاله ی رونش که کم کم دستم رو بردم نزدیک لای پاهاش. شروع کرد لاله های گوشم رو خوردن و گاهی هم دستش حین حرکت از سمت شکمم به سمت پاهام برخورد می کرد به کیرم. من دیگه آروم آروم به پشت دراز کشیده بودم و مامان مهرانگیز هم پاهاش رو گذاشته بود رو پاهام و هم منو می بوسید و هم با زبونش با صورتم بازی می کرد و ی جورایی می خورد. من هم دیگه دست خودم نبود و شروع کردم به بوسیدن و خوردن لبش. هردومون نمی دونستیم داریم چیکار می کنیم. دیگه رفته بودیم تو حس خودمون. انگار نه انگار مادر زن و دامادیم. هردومون حشری شده بودیم. خیلی سریع همدیگه رو لمس می کردیم. من که وضعیتم معلوم بود و مادرزنم هم که پنج سال تموم بیوه بود و نیازش هم خیلی خیلی شدیدتر از من.
دیگه همدیگه رو بغل کرده بودیم. وقتی دیدم داره می لرزه متوجه شدم که حشری شده، چون دخترش هم همینجوری می شد همون اوائل ازدواج. وقتی صدای نفسش بیشتر می شد حس کردم اونهم نیاز به رابطه داره و شاید هم نیازش از من بیشتره و چه بسا دوست داره رابطه ی جنسی هم برقرار بکنه. راستش خیلی دوست داشتم این اتفاق می افتاد. دل تو دلم نبود. خیلی دوست داشتم لباسشو در می آوردم و با در آوردن کرستش پستوناشو که حس می کردم بزرگتر شده میذاشتم تو دهنم.
تو همین فکرها بودم که یهو به من گفت: خودتو خالی کن. راحت باش. که من هم بدون معطلی گفتم سعی می کنم. دستشو برد سمت شلوارکم و کمی کشید پایین و من هم کلا” درش آوردم اما شورت پام بود. یه دقیقه هم نشد که مادر زنم پشتشو به من کرد شاید نمی خواست تو چشای هم خیره بشیم و بعدش با دستاش کشاله ی رون پامو گرفت و چسبوند به خودش و گفت: بزار لای پاهام. من هم شورتمو کشیدم پایین و کیرم رو که هم خیلی سفت شده بود و هم خیلی بلندتر از گذشته، گذاشتم لای پاش بین دوتا رونش. خشک بود. مقداری از آب کیرم اطرافش رو لیز کرده بود. نمی دونم چرا هر چی حس می گرفت آبم نمی اومد. البته شاید به این دلیل بود که گاهی به خودم می گفتم: این چه کاریه حامد، می دونی داری چیکار می کنی؟ الآن تو حال خودت نیستی نمی فهمی؟ مادرزنته. فردا چی جوری می خوای تو چشش نگاه کنی؟ احترام اینه و از این حرفها و وقتی فکر می کردم پیشنهاد خودش بوده و خودش هم ی جورایی لذت می بره و به این رابطه جسمی نیاز داره بی خیال می شدم. من که دیگه دل تو دلم نبود از پشت بغلش کردم و با بالا زدن پیرهنش گیره کرستش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن و گازهای کوچیک زدن پشتش و قسمت بالایی پهلوهاش. دیگه صداش در اومده بود.
هر دومون رفته بودیم تو حس خودمون. همونطور که از پشت بغلش کرده بودم، مهرانگیز بدون اینکه حرفی بزنه شورتشو کشید پایین تر و کیرمو از پشت با دستاش گرفت و با جابجا کردن خودش، گذاشت لای پاش و من هم بهش چسبیدم و دستمو گذاشتم رو شکمش و شروع کردم به عقبو جلو کردن کیرم. کونش بزرگ و نرم نرم بود. راستش نمی دونستم باید چیکار کنم. دو دل بودم که بزارم تو یا نه؟ آبش زیاد اومده بود بیرون و همه جاش لیز لیز بود. اونقدر بدنش زیبا بود و گوشتی دیگه دست خودم نبود ی جورایی خودمو یه خورده کشوندم پایین تر که بتونم کیرمو بزارم اونجایی که باید می ذاشتم ، که مامان مهرانگیز خودشو به سمت جلو کشوند که ی وقت این اتفاق نیوفته. من هم ی جورایی یکه خوردم که تازه متوجه شدم اون راضی نیست و نباید زیاده روی بکنم و قرار بود فقط کمکم کنه آبم رو خالی بکنم. نوک کیرم با برخورد به چوچوله هاش، طول کسش رو طی می کرد و همینطور که داشتم از پشت عقب جلو می کردم، با خوردن شونه هاش و بازوهاش و گرفتن گاز کوچیک از بازوهاش سفت تر بغلش کردم از پشت و با فرض اینکه کیرم تو کسشه آبم رو ریختم لای پاش.
حس خیلی خیلی خوبی به من دست داد وقتی این لحظه به ارگاسم رسیدم. بی حس شده بودم. البته انتظار داشتم بعد از دو ماه و نیم آب زیادی ازم بریزه بیرون که اینجوری نبود. چند دقیقه ای رو تو همین حالت بودیم و همینطور که سفت بغلش کرده بودم پستونای درشت و نرمش رو از زیر پیرهنش که دیگه مثل گردنبند لای گردنش بود چنگ می زدم و با نوکش بازی می کردم و گاهی هم دستم رو می آوردم رو شکمش تا یواش یواش بیارم تو شورتش و کسش رو دست بزنم که دیگه روم نمی شد به اونجاش دست بزنم.
هردومون لحظه لحظه آرومتر می شدیم. و من شرمنده از برقراری این رابطه جسمی با مادرزنم. قطعا” اون هم همین حسی داشت. اما خوب پیش اومده بود و خیلی خوشحال بودم اون لحظه که رابطه مون تبدیل به جنسی نشد و اجازه نداد کیرم بره اونجایی که هر مردی تو رابطه با هر زنی دوست داره بره.
همینطور که با دستم بدنش رو لمس می کردم دستم رو بردم سمت سرش که صورتشو کمی برگردونم سمت خودم تا ببوسمش دیدم اشک صورتش رو خیس کرده. نمی دونستم چی بگم. گوشش که چسبیده به لبم بود رو بوسیدم و آروم بهش گفتم: مهرانگیزم ببخش منو. که سریع ی آهی کشید و آب دهنشو قورت داد و گفت: نه عزیزم من باید ازت عذرخواهی بکنم. و تو همین حالت دستم رو گرفت و گذاشت روی شکمش و گفت: راستش من بیشتر از تو نیاز به این رابطه داشتم. من ازت خواستم و پیشقدم شدم. ممنونم از اینکه بعد از این همه مدت، من هم تو آغوشت آرامش خاصی پیدا کردم. خیلی وقت بود ی مرد واسه سکس منو بغل نکرده بود. ی چیزایی می خوام بهت بگم که می دونم پیشت می مونه. مگه نه؟ گفتم آره عزیزم. بعدش گفت: راستشو بخوای خیلی دلم واسه سکس تنگ شده. تقریبا” شش ماه بعد از فوت نادر، دیگه نیازم شدید شده بود مجبور بودم گاهی با خودم ور برم. سینه هامو می مالوندم و گاهی اونجامو تا ارضا بشم و همینطور هم میشد و به ارگاسم کامل می رسیدم. اما هیچ ارگاسمی به ارگاسم شدن با همبستریِ یه مرد نمی رسه و بویژه وقتی … کمی مکث کرد و ادامه داد اونهم وقتی که با عشق و علاقه ی تمام و رمانتیک باهات رابطه برقرار می کنه و تا آخرین لحظه که به وقتش اون اتفاق می افته و با تمام وجود حس می کنی چیزی تو بدنت دائما” وول می خوره. دستمو آورد به طرف لبش و بوسید و گفت: راستشو بخوای دیگه طاقتم تموم شده بود و امشب فرصت خوبی بود واسه اونچیزی که بهش نیاز داشتم و واسه همین شرایط رو واسه اینکه خودم آروم بشم، آماده دیدم. تنها بودیم. واسه همین بهت پیشنهاد دادم. دست خودم نبود. راستش تو حموم می خواستم این کار رو بکنم. نمی دونستم چیکار بکنم.
برای اینکه آروم بشه وسط حرفش پریدم و بهش گفتم: راستشو بخوای من هم خیلی دوست داشتم این اتفاق بیافته بوِیژه وقتی صحبتهامون سکسی تر شد و وقتی گفتی کمکت کنم تا آبت رو خالی بکنی، از خدام بود این اتفاق بیافته.
دیگه خیلی راحت با هم صحبت می کردیم ، نمی دونم شاید بعد از رابطه جسمی مون و اینکه هنوز کیرم لای پاش بود و ی جورایی تو بغل همدیگه، عادی به نظر می رسید. من هم بهش گفتم: خوشحالم که هر دومون به همون چیزی که خواستیم تا حدودی رسیدیم. با لحن خاصی ادامه دادم: هرچند اونچیزی که دل هردومون می خواست اتفاق نیافتاده.
یهو بحث رو عوض کردم و بهش گفتم: تو که خواستگار داری چرا ازدواج نمی کنی؟ گفت: نه حوصله دارم نه علاقه به نامادری بودن و کل کل کردن با بچه های ی نفر دیگه. گفتم حداقل صیغه ساعتی می شدی هر وقت دلت می خواست؟ که گفت به صیغه اعتقادی ندارم. و ی جورایی هم می ترسم و دلهره دارم نکنه یکی متوجه بشه. چون فرد مورد اطمینانی رو نمی تونستم پیدا بکنم. ی جورایی با رفتن به جلسات مذهبی و دور همی همکارای بازنشسته فکرم مشغول می شد و خوب بچه ها هم دورو برم هستن. و بیشتر اوقات به من سر می زنن. البته پارسال ی بار یکی از همکارام پیشنهاد داد به من ک من هم پس از یکی و ماه قبول کردم. رفتیم خونه ی برادرش تو روستای ییلاقیشون که اون شب ی حرفی زد که حالم بد شد و ازش متنفر شدم و کارمون به رابطه نکشید و همون شب برگشتیم. راستش فقط هدفم فقط سکس بود. همین.
دیگه روبروی هم دراز کشیده بودیم و دستمون پشت همو نوازش می داد. خیلی راحت بودیم انگار زنو شوهریم با هم. وقتی بهش اینو گفتم خندید و گفت منم ی لحظه همین جور فکر کردم. دیگه خیلی با هم راحت حرف می زدیم. شاید یه نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشت. گاهی کیرم و خایه هام رو می مالید و من هم صورتش، لبش و پستوناشو می بوسیدم.
بهش گفتم از سکست با آقا نادر راضی بودی؟ که گفت آره اما نه به اون صورت که دلم می خواست. منو به ارگاسم می رسوند البته شاید سالی یکی دو بار. اما لذت سکس رومانتیک رو نه، آرزوم شده بود. بعد از به دنیا اومدن بچه ها دیگه خبری از سکس های عاشقانه و نسبتا” طولانی نبود. کمتر سکس می کردیم و هر بار هم تو چند دقیقه تمومش می کرد و سردردهای من شروع می شد. فقط یه بار که بچه ها خونه ی پدربزرگشون بودن داشتم به ارگاسم می رسیدم که لحظات آخر دیگه نتونست طاقت بیاره و با خنده گفت ماست رو ریخت و تموم شد. منهم بهش گفتم: ماست نه دوغ. خندید و چیزی نگفت.
نگام کرد و لبمو بوسید و من هم بوسیدمش. کیرم که کمی سفت تر شده بود گرفت تو دستش و می مالید. یواش یواش شروع کردیم به لب گرفتن از هم. به خودم گفتم فرصت خوبیه که شاید دیگه تکرار نشه. باید امشب باهاش سکس بکنم. چون هم بدن زیبای داشت و هم دنبال سکس رومانتیک می گشت که من هم خیلی دوست داشتم. علاقه ی شدیدی بهش پیدا کردم و شهوت تمام وجودم رو فرا گرفته بود.
آروم آروم اومدم روش و همینطور که لب همو می خوردیم شروع کردیم به بوسیدن صورت و لیسیدن و مکیدن لاله گوش همدیگه. دوباره رفته بودیم تو حس رابطه. دست خودمون نبود. پیرهن نرمشو از بدن نرمتر و گوشتیش با بلند کردن سرش در آوردم و شروع کردم به خوردن پستوناش. مهر انگیز هم همینطور که با دستاش پشتم رو چنگ می زد و با شهوت می مالوند با دقت و چشمای بازتر سرش رو بالاتر می آورد و این صحنه ی خوردن پستوناش رو می دید و لذت می برد. آروم اومدم به سمت شکمش و رسیدم به نزدیکی شورت نرم و مشکی رنگش که واقعا” تو بدن گوشتی، سفید، زیبا و نرمش زیر نور چراغ سبز رنگ راهرو، زیبایی خاصی داشت و در آوردنش خیلی خیلی لذت بخش که تا حالا این صحنه رو تجربه نکرده بودم، که یهو بازوهام رو گرفت و منو کشوند سمت خودش روبروی صورتش و چند ثانیه ای به من نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد و گفت: خیلی دوست دارم بعد از 5 سال این اتفاق امشب بیوفته خیلی خیلی حالم خوبه. نمی دونم درسته یا نه. عقلم می گه این هم ی فرصت خوب تو زندگیه که نباید از دستش بدم اما نه با تو، اما… کمی مکث کرد و با نرمی خاصی گفت: قلبم میگه امشب رو لذت ببرم. چون خیلی به این رابطه نیاز دارم. شاید دیگه اتفاق نیفته،.. لبم رو با ی گاز کوچولو بوسید و گفت تو چی؟ قلب تو چی می گه؟ دوست داری ادامه بدیم؟ که من هم بدون معطلی بوسیدمش و بهش گفتم بیشتر از تو. فوق العاده ای. خیلی زیبایی. هم بدن زیبایی داری و هم … جمله مون رو ناقص گذاشتم و گفتم خیلی دوست دارم بیشتر از خودم تو به آرامش برسی و ی ارگاسم کامل رو با نهایت عشق و علاقه ی هردومون به هم، تجربه بکنیم.
بعدش بدون معطلی شروع کردیم به بوسیدن و خوردن لب همدیگه که دیگه به اوج خودش رسیده بود. هر دو پستون نرمش رو خوردم و بویژه نوکش رو که دیگه زده بود بیرون و همونطور که صورتم روبروی شورتش بود، آروم کشیدمش پایین و مامان مهرانگیز هم با بالا کشیدن باسنش کمک کرد تا راحت تر در بیاد. اینکارش خیلی به من لذت داد.پاهاشو جفت کردم و شروع کردم به بوسیدن قسمت بالایی کسش و زیر شکمش که با موهای نرمش لذت خاصی به من می داد. مادرزنم از دیدن این صحنه لذت می برد و واسه همین سرش رو می آورد بالاتر تا این صحنه رو ببینه.
سفیدِ سفید بود بدنش و تپل و تو پُر. لای پاشو کمی باز کردم تا لیس زدن کسشو شروع بکنم. ی جورایی به خودش می پیچید و صدای نفسش بیشتر می شد. اطراف کسش خشک بود. نه خبری از منی که ریخته بودم بود و نه اینکه کسش خیلی خیلی خیس بوده باشه.
وقتی لای کسش رو با انگشتام بازتر می کردم و لیس می زدم خیلی لذت می برد و یکی دو بار هم با صدای بلند آخ و وای گفت که شنیدن صداش هم برام لذت بخش بود. رفتم سمت صورتش و همینطور که صورتش و لبشو می بوسیدم بهش گفتم آرومتر عزیزم صداتو می شنون همسایه ها. چیزی نگفت و منو با فشار دستهاش به پهلوش راهنمایی کرد و من هم که دیگه لخت لخت بودم به پشت دراز کشیدم و مادرزنم مهرانگیز سینه ها و شکممو لمس کرد و شروع کرد به لمس کردن کیرم و چه جور می بوسید. خیلی تعجب کردم. بوسیدنش شاید یکی دو دقیقه طول کشید. بعدش آروم گذاشت تو دهنش و شروع کرد خوردن. زبونشو لوله می کرد و طوری می خورد که دوست داشتی آب کمرتو بریزی بیرون. وقتی خایه هام رو می بوبسید و می خورد هم لذت خاصی داشت. دیگه به پهلو برعکس شده بودیم. و سرمون لای پای همدیگه بود. دیگه دیدم نمی تونم طاقت بیارم دستشو گرفتم و گفتم بیا بغلم.
بغل کردن و بوسیدن و خوردن لبها دو طرفه بود تا اینکه دیگه مهرانگیز به پشت دراز کشید و من هم دو زانو نشستم و پاهاشو دادم بالا تا کیرم رو بزارم لای کسش. نفس زدن هامون خیلی زیاد شده بود و شنیدنش لذت سکس رو برای هر دومون بیشتر می کرد.
با دستم وسط کیرم رو که خیلی سفت و بزرگ شده بود گرفتم و با چند بار مالیدن رو چوچوله هاش نوکش رو گذاشتم تو . نگاهی به صورت مامان مهرانگیز کردم و گفتم آماده ای عزیزم؟ که بدون اینکه حرفی بزنه فقط سرش رو به علامت تایید تکون داد.
دل تو دلم نبود. اینکه کیرم رو تو کس زنی می خواستم بزارم که 5 سال بود بکر مونده و تو حسرت سکس بود. حس گذاشتن تو ی کُس گوشتی و تپل و رسیده با موهای نرم و در عین حال تنگ بودنش، لذت خاصی به من می داد.
نوک کیرم تو دهانه کسش بود، آروم بدنمو گذاشتم رو بدن گوشتی و سفید مادرزنم و لبش رو بوسیدم و آروم آروم شروع کردم به عقب و جلو کردن، تا یواش یواش بزارم تو و… وقتی تنگی کسش رو حس کردم لذت خاصی بردم. و وقتی صدای آخِ همراه با لذت مادرزنم مهرانگیز رو شنیدم کِیفم تکمیل شد. دیگه آروم آروم تلمبه زدن رو شروع کرده بودم. دو سه دقیقه ای گذشت نمی تونستم تحمل بکنم. بهش گفتم می خوام آبم رو بریزم که گفت کمی تحمل کن حامدم. می خوای درش بیار دوباره بزار. من چون می دونستم آبم سریع میاد کیرم رو درآوردم و شروع کردم به خوردن پستوناش و بوسیدن کسش و دو سه دقیقه ی بعد، دوباره آروم گذاشتم تو کسش. تلمبه زدنم رو ادامه دادم و مادرزنم با دستاش باسن و پشتم رو چنگ می زد و به سمت خودش فشار می داد و گاهی هم کشاله ی رونم رو دست می کشید. من هم گاهی پاهاشو می آوردم بالا و رو زانوهام مینشستم تا حرکت پستونای درشتش و بدن گوشتی و سفیدش رو ببینم و لذت ببرم. دیگه نتونستم تحمل بکنم. هر دومون عرق کرده بودیم و بدنمون خیس خیس شده بود. دیگه نمی فهمیدیم چی داریم به هم می گیم. یادم میاد وقتی بهش گفتم آماده هستی بریزم توش تا لذت ببری؟ تا گفت آره عزیزم همشو بریز تو. یهو نمی دونم چطور شد که بهش گفتم: اسپرممو دوست داری؟. دوست داری ازم حامله بشی؟. دوست داری باردارت بکنم؟. دوست داری یه بچه خوشگل واسم بیاری وووو که مامان مهرانگیز هم با من همراهی می کرد و جواب مثبت می داد و می گفت: آره عزیزم، آره حامدم. از خدامه ازت صاحب ی پسر بشم. ( البته چون پسر نداشت همیشه آرزوش بود پسر دار بشه واسه همین اون لحظه چنین حرفی زده بود) همه ی آبتو بریز تو بدنم. همشو بریز تو…. صحبت های سکسی تو اون لحظه های خاص واقعا” لذت سکس رو صد برابر می کنه.
با دو تا دستاش سرمو آورد سمت خودش و شروع کرد به لب گرفتن از من و با لحن خاصی گفت: همه شو بریز تو بدنم. همه ی اسپرمهاتو همه شو … دیگه دست خودمون نبود حرف هایی میزدیم که نباید می زدیم.
بهرحال با لذت خاصی آبم رو ریختم تو بدنش و هر بار که آبم با جهش از بدنم خارج می شد، کیرم رو با فشار بیشتری وارد کس نرم و گوشتیش می کردم. و می گفتم همش مال توعه. دوسِت دارم عزیزم. جانم و ….
واقعا” لذت بخش بود و تا بحال چنین سکس رمانتیک و عاشقانه ای نداشتم. هر دو تو اوج نیاز جنسی بودیم و واسه همین لذتش خیلی خیلی بیشتر شده بود.
دیگه تلمبه زدنم قطع شده بود و تمام بدنمون خیس عرق. همچنان تو بغل هم بودیم و آروم بدون اینکه کیرم از کسش خارج بشه ، به پهلو کنار هم دراز کشیدیم و بوسیدن و خوردن لبهامون قطع نمی شد. مادرزنم می لرزید از شدت ارگاسم و در همین حین پشت همو دست می کشیدیم و صحبتهای عاشقانه می کردیم و کلمه ی دوست داشتن رو هر دومون اسفاده می کردیم. صدای نفسهامون کمتر و کمتر می شد و آرامشون بیشترو بیشتر…
وقتی بهش گفتم چه کیفی کردم لحظه ی ریختن همه ی اسپرمم تو بدن زیبات… دیدم بغضش شکست و شروع کرد به گریه کردن. خیلی ترسیدم. پیش خودم گفتم تو حال خودت بودی خبر نداشتی چیکار کردی؟ آخه احمق حماقت تا این حد … سفت بغلش کردم و گفتم جانم ، گریه نکن. که بعد از مدتی با قورت دادن آب دهنش و فشار دادن کمرم به سمت خودش گفت: ممنونم ازت. خیلی ممنونم عزیزم.
من که ترسم ریخت دوباره کیرم رو با اینکه کوچیک شده بود و هنوز تو کسش بود فشار دادم و قشنگ همه شو فرو کردم تو و صورت و لبشو بوسیدم و گفتم امیدوارم لذت برده باشی عزیزم. و شروع کردم به عقب و جلو کردن کیرم. و مامان مهرانگیز هم منو همراهی می کرد. دیگه آرومتر شده بودیم و بعد از مدتی هر دومون تو بغل هم خوابمون برد.
صبح با بوق ممتد ی خودرو از خواب بلند شدم. ساعت هفت صبح بود. فراموش کرده بودم دیشب چ اتفاقی افتاده. ده ثانیه ای گذشت وقتی دیدم لخت لخت هستم تازه یادم اومد دیشب چه سکسی رو با مادرزنم داشتم. خبری ازش نبود. مامان مهرانگیز رفته بود تو اتاق خواب رو تخت و کتری رو هم گذاشته بود رو اجاق گاز ونون رو هم از فریزر دراورده بود گذاشته بود روی میز غذاخوری.
در اتاق خواب نیمه باز بود. رفتم دوش گرفتم و حوله رو از زیر سینه هام، دور تنم پیچیدم و چون لباسهام تو کمد اتاق خواب بود رفتم تو اتاق و لباسامو گرفتم تا بیام تو حال بپوشم. نگاهی به مادرزنم کردم که پشتش به من بود. سرشو بوسیدم که دیدم موهاش خیسه. اون هم دوش گرفته بود و دوباره خوابیده بود.
اون شب یکی از خاطره انگیزترین شب سکسی ام بود. راستش فکر کردم شبهای بعد هم تکرار می شه که این اتفاق نیفتاد. البته تو بغل هم خوابیدیم اما همبستر نشدیم و سکس نداشتیم. شب سوم دیگه نتونستم تحمل بکنم و اجازه داد لباسهاشو در بیارم تا لخت کنار هم بخوابیم اما سکسی با هم نداشته باشیم. هرچند نتونستم تحمل بکنم و با مالیدن کیرم لای دوتا رون پاهاش و گاهی هم نزدیک کسش، که از پهلو همدیگه رو بغل کرده بودیم، آبم رو ریختم لای پاهاش.
اونشب قرار گذاشتیم هر زمان شرایط تنها با هم موندنمون تو شب بوجود اومد حتمن با هم سکس داشته باشیم. و این اتفاق سه بار بوجود اومد. دوبار تو سال 1396 و یک بار هم خردادماه امسال. دوبار تو خونه خودش و یک بار هم تو خونه ی ما که زنم واسه عروسی دوستش رفته بود سمنان. هرچند گاهی وقتها که کسی نیست هر چند به ندرت همدیگه رو بغل می کنیم، می بوسیم و با خوردن لبهامون، نقاط حساس بدن همو می مالیم.
این داستان واقعی رو گفتم براتون تعریف بکنم و شاید کم نباشن اونهایی که مثل من این رابطه رو با مادرزنشون دارن. هر چند همه می دونیم تو دینمون زنای با محارم به حساب می آد و اشتباست و خیانت به همسرم و حکم قضایی شم خوب می دنم تو کشورمون چی یه و و و. اما خوب بخشی از زندگی بعضی از آدمهایی مثل من شده و با علاقه تمام هم هر دومون یان کاررو انجام می دیم و زیاده روی هم نمی کنیم. ی جورایی هر دومون به این رابطه ی سالی یکبار نیاز داریم و ی جورایی هر دومون به آرامش جنسی می رسیم.
نوشته: حامد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید