این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان
من اسمم الهامه تو یکی از شهرهای نزدیک تهران زندگی میکنیم و ۱۹سالمه همه میگن چهره خوبی دارم نمیگم خودم چون اونوقت خودشیفته محسوب میشم … چشمام درشته و رنگی و هیکلم خوبه..
داستانم از جایی شروع شد ک هنوز دیپلم نگرفته رفتم سرکار … ینی اخرای سال دبیرستانم بود ک رفتم ولی الان دیگ درسم تموم شده …
داشتم میگفتم من توی عکاسی کار میکنم البته خیلی ربطی ب درسم نداره چون من معماری میخونم ..
خب برسیم ب اقای تهرانی ک صاحبکاره منه و من خیلی دوسش دارم خودمم نمیدونم چرا و چطور اما از ی جایی ب بعد فهمیدم ک واقعا دوسش دارم..و اما چیزی ک شاید براتون جالبو غیرقابل باور باشه تفاوت سنی منو صاحبکارم هست … اینکه اون ۵۴سالشه و من ۱۹سالمه ینی تقریبا همسن بابامه..ولی من برام اهمیتی نداره…
همیشه ی جوری با چشماش بهم نگاه میکرد ک من بیشتر بهش تمایل پیدا میکردم .. واقعا خیلی خوب کارشو بلد بود..اون قدر بهم زیر چشمی نگاه میکرد یا توی چشمام زل میزد ک من از رو میرفتم… تا اینکه بلخره بعد چند وقتی ک گذشت نگاهامون رسید ب داخل اتلیه ک فضای جدا از مغازه هست و برای عکسبرداریه..
یادمه اولین بار ب بهونه ی تنظیم کردن دوربین رفت تو اتلیه و بعدش منو صدا زد ک برم پیشش … رفتم اونجا بعد از اینک یکم راجب دوربینو پرژکتورای اتلیه حرف زدیم بهم نزدیک تر شد و باز دوباره بهم نگاه کرد کارشو با سکوت پیش برد هیچی نمیگفت فقط نگاهم میکرد دلو زد ب دریا بغلم کرد محکم.. چند دقیقه ک گذشت گفت ک خیلی وقته منتظره همچین لحظه ای بودم …منو از خودش جدا کرد صورتشو نزدیک صورتم کردو لبامو بوسید محکمو و طولانی.. داشت بیخود ادای عاشقارو درمی اورد من چقدر ته دلم بهش میخندیدم دستاشو انداخت دور گودی کمرو ایندفعه با اشتها لبامو میخورد یکم ک سیر شد خواست بره سمت دک
مه های مانتوم تا بازش کنه نذاشتم.. چون دره مغازه باز بود هرلحظه ممکن بود مشتری بیاد تو مغازه.. بهش گفتم فعلا بسه ک حسابی خورد تو ذوقش..
دیگ باهم راحت بودیمو دائم باهم حرفای سکسی میزدیم و اخره همه حرفامون ب سکس ختم میشد …
از جلو پرده داشتم و نمیشد کاریش کرد بهم پیشنهاد داد از پشت …
قرار شد ی روز زودتر از ساعت کاری برم پیشش ک وقت ب اندازه ی کافی داشته باشیم ..
ساعت سه بود رفتم اول من رسیدم رفتم تو اتلیه اونم ی ربع بعد اومد ..
از خوشحالی تو کونش عروسی بود از چشماش میفهمیدم بلخره منم اگ ی دختر کم سنو سال و خوشگلو ک با میل و خواسته ی خودش اومده بود و میدیدم از خوشحالی ذوق مرگ میشدم..
پارچه پولیشی ک واسه اتلیه بچه ها استفاده میکردیمو پهن کرد کف زمین دستمو گرفت کشوند تو بغلش لبامو خورد با دستاشم دکمه های مانتومو باز میکرد …منم کمکش میکردم سینه های سفیدمو انقدر خورد تا کبود شد شلوارمو از پام دراورد منم دکمه های پیرنشو باز کردم ک خیلی موفق نبودمو خودش بازشون کرد شلوارشو دراورد منو خوابوند روز زمین خودشم اومد روم …
داشت میمرد از شدت شهوت .. شورتمو دراورد
یکم کصمو مالید گفت حیف ک نمیشه بذارم این تو سرشو برد پایین شروع کرد ب خوردنش …منم ددیگ کم کم رفته بودم تو حس..سرشو بادستام اوردم بالا لباشو خوردم حالا من واسش میخوردم از نوکش تا تهش قشنگ واسش میخوردم یکم ک گذشت گف بسه ابم داره میاد..منم دیگ ادامه ندادم …
ی صندلی کوچیک بود اوردش.. گفت برگرد خم شو دستاتو بذار روش ..برگشتم پشتمو حسابی تف مالی کرد کیر خودشم یکم تف زد اول یکم مالوندش ب کونم بعدم اروم سرشو کرد توش چون بار اولم بودو میدونستم حسابی تنگه خیلی دردداره سعی کردم خیلی اخو اوخ نکنم چون میترسیدم صدامو کسی بشنوه… ولی پشتم حسابی میسوخت و دردداشتم ی بار اروم تا ته فرو کرد توش نگهش داشته بود خیلی پشتم میسوخت.. گفتم بسه درش بیار داشتم میمردم درش اورد بدبخت کیرش انقد تعجب کرده بود بعد این همه سال داشت ی کونو تنگو میکرد ک همون باره اول ابش اومد… ابشو ریخت تو دستمال ..منو برگردوند دوباره خوابید روم گذاشتش لای پاهام … لبامو گردنمو خورد …
هنوزم دلش میخواست از پشتم بذاره بلند شد دوباره منو برگردوند یکم پشتمو ماساژ داد بعد از اینکه دوباره کلی تف مالی کرد گذاشت پشتم تو این ی مورد خیلی خوب بود ک ب حرفم گوش میداد و اروم میذاشتو درمی اورد حدود پنج شیش بار جلو عقب کرد ک ابش اومد ریخت پشتم .. حس میکردم از شدت درد و سوزش کبود شدم ولی اون انقد حال کرده بود ک سیر نمیشد …دیگ گریم گرفته بود درش اورد با دستمال تمیزش کردو لبامو ی بوس کرد جالب اینجاس ک بهشم میگفتم خیلی درد داره از پشت میخندید میگف چرا انقد ناز میکنی اروم گذاشتم دیگ دلم میخواست کلشو بکنم..یکم دراز کشیدیم تا حالم بیاد سرجاش ..اون بلند شد لباساشو پوشید ب منم کمک کرد تا لباسامو بپوشم میخواست بره خونشون حمام ..موقع رفتن محکم بغلم کرد بوسم کرد گف مرسی خیلی عالی بودی گفتم میدونم و خندیدم بهشو رفت…
با هم دیگ در ارتباطیم درسته پیرمرده سنش اصلا بهم نمیخوره ولی من ازش خوشم میاد و هروقت ک بخواد ازز پشت باهم سکس میکنیم.. البته اینو هم بگم از قیافه و هیکل هیچی کم ندارم و کلی موقعیت عالی دارم اما نمیدونم چرا شدم دربند این پیرمرد …
ولی درکل حس خوبی میده بهم
امیدوارم همتون این حسه خوبو تجربه کنید..
نوشته: الهام
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید