این داستان تقدیم به شما
اسمش آیناز بود. خودش اینطور میگفت. مشخص بود که زنی تو اون سن و سال نمیتونه همچین اسم ژیگولی داشته باشه. اما من باور کردم. اینطوری سکسی تر به نظر می رسید. تو یکی از ایستگاه های مترو دیدمش. حسابی حشری بودم و مدام چشم چرونی میکردم تا ببینم کی کس و کونش میخاره و میتونم بهش نزدیک بشم و بکنمش. به مرور تو دختربازیام متوجه این مسئله شدم که زنای سن بالایی که خیلی آرایش میکنن و خودشون رو نشون میدن ممکنه جنده پولی باشند. اون روز توجهم به یه زن نسبتاً سن بالا جلب شد. این رو از پوست چروک خوردش فهمیدم که زیر آرایش سنگینی که کرده بود همچنان پیری خودش رو نشون میداد. علیرغم سن بالاش، مانتوی قرمز نسبتاً کوتاهی پوشیده بود و کفش پاشنه بلندی پاش کرده بود که باسنش رو قلمبه و برجسته نشون میداد. ناخونهاش رو لاک قرمز زده بود و موهاش که تا نیمه از زیر روسری مشکیش بیرون بود، رنگ طلایی خورده بود. با خودم گفتم این میتونه همونی باشه که دنبالشم. اینکه به جای واگن مخصوص زن ها وارد واگن عمومی شد، توجهم رو بیشتر جلب کرد. پشت سرش وارد واگن شدم، بدون اینکه بدونم کجا داره میره و تا کجا باید پشت سرش راه بیفتم. طوری قرار گرفتم که بتونه منو و هیکلم رو کاملاً ببینه. با یه پسر جوون شروع به صحبت کرد. از خندۀ نسبتاً بلندش فهمیدم زن خنده روییه و از اینکه با غریبه ها بگوبخند داشته باشه نمیترسه، ولی صداشون رو نمیشنیدم و نمیتونستم مطمئن باشم که دربارۀ چی صحبت میکنند. ایستگاه بعدی یکی از مردها از جاش بلند شد و از واگن خارج شد، اون زن بدون توجه به اینکه دو طرفش دو تا مرد نشستند، بینشون نشست و دقیقاً روبروی اون پسر قرار گرفت که باهاش صحبت کرده بود، و بینشون لبخندی برقرار شد. متوجه شدم که این دو نفر با هم ارتباطی نداشتند و درواقع زن داره به پسر نخ میده. خودم رو همچنان آماده نگه داشتم تا یا پشت سرش پیاده بشم و یا تا آخر خطر باهاش برم. دو ایتسگاه جلوتر پسر پیاده شد، در حالی که به زن گفت چند ایستگاه بعد باید پیاده بش، و متوجه شدم که زن از پسر آدرس گرفته و یا خواسته به بهانۀ آدرس پرسیدن باهاش همکلام بشه.
معطل نکردم، فوراً جای پسر نشستم و محو تماشای زن شدم. کمی جلوتر یکدفعه زن بلند شد و در حالی که لبخند میزد چادرش رو از توی کیفش درآورد و سرش کرد. مشخص بود که زن محجبه ای نیست و چادر رو به دلیل خاصی میپوشه. شنیده بودم که خیلی از چادریا درواقع جنده هستند و برای پوشش کارشون و اینکه مورد اذیت قرار نگیرند و بتونن جنده بودن خودشون رو انکار کنند، از چادر استفاده میکنند. زل زده بودم بهش و حواسم به جای دیگه ای نبود. مترو داشت به آخرین ایستگاه میرسید و اون وقت شب خط دیگه ای نبود. زن با موبایلش حرف میزد و مشخص بود میخواد جایی بره. از توی کیفش یه بیسکوییت برداشت، میخواست نصف کنه که یک تکه از بیسکوئیت روی زمین افتاد. فوراً خم شدم و تکۀ بیسکوئیت رو برداشتم و خواستم بهش بدم، اما خندید و گفت نه! نه! اونو برندار! و خواست تکۀ تمیز بیسکوئیت رو به من بده که من نگرفتم. این باعث شد که بینمون یک لحظه پیوندی شکل بگیره.
قطار به آخر خط رسیده بود و تقریباً کسی توی واگن نبود. پشت سر زن پیاده شدم و روی پله برقی دقیقاً کنارش قرار گرفتم و بهش چسبیدم. باسنش توجهمو به خودش جلب کرده بود و خیلی حشری شده بودم. تو ذهنم داشتم فکر میکردم که بیرون ساختمون مترو جلوشو بگیرم و باهاش حرف بزنم، که یکدفعه خودش خیلی آهسته زیر گوشم گفت: شماره مو یادداشت کن: 093…… آیناز!
دل تو دلم نبود. بالاخره شمارۀ یه زن اهل حال رو پیدا کرده بودم. از مترو اومدم بیرون و ساعت 11 شب با تاکسی خودم رو رسوندم به خونه م، که اونور تهران بود. تا رسیدم بهش پیام دادم و نوشتم: سلام. جواب داد: سلام نفس! نوشتم بزنگم: جواب داد: بزنگ نفس! و بهش زنگ زدم. کلی از تیپم تعریف کرد و گفت: اگه بهم پول بدی بهت یک حالی بدم که خودت بگی آیناز دیگه بسه! و قرار شد فردا حوالی ظهر بیاد خونۀ من.
فردا صبح زود سر کار رفتم و حوالی شهر از کار جیم زدم و به بهانۀ خریدن چیزی از محل کارم زدن بیرون. به سرعت اومدم سمت خونه و بهش زنگ زدم. قرر شد که برم در ایستگاه مترو و بیارمش خونه. به محض دیدن من همدیگه رو بغل کردیم. دستم رو طوری تو دستش گرفت که بازوم به ممه هاش برخورد میکرد. تا خونه حشری بودم و دل تو دلم نبود. در سن 25 سالگی قرار بود اولین سکسمو داشته باشم و بدون اینکه بخوام و خبر داشته باشم قرعه به نام آیناز افتاده بود. تو راه با هم حرف زدیم و از خودمون گفتیم. توی خونه از داخل راه پله چادر و روسریشو درآورد و تا درو باز کردم بلوزش رو هم درآورد و با سوتین جلوم وایساد.
بغلش کردم، بانش رو از روی شلوار مالیدم، شلوارش رو درآوردم، ممه هاشو از روی سوتین مالیدم و اونم کیرمو از روی شورت مالید و قربون کیرم میرفت.تابستون بود و هوا گرم، برای همین هم پنکه رو آوردم توس هال و تشک رو هم وسط هال پهن کردم. روی تشک دراز کشید و پاهاشو هوا کرد. شورتش رو خودش درآورد و سوتینش رو هم من باز کردم. بین پاهاش دراز کشیدم و کیرم رو روی کسش گذاشتم و بدون کاندوم کیرم رو توی کسش فرو کردم. آهی از ته دل گفت و هی می گفت منو بکن! منو بکن! و عجب کیری! چه کیر کلفتی! همزمان ممه هاشو میلیسیدم و ازش لب می گرفتم.
جامونو عوض کردیم و من دراز کشیدم و اون روی کیرم سواری کرد. بعدش به صورت سگی دراومد و از پشت کیرم رو توی کسش کردم. هر کار یکردم حاضر نشد از باسن بهم بده و توی کف باسنش موندم. خیلی محکم توی کسش تلمبه میزدم و بغلش کرده بودم و غرق شهوت شده بودم. بهش گفتم آیناز، من شیر میخوام! جواب داد: منم کیر میخوام! و کیرم رو محکم توی کسش کوبیدم و پستوناش رو خوردم. از خورده شدن ممه هاش خیلی لذت میبرد. باسنش رو قمبل کرد و دوباره به صورت سگی گاییدمش. دوبار آبم اومد و بعدش هم نیم ساعت کنار هم تو بغل هم دراز کشیدیم و خوابیدیم.
بعد از سکس ازش خواستم با هم دوست بمونیم. پولش رو دادم. گفت برای پول سکس نمیکنه، دنبال یه مرد میگرده که همیشه باهاش باشه و بتونه ساپورتش کنه. من پول زیادی نداشتم، اما بهش قول دادم که رابطم رو باهاش حفظ میکنم. برای کادو خریدم و چند بار دیگه دعوتش کردم و توی خونه باهاش سکس کردم. بعد از مدتی مردی رو که دنبالش میگشت پیدا کرد و دیگه جواب منو نداد. بعد از اون با زن های بیشتری سکس داشتم، اما بدن ظریف و ناز آیناز و کس صورتی و تنگش هیچ وقت از یادم نمیره. خیلی وقتا به یادش جلق میزنم و آرزو دارم یه بار دیگه بکنمش.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید