این داستان تقدیم به شما

سلام من اسمم پوریاس ۲۵ سالمه ۲ خاله دارم که اونا یه ۷ سالی از من بزرگترن…
 
 
من با یکی از خاله هام خیلی بیشتر گرم میگیرم و اون خالم تو یکی از شهرک های اطراف زندگی میکنه خالم ۸۰ کیلویی میشه تپله بیشتر از همه سینه هاش منو دیونه کرده بود سایز سینه هاش ۹۰ خودشم پوستش سفیده قدشم ۱۶۵ میشه این خالم دوبار تا حالا ازدواج کره از ازدواج اولش ۲تا بچه داره که بعد جدابش اونارو داده به شوهرش تو ازدواج بعدیشم الان تازه یه بچه داره ریر یک سال سن داره خواستم یه توضیح کوچیکی داده باشم .
 
موضوع از اینجا شروع میشه که من واسه دوره ی آرایشگری دنبال یه آشنایی میگشتم که بعدش بتونم یادگرفتم مغازه بزنم راستش بعده اینکه مادرم با خالم حرف زد خالم گفت بهش که اینجا اموزشگا زیاده میتونه بیاد اینجا بره کلاس بعد منم به مادرم گفتم پس تا موقه ای که مدرک میگیرم کجا بخوابم.غذا…اینا بعد مادرم گفت هماهنگ کرده که من تو این مدت خونه ی خالم باشم…ممممم منم از خوشحالی اینکه میتونم یه مدتی رو خونه ی خالم باشم از خوشحالی….. بال در اورده بودم بعدش یه چند روز بعد وسایلمو جم کردم بلیت گرفتم رفتم خونه ی خالم بعد یه چند ساعتی رسیدم خونه ی خالم ….
شوهر خالم تو کارخونه کار میکنه صب ۶تا غروب۶ تا میرسید خونه ساعت ۸ شب میشد با سرویس میرفتو میومد.
من که رفتم اونجا خیلی طبیعی چند روز گذشت بعدش من رفتم ثبت نام کردم تو اموزشگا که گفتن چند روز دیگه بهم زنگ میزنن که برم سر کلاسا منم اکثرا خونه بودم با خالم.

 
خالم خیلی راحته با من تو خونه اکثرا تاب میپوشید با یه شلوارک نازک ساپورتی که تا رو زانوش میومد سینه هاش خیلی تپل و نازن وقتی چای میاورد واسم یا صبحونه میزاشت و خم میشد قشنگ وسط سینشو میدیدم ممممم اوووف چه سینه هایی چه لرزشی ممم.یه صب که بیدار شدم از خواب ساعت ۹ بود شوهرش سر کار بود بچه کوچولوشم خواب بود بلند شدم رفتم مسواک زدم دیدم کسی خونه نیست …بعد چن دیقه که یه لیوان شیر گرم کردم خوردم صدای بسته شدن در حیاط اومد …دیدیم خالمه رفته بود خرید اومد تو سلام کردم و گفت الهی خالت بمیره فک میکردم دیر بیدار میشی که خودت داره صبونه میخوری منم گفتم خدانکنه خاله جووون من فدات بشم الهی که انقد خوبی بتونم جبران کنم …بعد وسایلو از دستش گرفتم گذاشتم تو اشپزخونه خالمم رفت تو اون اتاق لباساشو عوض کنه بعد دیدم اومد بیرون از اتاق گفت پوریا جون هواست باشه صرو صدا نکنی بچه بیدار نشه من یکم پیاده روی کردم میرم یه دوش بگیرم هواست باشه…منم گفتم چشم..بعد رفت تو اتاق حمومم تو اتاق بود منم پشت سرش رفتم تو اتاق مثلا چیزی بردارم از تو وسایلم که یه دفه خالم گفت پووووریا بعد دستشو گرفت جلو سینه هاش که دیده نشه .
 
 
منم که خشکم زده بود از بس محو سینه هاش بودم اخه داشت مانتوشو در میاورد چیزی زیرش نپوشیده بود که منم گفتم اییی وای خاله جون ندونستم ببخشید بعد گفت باشه منم رفتم بیرون ممممممم عجب سینه هایی یه عالمه حال کردم که سینه هاشو دیدم اوووووف .بعد یه ده پونزه دیقه ای خالم صدام کرد منم رفتم تو اتاق پشت در حموم گفتم جان خاله جون گفت میتونی بیای پشتمو کیسه بکشی….اوووووف ممممم منم پررو از خدا خاسته گفتم چشم الان میام رفتم تبشرتمو در اوردم یه شرت کوتاه داشتم پوشیدم رفتم تو….خالم پشت به در رو صندلی نشسته بود یه بدن سفییییید تپل یه سوتین مشکی شورتشم قرمز اوووف داشتم دیونه میشدم همون لحظه که خالمو اونجوری دیدم کیرم داشت راست میشد بعد خالم برگشت گفت اومدی گفتم اره بعد تا منو دید گفت این چه وضعشه….گفتم خب خاله جون واسه اینکه خیس و کفی نشم اینطوری اومدم .بعد گفت زود باش یخ زدم منم گفتم الان گرمت میکنم یه نگا بهم انداخت یه نیشخندی زد گفت پررو!!!

 
 
منم میدونستم ته دلم خالم خیلی حشریه و با من راحته شروع کردم اول با صابون بدنشو میمالیدم هی دستمو میبردم زیر بغلش کنار سینه هاشو لمس میکردم سینه هاش از بغل سوتین زده بود بیرون یه چند باریم پاهام که تا زانو لخت بودو مالیدم به باسنشو کونش دیگه کامل کیرم راست شده بود بعد لیفه رو اوردمو پشتشو کشیدم دستا شو دادم بالا زیربغلاشو میمالیدم که لیفه از دستم لیز خورد افتاد منم یه هویی دستم رفت گوشه ی سوتینش سینشو کاملا لمس کردم چیزی نگفت فقط بعد اینکه لیفه رو از رو زمین برداشتم دید که کیرم داره شورتو پاره میکنه میدونست چه خبره منم داشتم میمردم از بس میخواستم زود شرو کنم بعد خودش ورداشت گفت اگه میدونی بنده سوتین اذیتت میکه بازش کنم گفتم ..منم خیلی پررو گفتم خاله خودم میخواستم بازش کنم بعد گفت ایییی کلک منم بند سوتینشو باز کردم بعد دستشو دادم بالا سوتینشو کلا در اوردم اویزونش کردم که دیدم خالم سینه هاشو با دستاش گرفته بعد بهش گفتم خاله جان بلن شو سرپا که از پشتم روناتم بشورم که بلند شد اخه خالم یکم تپله نمیتونه زیاد برگرده پشته روناشو لیف بکشه

 
بلند شد روش به دیوار بود اوووووف وقتی بلند شد کونش یه لرزشی مرد که همونجا دوباره لیف از دستم افتاد صابونو برداشتم از کمر تا مچ پاشو با صابون مالیدم که یه چند باری دستم خورد به کنار کسش کی هی میگفت پررو انقدم نیا بالا منم همش میخندیدم میزدم رو پشتش میگفتم خب چیکار کنم دستم یه هویی لیز میخوره که بعدش که خالم همون جوری وایساده بود سر پا و سینه هاشو گرفته بود با دستاش شلوارمو کشیدم پایین کیرم که بدجور سیخ شده بود رو گذاشتم لای پاش محکم بهش چسپبدم ..که یه هو برگشت گفت این چی ببود منم وقتی برگشت کامل سینه هاشو دیدم چون دستشو از روشون برداشت وقتی برگشت بهش گفتم خاله بدجوری دوس دارم تو بغلم باشی باور نمی کنید خالم بغلم کرد منم که سینه هاش چسپیده بود بهم ممممم گرم شده بودم اونم داغ بود کیرم همون جوری از جلو لای پاش بود موهای کسش هی استکاک ایجاد میکرد طوری که انقد داغ شده بودم که داشتم میترکیدم بعد بدون مقدمه خالم بهم یه نگاهی کردو گفت خیلی پررویی منم گفتم خاله بریم تو اتاق اینجا کوچیکه نمیشه گفت مگه میخوای چیکار کنی همینو که گفت همونجوری فورا اوردمش بیرون از اتاق رو قالی یه پتو انداختم روش داراز کشید رو به پشت منم روش خوابیدم شرو کردم سینه هاشو یه عالمه خوردم بدجوری حشری شده بود خالم که هی میگفت بکن توش منم گفتم خودت بکنش تو دستشو اورد کیرمو گذاشت سر کسش گرماشو حس کردم …..انقد سینه هاشو خوردم که کسش خیس هیس بود سر کیرم رو کسش بود اولش یکم دیر رفت تو اخ و اوخ میکرد از اون ورم سینه هاشو میخوردم کیرم داشت میرفت تو که یه هو رفت ممممم. اوووووف چقد داغ بووود …
 
 
یه آهی کشید هی میگفت تن تر تند تر زود باش پویا پارم کن منم شرو کردم به تلنبه زدن یه چن دیقه ای طول نکشید که عرق کرده بودیم بدجور هردوتانون بهش گفتم خاله داره مال من میاد فورا گفت بریز توش بعد که همینو گفت هودمو انداختم رو خالم سینشو با دهنم میخوردم که ابم ریخت تو کسش که بعدش هی با دستش خالم داشت کیرمو میمالید به کسش بعد دیدم نفسایه خالم بدجوری تند شده و اه و ناله میکنه که اونم بعد چن دیقه دیدم یه هو لی حرکت شدو کسرمو هی فشار میداد بکنه تو هودش منم فشارش میدادم محکم بغلم کردو شل شد یکم همونجوری تو بغل هم بودیم که من اومدم این ور که خالم بلند شد گفت برم دوشمو بگیرم تو نمیای منم رفتم باهم دوش گرفتیم یه عالمه تو بغل هم زیر دوش بودیمو اومدیم بیرون بغده اون روز من یه ماه اونجا بودم خیلی سکس داشتیم باهم اکثرا وقتی شوهرش ساعت ۶ میرفت شرو میکردیم بعضی روزا هم فقط دست بازی میکردیم…
 
نوشته: کامی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *