این داستان تقدیم به شما

سلام.
من على هستم.من الان بيست و چهار سالم است.اين خاطره كه مى خواهم برايتان تعريف كنم واقعى است و براى ١١سال پيشه زمانى كه من سيزده ساله بودم….
***

مادربزرگ و پدربزرگ من در اراك زندگى مى كنند و در خانواده ى ما رسم است ما و عمويم و عمه هايم به اراك برويم.من يك عمو و دو تا عمه دارم كه يكى از عمه هام ازدواج كرده و يكيشان ازدواج نكرده.اسم ان عمه ام كه ازدواج كرده الناز و ان يكى ساناز است كه ازدواج نكرده.اسم شوهر عمه ى من داريوش است.ساناز بسيار زيبا و سكسى است چون يك بار از لاى در ديدم ساناز داره به داريوش ميده.اما الناز خيلى خوشگل نيست و خيلى گير ميده.من ارزوم اينه كه يه روز با ساناز سكس كنم.
عيد سال ١٣٨٣ ما طبغ معمول به اراك رفتيم.وقتى به اراك رسيديم در زديم و ساناز در را وا كرد و يك بووووووووووووس سفت از لبم كرد.من خيلى خوش حال شدم.بعد امديم تو خانه با همه سلام كرديم.يك ساعت همه گرم صحبت بودن تا همه جا پهن كردن تا بخوابند.منم سه ساعت خوابيدم بعد همه كم كم بيدار شدند.ساعت شد 5 باز همه داشتند حرف ميزدند تا ساناز به مادربزرگم گفت من ميرم حموم من هم گفتم منم بيام.ساناز گفت اگر مامانت اجازه ميده بيا.من هم از مامانم پرسيدم و مامانم گفت برو ولى اگه ديدى ساناز راحت نيست بيا بيرون.من داشتم از خوشحالى بال درمياوردم.بعد از يك ربع من لخت شدم و رفتم حمام.ساناز هم لخت شد.بدنش فوق الاده بود.كسش خييييييييلى تنگ بود و كون سفيد براق خييييييلى قشنگى داشت و ممه هاى بسيار گنده اى داشت كه سرش سورتى بود وموهاى سياهش من را ديوانه كرده بود.
 
وقتى من و ساناز خودمان را شستيم ديگه نتوانستم جلوى خودم را بگيرم و دستم را روى نوك ممه هاش گذاشتم و ان ها را نوازش كردم.به ساناز گفتم:ترو خدا بزار بكنمت ترو به جون هركى دوست دارى يه بار به برادر زاده ات حال بده.اونم گفت به يه شرط. گفتم هرچى باشه قبول ميكنم.گفت: درمورد اين موضوع به هيچ كس نگى و خيلى زياد نمونيم تو حمام و ديگه اين كار را نكنيم.گفتم باشه.كيرم خيلى كلفت شده بود.اول من ٢ديقه كسشو خوردم.كسش حرف نداشت بهشم گفتم اون گفت ممنون.بعد گفتم كيرمو ميخوارى؟گفت اره.كيرمو تا ته خورد.بعدشم گفت كير تو هم خيلى خوبه.منم لبخند زدم و گفتم كونتو بده بخورم.زبانمو كردم تو كونش و كونشو ليسيدم خيلى كون عاليي داشت.بعد من هم كيرمو كردم توى كونش. اون گفت اووووووووف.بعد من كمى تكون دادم و دراوردم.ابم گرفت كيرمو كردم تو كسش بعد اون يه جيق ارومى كشيد بعد من ابم را خالى كردم. بعد ساناز گفت بسه ديگه الان شك مى كنند.لباس هايمان را پوشيديم و رفتيم بيرون و من هيچ و قت اين خاطره را به روى عمه ام نياوردم.
 
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *