این داستان تقدیم به شما

سلام میخوام داستان سکسمو با زنی که از بچگی دیوانش بودم و همین عشق سکس به اون پایه دخترشم وسط کشید رو بگم،من الان ۳۳ سالمه این جریان برای ۵ یا شایدم ۶ ساله پیشه،راستش من یه زمانی بدنسازحرفه ای بودم و به خاطر اینکه تمرین حرفه ای میکردمو صبح و شب فکرم فقط مسابقه دادن و تمرین بود دنباله کسی نبودم مگه اینکه واقعا یه چیزه استثنأیی  بود.بریم سر اصل داستان…
***
من از اسم مستعار استفاده میکنم،مهرناز یه زن خیلی زیبا خیلی خوش اندام و فوق لعاده لوند بود که یکی از فامیلهای دوره مادرم بود نزدیک ۱۳ سال ازمن بزرکتر بود ولی از ۷ یا ۸ سالگی یادمه جشن تولد میرفتیم مهرناز گل مجلس بود و استاد رقص همیشه حتی بین زنها تعریف ظاهرو تیپش بود نمیدونم من تو اون سن چی حالیم میشد که از همون موقع خودمو تو یه موقعیتهایی قرار میدادم که یه جوری یه جای بدنشو دید بزنم اینم بگم خودش فک کنم ۱۳ یا ۱۴ سالگی ازدواج کرده بود و۲ تا دختر ۲ قلو داشت که ۲ سال از من کوچیکتر بودند خلاصه من از بچگی تو کف مهرناز بودم تو عروسیا جشنها …. همه حواسم به اون بود …
 
 
خلاصه همه این سالها گذشت تا فک کنم ۲۰ یا ۲۱ ساله بودم که متوجه شدم دخترش خیلی به من آمار میده اونم یه دختره بحالو لوندو ناز بود مثله مامانش اما نه به زیباییه اندامه مامانش، اینم بگم که اون یکی دخترشم مثله مادرش خیلی زود ازدواج کرده بو،خلاصه اینکه میخواستم همه کاری کنم تا خودمو به مهرناز نزدیک کنم بهترین راهش همین بود که با دخترش که فهمیده بودم از من خوشش اومده بریزم رو هم تا حداقل از اون طریق یه جوری خودمو به مهرناز نزدیک کنم دخترشم هم خیلی شبیه خودش بود اما اندام مهرناز عجیب بود و دیونه کننده هر لحظه جلوم بود خلاصه هر دفعه که با دخترش سکس میکردم به
عشق مامانش باش سکس میکردم چون هم همچهره مامانش بود هم صداشو کاراش مثله اون خلاصه زدو من رفتم سربازیو از اونجا که کیرمون خیلی سبک بود این یکی قولم شوهر کرد به یه استاد دانشگاه،راستی یادم رفت بگم که شماره موبایله مامانرو از تو گوشیه دخترش برداشته بودمو بعضی وقتها الکی به عنوان ناشناس بش زنگ میزدم اما نشد که نشد،دوباره که از سربازی اومدم چسبیدم به تمرین برای مسابقات البته من تو دوران خدمتم تمرینمو داشتم و همیشه رو فرم بودم ،
خلاصه من تو اوج آمادگی بدنی بودمو اون موقع هم تو اوجه توجه زنو مرد بودم از اونجا که از دختر مهرناز فهمیده بودم دخترش اسمش پریا بود،فوقلعاده حشری بود مامانشم حشری بود
انگار داستان بچگیه ما که تا چند سال تو کف مهرناز بودم حالا برعکس اون رفته بوده تو کفه من البته این موضوعی بود که خود مهرناز برام تعریف کرده بود که در ادامه میکم،

 
به خاطر یه مشکل خونوادگی مدتی از خونوادم دور شدم و رفتم خونه مجردی گرفتم طوری که کسی از من خبردار نباشه کجام و چه کار میکنم تو این مدت هر شب از یه فرد ناشناس برای من هر شب smsمیومد که من فکر میکردم از طرف خونوادمه برای برگشتنم،بعد از هر اسمسی معمولا از دوست دارم و عشقم استفاده میشد ذهنم پیشه همه کس میرفت الی مهرناز،تا اینکه شکم به دخترش رفت به هر زورو زحمتی خودمو با پریا روبرو کردم و اون روز گوشیشو ازش گرفتم ببینم پیامها از طرف اون بوده که دیدم اون شماررو پریا به نام مامان جونم سیو کرده خشکم زد،یعنی واقعا مهرناز بود مگه میشه خوشحال باشم ناراحت باشم
به پریا چیزی نگفتم،
شب دوباره اون پیامها شروع شد که البته تو پیامها فقط منو تشویق میکرد برگردم پیشه خونوادم نه چیزه دیگه ای،
که یه هو بش گفتم تو منو چند وقته میشناسی گفت چند ماهه گفتم مطمئنی گفت آره
چند باری تکرار کردمو اونم همین حرفو زد خلاصه چون ذوق زده بودم که به آرزوم رسیدم گفتم ولی من تو رو خیلی وقته میشناسم عشق سکسی بچگیم تا الان مهرناز جونم …
اینو که گفتم دیگه گوشیه مهرناز خاموش شد منم روانی شده بودم اون همه از بچگی فکرو خیاله مهرناز حالا که خودش به من گیر داد پروندمش،خلاصه این حسه کنگی ولم نمیکرد به صدم ثانیه در ۲۴ ساعت زنگ میزدم بش تا شاید روشن کرده باشه پیام پشته پیام،واقعا خوابو از من بریده بود این همه دختر خشگل منو از هدفم برای تمرینو مسابقه دور نکرده بود اما این لامصب و هیچ جور نمیتونستم از ذهنم دور کنم شوهرش کارش یه طوری بود که پیمانکار بود تو شهرهای مختلف و ۱ ماه به ۱ ماه میومد خونه،خلاصه ۳ نصفه شب بود که انگار جواب یکی از پیامامد داده باشه گفت واقعا از من خوشت اومده؟
 
بدون معطلی بش گفتم واقعیتو که از بچگی روانیتمو …..خلاصه اونم هی خواهش میکرد که به کسی چیزی نگمو قصدش فقط برگشتنه من پیشه خونوادم بوده،اما من انقدر زبون ریختم که بالاخره مخشو زدم باهاش تلفنی حرف بزنم،خلاصه باهاش فردا صبحش مفصل صحبت کردم،اون از این میگفت که دختر واسه من زیاده چرا گیر دادی به من منم که مرغم یه پا داشت….همون روز از من خواست خودش که همدرگرو ببینیم منم رفتم بهترین تیپمو زدم اون موقع هم تو رژیم مسابقه بودم بدنم فوقلعاده بود من تو پرورش اندام یه بدنساز سنگین وزنه قد بلند بودم که بهطبع برا خیلی ها جذاب بودم به خصوص مهرناز اون روز وقتی همدیگه رو دیدیم فک کنم اگه ته دله جفتمونم ناراضی به این کار بود بعد از دیدن اون روزمون فقط شهوت بود که تصمیم گیرنده هر دومون شده بود عصر همون روز که کلا به صورت رسمی ۱ زوز از دوستیه منو مهرنازم نگذشته بود با هم قرار گذاشتیم که اون بیاد خونه یکی از دوستایه من و اونم اون روز حتی زود تر از قرار اومد خونه دوسته من به این خاطر نبردمش خونه خودم که اگه ۱ درصد کسی بویی از بودنه منو اون با همدیگه میبرد قطعا خون راه میوفتاد خونه دوسته منم یه جایا دنج بود بدون هیچ فضولی،خلاصه رویایه چندین ساله من شاید بیشتر از یک دهه من در عرض کمتر از ۱ روز آشنایی به حقیقت پیوست و مهرناز تو خونه دوستم با زیباترین لباسهاش و لباس زیره سکسیش بود اون روز تا ۴ تا ۵ ساعت با هم بودیم و همدیگرو فقط زنده زنده نخوردیم و سکس فوق العاده ای رو انجام دادیم،البته دوستان منو ببخشند که مثله بعضیها خیلی مستند نمینویسم چون این جریان واقعیه و من خواستم فقط از اون سکس تاریخی برا خودم براتون تعریف کنم،

 
نکته ای که تو این سکس برام خیلی جالب بود این بود بعد از آخرین سکسمون مهرناز گفت من خوشمزه تر بودم یا پریا هنوزم از این حرفش شوکه ام یعنی ا ن از رابطه منو دخترش و حتی سکسهامون با خبر بود؟؟!!!

 
به هر حال اون روز تموم شد و دیگه هم تکرار نشد و بنا به دلایلی همدیگرو هم دیگه ندیدیم
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه
 
نوشته: پدرام پژوهش
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *