این داستان تقدیم به شما
سعید هستم بزرگ شده در اطراف ورامین که بابا مامانم اصالتا اهری هستند دو برادر و دو خواهریم من از همشون کوچکترم با خواهر کوچیکم خیلی شوخی می کردم اون سه سال از من بزرگتر بود خیلی وقتا به قصد شوخی سینه و حتی کوسشم میخوردم اونم الکی مقاومت می کرد (مثل پیامبر بزرگوارمون که لای سینههای فاطمه رو میلیسید البته اونم شوخی داشته میدونم) تا اواخر دیگه معتادم شده بود تا چشم مامانو دور میدیدیم شوخی را شروع می کردیم بزور شلوارشو در می اوردم تا کسشو می لیسیدم ارام میشد اونقدر میخوردم تا ابشو می اوردم ولی نمیذاشت کیرمو بهش بمالم فقط اجازه میداد بخورم حتی نمیذاشت انگشت بکنم ولی از رو شلوار میذاشت تا کیرمو بمالم بهش در عوض با دستش برام جق میزد ابمو میاورد مامان اواخر فهمیده بود خیلی مواظبمون بود
خاطره دو سال بود عروسمون بود خیلی خوشگل و شیطون بود همه تو یک حیاط بزرگ که چندین اتاق داشت زندگی می کردیم میدونست منو راحله چه غلطهایی می کنیم از من میپرسید راحله چرا شوهر نمیکنه هر چه خواستگار میاد تو میپرانی گناه داره
تا شوخی هایم با خاطره هم شروع شد
مامان تا دید با خاطره شوخی می کنم خیلی منو خاطره را سعی می کرد تنگ هم بندازه چون میترسید راحله را حامله کنم بارها دیده بود شلوار راحله را در اوردم و راحله با کیرم بازی می کنه ولی نمیتونست همیشه حواسش بمن به منو راحله باشه
مسعود تو کارخونه ای در شهرک صنعتی ایوانکی کار می کرد حیونی از ساعت 4 پا میشد با دو تا از دوستاش که اونجا چندذسالی بود کار می کردند راه میفتاد سه شب می موندن اونجا خوابگاه داشت باز یک 24 ساعت تعطیل بود و تکرار می شد
مامان منو تشویق می کرد با خاطره وقتی مسعود نیست سرگرم بشم دلش نگیره حتی چند بار با زبان گفته بود چون بچه دار نمیخان بشن نذار غصه بخوره باهاش شوخی کن نذار پژمرده بشه در واقع سرپوشیده می گفت عیب نداره هر کاری کنید چون حامله نمیشه انگار سکسم بکنید عیب نداره من اینو تو نگاه و حرفاش کاملا حس می کردم بعدشم میگفت سعی کنید هر چه می کنید فقط بین خودتون باشه …
راحله شوهر کرد مسعودم مامازن از طریق تعاونی مسکن شان خونه خرید دیگه خیلی کم میتونستم خاطره را ببینم خودمو لعنت می دادم چرا نگاییدمش یا حداقل کسشو نگاه نکردم
تا بخاطر کار و استخدامم در مامازن اتفاقات زیر رخ داد
مدتها بود زنداداشو تا میتونستم انگولک می کردم و لا پایی میزدم ولی به صورت شوخی اخه مدت دو ماهی میشه تو خونشون با اونا زندگی می کنم که مامازن خونه دارند برادرم تو شهر صنعتی ایوانکی کارمند یک کارخونه است که دو شیفت کاری داره یک هفته صبح تا 4 است یک هفته 5 تا 12 شب
کاری در مامازن پیدا کرده ام نزدیک دو ماهه استخدام شدم حقوق خوبی هم با اضافه کاری و تعطیل کاری دارم
تو یک کارگاه مبل سازی مشغولم از بچگی مبل سازی کار می کردم استادکارم
26 ساله با بدن کاملا ورزیده و اماده که ورزش مورد علاقه ام شناست تیپ و هیکلم خیلی زن پسنده
به پیشنهاد زنداداشم خاطره من قرار شده تو خونشون تا تحویل شدن خونه ام یک اتاق را اجاره بکنم تا زمانی که واحدم تکمیل بشه که پیش خرید کرده ام
قبل از اینها با هم خیلی شوخی می کردیم که گفتم 7 ساله ازدواج کردن بچه دار نخواستن بشن تا وضعشون بهتر بشه
اولین روزهای موندن خونشون بودم مسعود شیفت دوم بود شام را با خاطره که میخوردیم خاطره حتی ظرفها را نشسته خمیازه می کشید که خوابم میاد ظرفها را با هم می شستیم خاطره میشست من اب می کشیدم بارها به بهانه جابجا شدن و گذاشتن ظرفها به ابچکان کیر سفت شده ام را به چاک باسنش فشار میدادم اونم به بهانی خستگی در کردن حتی چند بار باسنشو با خم شدن جزئی بیشتر اماده می کرد تا کیرمو بهتر لای باسنش حس کنه ولی هر دو خودمونو به راه دیگه می زدیم
هم من هم خاطره شلوار راحتی تنمون می کردیم مخصوصا خاطره شورتم زیرش نمی پوشید شلوار بسیار نرم و نازکی تنش می کرد که جنسش آنقوره بود زمانی که مسعود نبود دامن نمی پوشید ولی زمان بودن مسعود با دامن و ساپورت همیشه می گشت
خاطره حالا با 25 سال سن روزبروز زیباتر و بدنش رو فرم رفته بود باسن نرم و سفید و گرد و درشت رونهای صاف و گوشتی سینه های سفت و امریکایی رو به بالا لبهای برجسته و قلوه ای چشمان تیله ای که با هر رنگ لباسش همرنگ میشد با خرمنی از زلف بلوند دلمو آب می کرد ولی جرئت گاییدنش و نداشتم و فقط لاسیدنداز رو شلوارها بود که این اواخر دیگه اونقدر می مالیدم تا ابم می اومد و شلوارم خیس میشد مال اونم بعضی وقتها معلوم میشد که ابش اومد خیسی کسش لای رونهاشو لیز می کرددبه راحتی کیرم عقب جلو میشد
یکبار که ساپورت تنش بود و یک بلوز نسبتا بلنددتا روی باسنشو می گرفت تو خم شدن برای کیسه گذاشتن به اشغالدان دیدم ساپورتش اندازه ای که دست بره تو شکافته یه لحظه از دور کسشم دیدم
شامو رو میز میخوردیم تا خوردیم مسعود رفت خوابید که صبح زود بره من همش تو فکر کس لخت خاطره بودم که ظرفها رو ریخت تو سینگ ابشو پر کرد منظر که من ابکش کنم تو سمت لگن دوم بلوزش رو کمرش گیر کرده بود ساپورت چسب باسن درشتشو زیباتر کرده و شکاف ساپورتش کاملا معلومو بود رفتم تا کیرمو رسوندم لای باسنش گرمی کسشو کیرم از زیر شلوار راحتیم حس کرد کیرمو تو یه تکان درش اوردم انداختم لای باسنش که لخت بود داغی کسشو حالا با جان و دل حس می کردم تو چنددتکان روی چاک کسش با پاهای کیپ کرده ارضا شدم اندازه یک کاسه اب ریختم لای پاش و ظرفها هم تمام شد رفتم خاطره هم رفت
باز چند شب پیش که ظرفها را شستیم مسعود خونه بود تا شامو خورد رفت خوابید دامن تنش بود نمیدونم کی ساپورتشو در اورد متوجه نشدم البته دامنش تا ساق پاهای زیبایش بود اول فکر کردم ساپورتشو داده بالا تا ساقهای زیبا و سفیدشو ببینم
ظرفها را مشغول شستن شدیم گفت بیا اب بکش خستم رفتم مشغول شدیم یواشکی در حال شستشو دامنشو دادم بالا ببینم ساپورتشو تا کجا داده بالا که خودشو زد به نفهمی تونستم تا باسن لختش بدم بالا نه شورتی تنش بود نه ساپورتی!!
کیرم بقدری سفت شد که اختیارمو ازدست دادم خودمم نفهمیدم با چه جرأتی کیرمو لخت کرده هل دادم لای پاش و دامنو ول کردم گیر کرد بینمون هیچی نگفت فقط یه اه بلندی کشید گفت چه گرمی …
دیگه نتونستم طاقت بیارم بغلش کردم کشیدم سمت خودم اونم دولا شد گفت زود تا اون روز کیرم تو کس هیچ زنی نرفته بود تا بکنم توش ابم اومد و ریختم همه لای باسن پاهاش شد اب کیر جدا شدیم دامنش افتاد پایین و ظرفها را اب کشیدیم با تن لرزان از خاطره جدا شدم اون شب سحر شد صبح زود مسعود رفت من رفتم اتاق خاطره واقعا خواب بود ارام رفتم بغلش که لخت خوابیده بود فقط شورت تنش بود با سینه هاش بازی کردم گفت نکوون مسعود پاشو برو دیرت نشه باز از سرویس بمونی جا..
نمیدونم چرا خجالت کشیدم یواش رفتم بیرون تا دوش بگیرم خاطره صبحانه ام را اماده کرده بود و رفته بود خوابیده بود که در نیمه باز بود بالباس دم رو افتاده بود روتخت دستشم روی کسش بود معلوم بود انگار داره با خودش ور میره
گوشیم زنگ خورد صاحب کارم پایین تو کوچه منتظرم بود
از خاطره خداحافظی کردم و رفتم عصر که اومدم مسعود داشت با دیش ماهواره ور می رفت خاطره شام اماده می کرد گفتم بیام کمکت گفت بیا ولی نه مثل گاو خخخخ
گفتم گاو چه صیغه اییه گفت مگه ندیدی تو مستندها میپره و میفته خخخخ
با زبان اشکارا می گفت بیا منو بکون
گفتم فرداد میدونی تاریخ مهمیه
99.9.9 است گفت که چی بشه
بهش گفتم بعد رفتن مسعود صبح میام میگم
گفت حالا بیا کو تا صبح خخخخ
رفتم گفت زود شروع کن تا مسعود درو زد تمامش کن تا من بگم شلوارو دامنشو انداخت تا کف زمین خوابید رو اوپن منم چند لحظه نشد کیرم میخواست شلوار لی ام را پاره کنه سریع دادمش پایین تا خواستم بکنم گفت اول بخور مثل کس راحله که ساعتها میخوردی بعد مثل گاو بپر مال تو چند لحظه بیشتر طول نمیکشه کمرت تا بگی شله ..
پاهاشو باز کرد بیشتر کسشو داد سمتم با دهن رفتم تو کسش
کس خاطره کجا کس راحله کجا !
مال #خاطره سفید و ترد ابدار خوشبو چاق و چله بی نهایت زیبا درست شکل لبو دهنش تو تونستم خوردم گفت بکووون توش دارم میااام زوووود که شری با فشار انگار شاش میکنه صورت و دهنم شد اب داغ و خوشمزه کسش تا تونستم خوردم اونم میگفت بکووون توووش اون کیر کلفتتو
با یکی دو فشار همه کیرم تو کس زنداداش غرق شد راست می گفت یک دقیقه هم نشده ابم اومد و پر کردم به کسش که آ یو دی داشت گفت مرسی ولی باز من خوب نشدم
خودمونو مرتب کردیم من رفتم لباسام عوض کردم تو اتاقم بودم مسعود درو زد
شامو خوردیم ماهواره درست شده بود سریالی را دیدیم مسعود رفت بخوابه تا 5 صبح بره منو خاطره ظرفها را مشترکن با بوسه و بغل کردن و یکبار دیگه گاییدنش حالا با ارامشتر شسته و رفتیم برای خواب
صبح بیدار بودم که مسعود رفت ساعت 5:10 بود تا رفت پریدم سریع دوش گرفتم حسابی کیرمو شستم چون اب شب مونده بود ظاهرا بوی موندگی می داد خشک که شدم لخت رفتم دیدم اتفاقا خاطره با ربدوشامبر حمام دراز کشیده موهای سرشم پیچیده حوله مخصوص نگو اونم حمام بوده دوتا حمام دارند یکی تو مستر یکی هال
بیدار بود حوله اش را دادم کنار بوسش کردم برای نخستین بار در کمال ارامش تو بغل هم بودیم بعد از کلی خوردن هم بدستور خاطره #69 شدیم تازه دیدم کس زیبا یعنی چه ای کوفتت بشه مسعود هی نمیدونم این دخترو از کدام کره اسمانی پیدا کرده بود که اینقدر خوشگل و لطیف بود
99.9.9 بود اون روزو تا مسعود بیاد بارها خاطره را گاییدم. یک بارش گذاشتیم ساعتهامونو نگاه کردیم تا شد 9″9:9 کیرمو سر ثانه 9 فشار دادم تو کسش تا باز خاطره ای جدیدی را ثبت کنیم باز دلش میخواست گفتم بسه گفت چند بار گاییدی حسابشو من نداشتم شمرد شد 8
گفت یک بار دیگه بکون بشه 9 که با اون 9 ها جور بشه تا خواستیم شروع کنیم صدای ایفون خبر از اومدن #مسعود میداد که ساعت 6:40 بعد از ظهر بود نشد تا #شامو #خوردیم تلویزیونو تماشا کردیم مسعود رفت خوابید گفتم بیا #اتاق خودم تا یک 9 هم ثبت کنیم
گفت نه بیا اشپزخونه اگه در اومد داریم ظرف میشوریم دامنمو بنداز تا برسه صحنه به هم خورده
شروع کردیم حالا مگه ابم میاد نزدیک یکساعت گاییدم البته اب خاطره اومده بود ولی دوس داشت ببینه که رو کمرش سوارمو دارم کسشو جررر میدم تا ابم اومد البته دیگه ابی هم نمونده بود فقط ارضا شدم فکر نمیکنم بیش از چند قطره اب بیشتر نریخت تو کسش نفسم داشت جدی جدی قطع می شد خاطره هم خسته شده بود ولی وانمود می کرد که خسته نیست چند دقیقه ای بغل هم لباشو خوردم سینشو خوردم باز بوسش کردم گفت برو بخواب صبح تا مسعود رفت بیا تا از کارت نشی مثل امروز
گفتم مرخصی دارم عزیزم دو روز دیگه تمام میشه
مسعود هفته ای یکبار به اعتراف خاطره اگه #خاطره نذاره نمیکنه از اولشم زیاد #حریص نبوده فقط تو سالهای اول و دوم میگه هفته دو یا سه بار سکس داشته کیرشم از مال من خیلی نازکتره بلندیش شاید اندازه همه ولی مال من بچه هم بودیم میدنستم از مال مسعود #کلفتره منو مسعود را با هم ختنه کردن من چهار ساله بودم مسعود هفت ساله کیر من میگفتن از مال مسعود کلفت تره
….
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید