این داستان تقدیم به شما
می مکید. فشار میاورد. آب دهنت قاطی می شد.
موهای بدنش رو زده بود. شکم داشت و حس مردونه ی خوبی داشت شکمش. اگرچه سیکس پک و بازو کلفت و کیر هزارثانتی نبود ولی یه تیکه لقمه ی چرب و نرم بود. مثل یه شکلات گرم و نرم و خواستنی بود. چیزی بود که می دونستی برای خیلی ها خواستنیه برای همین میدویدی که هرچی زودتر مال خودت کنیش. پاهای کشیده، دست های بلند و قوی. صورت کشیده. سبزه. ریش کم پشت. چشم های خمیده به گوشه ها و مهربون. که توی چشم ها درخشان بود. شیطانی مهربون. و از فاصله ی هزارمتری حتی وقتی راه رفتن و حرکاتش رو نمی دیدی هم مشخص بود که یه بکن قهاره. نه مثل یه تیکه نر خوشمزه ی تازه کار نبود. مثل یکی بود که مطمئن بودی چیزی رو نزدیکش تجربه می کنی که باعث میشه غمین ترین تجربه های جنسیت هم دگرگون بشه. پیدایش کیر کلفت و سیاه رنگ از پشت لفاف شلوار جین و بلند شدن روی دست هاش وقتی لب های قلوه ایش لب هات رو می قاپید. انگار دنیا اومده بود برای بهترین سکس. برای شناختن کس زن ها. برای رسوندن خودش به کس زن ها و کس ها برای رسیدن به کلفتی کیر اون توی بدن ها درست شده بودند. وقتی لباسش رو در می آورد بوی بدنش می اومد. و آتیش گرمی که انگار از پوستش می ریخت. تمام تنش از شهوت پر بود. توی بدنش انگار معشوقه ها درهم می آمیختند و باعث می شد لب هاش و چشم هاش خمار باشن و دلت غنچ بزنه برای مچاله شدن توی بغلش. ” من دوست دارم زبونتو بکنی تو دهنم”. چیزی به این اندازه سکسی اگه شنیده باشید خوشبختید. مرد بود و بهت دستور می داد که زبونت رو تا ته حلقش فرو ببری. ازت میخواست که زبونت شکل کیر باشه توی دهانش. میخواست نفوذ کنی درونش. بازی بود. می رفتی تو و لب هاش دور زبونت گره می شد. میخورد. می مکید. فشار میاورد. آب دهنت قاطی می شد.
ناشناش نبود، ولی نایاب بود
وقتی راه می رفت انگار زمین رو فشار می داد زیر پاش. انگار با سیم هایی به هسته ی زمین وصل بود. سنگین. فشار. آرام و زیاد راه می رفت. سیگار کشیدن، دیدن لب هاش دور سیگار سکسی بود. انگار مرد بودنش بیشتر می شد. سیگار که میکشید نه برای مردی بود، هر مردی با سیگار قشنگ نیست. ولی این بود. راه رفتن هاش بیشتر. وقتی توی خونه شلوار جینش رو از پاهاش پایین کشیدم و روی زانو جلوش نشستم احساس کردم توی سینه هام دخترکی صدا می زد. می خواست. حضور همچین مردی. سال ها بود میشناختمش. اون نمی فهمید. خیال می کرد از همین دو روز کارکردن توی محل کارش میشناسمش. از شب های طولانی ای که دستم روی کسم رفته بود به یاد بدن خوش تراشش خبر نداشت. از اینکه راه رفتتش هم من رو حشری می کرد. از اینکه انگشت های کشیده اش، از اینکه صورت سبزه و زیباش، از اینکه چشم های خمارش باعث میشد شرتم تو پام خیس بشه. هیچی. خبر نداشت. از اینکه توی جنگل وقتی سفر کرده بودیم، تا مادرم نبود و با پدرم عکس می گرفتن سریع درختی رو بغل کردم و حس کردم اونه. درختی بودی، سرو، محکم و قوی.لباسش رو که در میاورد هیکل آرنولد رو نمی دیدی، یا بازیگرهای هالیوودی، هیکل مردونه ی پسر جوونی رو می دیدی که زیاد کار کرده بود، زیاد زحمت کشیده بود و زیاد خسته می شد و زیاد قهوه می خورد، زیاد سکس کرده بود، زن ها تو یک نظر خراش بودند. توی گوشم گفت” باید نگاه های زن های دوستم رو نشونت بدم”. ناگفته می دونستم زن ها به چی فکر کردن با دیدنش. هر زنی می دونه. می دونه که دوست داره این شیر نر، این پلنگ وحشی اون رو شکار کنه، دوست داره طعمه ی توی دهانش باشه. خودش رو رها کنه تا هرچقدر خواست ازت لذت ببره. چیزی توی وجودش بیرون می اومد که ناشناش نبود، ولی نایاب بود.
بیشتر می خواستم!؟ چیزی از این بهتر!؟
روی دو زانو جلوی باهاش نشستم. سر کیرش توی صورتم بود. با لب های تپنده ام به سراغش رفتم. سرش توی دهانم. توی لب هام. انگار رفتن کیرش توی دهانم مثل مانترایی بود که مغزم رو خاموش کرد. اووووم. نمی دونستم چطوری هم ساک بزنم، هم معشوقه اش باشم، هم بهش بگم که دهنم رو بگا. بعد از یک دقیقه فهمید. سرم رو گرفت و دهانم رو مثل یک راه لذت غریب گایید. رگ های روی کیر و بوی کیر و خایه اش و ضرباتی که به سقف دهانم می خورد. دستم رو روی شکمش کشیدم. چقدر شکمش رو دوست داشتم. شکمش مثل مرد اخمویی بود. رنگ پوستش قهوه ای. کیرش توی دهانم می رفت و می اومد و برای همیشه انداخته بودم دور، شوهر و زندگی و … . بدنش مواد بود انگار. افیونی که تورو می برد به پنهان ترین امیالت. بدنش انگار گرمی ای بود که بچه های ترسیده ی شهوت رو از لابه لای شرم ها بیرون می کشید و بغل می کرد و زندگی می داد. بدنش انگار کیر تابنده بود، تابنده ی روشن ترین و شاد ترین انرژی ها و با هر تپش می گفت ” لذت…..لذت…لذت”. کی می تونست مقاومت کنه. خایه هاش دو تخم سیاه اژدها. بوی گندش رو دوست داشتم. بوی تنش بود. خایه هاشو توی دهانم کردم. کیرش رو روی صورتم گذاشتم. توی کمرم چیزی می چرخید. دست هاشو کنار سرم گذاشت. توی ذهنم گذشت” کاش میمردم”. با چشم هام مظلومانه نگاهش کردم. ” منو می کنی؟”. خودم از گفتن این کلمات میخواستم ارضا بشم. چطوری اینجایم . رویا نیست این اتاق؟ صدای ماشین ها از توی خیابون می اومد. نوجوانی و بعدازظهر یکی گفته بود” دیوونه ی مریم شده”. توی ورودی اتاقم پیش خودم گفتم” چرا دیوونه ی من نیست”. شاید فکر کنید که اون هایی که توی دختربازی معروفند توی سکسی بودن بهترن. اشتباه میکنید. سکس خوب تورو تشنه نمی کنه. سیراب می کنه. سکس خوب اعتیاد نداره، درمان می کنه. دختربازها تیکه های آماده اند. مردهای واقعی باعث میشن از توی ترس هات بخزی و بیرون بری و کیرشون رو چنگ بزنی. بالا بری و توی بغلش باشی. دستم رو دورش حلقه کردم. دوست داشتم لمس کنم بدنش رو. کیر خوابیده اش.” چقدر دوست دارم؟ مشخصه؟ خودمم نمی دونم “. دست هام دور تنش. بیشتر می خواستم!؟ چیزی از این بهتر!؟
نوشته: کایوگا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید