این داستان تقدیم به شما

دوست پسرم ( آرمان ) مدتی بود برای کار به تهران رفته بود و از طریق واتساپ با هم در تماس بودیم . وقتی اینجا بود بارها رفته بودم خونه ش و رابطه جنسی هم برای اولین بار با خودش تجربه کرده بودم . یه دختر مغرور و گوشه گیر بودم و کار و زندگیم درس بود و خونواده و مطالعه . ولی بعد از آشنایی با اون شده بودم یه دختر آتیشی و داغ که نقاط حساس بدنمو کشف کرده بودم . گاهی با سکس چت تا مرز ارگاسم منو پیش میبرد و چنان تشنه دیدارش میشدم که لحظه شماری میکردم زودتر برگرده و یه شب تا صبح بغلش باشم . به هیچکس غیر از اونم نمیتونستم فکر کنم و تنها مرد زندگیم اون بود و بس! این بار از رفتنش بیشتر از یه ماه میگذشت و چون معمولا ماهی یه بار میومد اینبار دلتنگی هردومون بیشتر بود. میگفت یکی دو هفته دیگه میاد و فعلا بهش مرخصی نمیدن. اون سال زمستون خیلی سردی بود و مسیر خونه تا دانشگاه رو با دو مسیر تاکسی میومدم و دل و دماغ خرید کردن و رفتن پاساژ و کارای دیگه نداشتم . فقط عشقمو میخواستم و همیشه آرزو میکردم مث همیشه که غافلگیرم میکرد یه دفعه سر راهم سبز بشه و منو ذوق زده کنه. پس کی میای آخه لعنتی؟؟
بالاخره یه شب گفت تا آخر هفته میاد و یه سکس چت توپ با هم داشتیم و میگفت این بار میخوام اینجوری باهات باشم و این کارو بکنم و اون کارو بکنم .
 
از شانس بد هر دوتامون صبح فرداش من پریود شدم و طبق معمول دل درد و بی حوصلگیم شروع شد. شب بهش گفتم اگه اومدی فعلا نمیتونم باهات سکس کنم و کلی تو ذوقش خورد . حتما میدونست دلیلم چیه ولی هیچوقت ازم نمیپرسید و گاهی وقتا که خبر مشابهی بهش میدادم و میگفتم فعلا از سکس خبری نیست میذاشت به پای ناز کردن و غرورم . این دفعه واقعا تشنه بودم و نیاز داشتم ولی خب این پریود لعنتی بدموقع شروع شده بود. اونم فردا قرار بود برگرده . فرداشب که برگشته بود هرچی اصرار کرد بیا بیرون ببینمت بهانه آوردم و گفتم امشب خیلی سرده بذار فردا . دوتا قرص خوردم به امید اینکه خونریزیم زودتر قطع بشه و بتونم برم پیشش و کام دل ازش بگیرم . فردا بعدازظهر در کمال ناباوری خونریزیم قطع شده بود و وقتی زنگ زد گفت کی بریم بیرون گفتم ساعت ۵ بیا دنبالم. رفتم حموم تمیز و صاف کردم و لباسایی که دوست داشت پوشیدم و منتظرش موندم . یه ربع به ۵ زنگ زد گفت سر کوچه ام . سریع کیفو برداشتم گفتم من دارم با دوستم میرم خرید .
 
اونقدر هوا سرد بود که خواستم درو ببندم دستم نزدیک بود بچسبه به دستگیره در .سر کوچه با ماشین منتظرم بود ، پریدم تو ماشین دستای یخ کردمو گرفت سلام کردیم و راه افتادیم سمت بیرون شهر . دیگه مثل اون وقتا خونه مجردی اینجا نداشت که بتونیم بریم خونه پس باید به ماشین رضایت میدادیم! از شهر که خارج شدیم زد کنار و اومد سمتم یه لب اساسی ازم گرفت و گفت خیلی دلم برات تنگ شده بود خانومی! گفتم منم دلم تنگ شده بود برات .یکم صحبت کردیم و راه افتاد بره یه جای امن پیدا کنیم که به جاده دید نداشته باشه . یه جاده فرعی بود که میرفت پشت یه زمین خالی که جلوش یه ردیف درخت بود و مخفیگاه امنی بود. قبلا هم یکی دوبار اونجا رفته بودیم البته نه برای سکس! رفتیم تا رسیدیم پشت اون ردیف درختا بعد ترمز دستیو کشید و همونجا منو بغل کرد و شروع کرد لب گرفتن . وای که چقد تشنه همدیگه بودیم و چه لذتی داره یارتو بعد از مدتها ببینی و باهاش عشق بازی کنی. گفتم ماشینو خاموش نمیکنی ؟ گفت خاموش کنم بخاریشم خاموش میشه بذار یکم گرم بشه خاموش میکنم . صندلی منو خوابوند ماشینو خاموش کرد و اومد سمتم . با مهارت تمام شروع کرد بوسیدن و ناز و نوازشم و لمس نقاط حساس بدنم. دیوونه وار داشتم همراهیش میکردم و لباشو میخوردم و به بدنش دست میزدم . اکثر هوا دیگه کاملا تاریک شده بود و هیچی دیده نمیشد و بخار نفسهای ما هم شیشه ها رو پوشونده بود و مثل یه پرده شده بود . کاپشنمو از تنم دراورد و کم کم دکمه های مانتو رو باز کرد و تیشرتمو داد بالا و دستاشو مثل همیشه از زیر برد و رسوند به سینه هام و خوب میدونست به دست آوردن سینه هام در حکم فتح بدنمه! دیگه به هر چیزی چنگ میزدم و به سمت خودم میکشیدم اونم داشت تمام بدنمو بوسه بارون میکرد و سینه هام همچنان زیر دستاش مالیده میشدن. بلوز و پیرهن خودشم دراورد و میدونست عاشق اون موهای روی سینه هاشم اونا رو جلوی صورتم گذاشت تا خوب بو کنم و از گرمای سینه اش لذت ببرم . حرکت بعدیش باز کردن دکمه و زیپ شلوار من بود که با همکاری خودم تونست توی همون حالت خوابیده روی صندلی جلو شلوارمو از پام در بیاره . شرتمو درآورد و سرشو برد بین پاهام و برای اولین بار توی دو سال دوستیمون شروع کردن به لیسیدن و خوردن کسم . کاری که قبلا هیچوقت برام انجام نداده بود . داشتم دیوونه میشدم و تحمل اینهمه لذت رو نداشتم . ناخوداگاه دستام رفت سمت سرش و اونو به خودم فشار دادم و دوست داشتم با شدت بیشتری کسمو بخوره .

 
یه باره احساس کردم یه وکیوم ایجاد شد و تمام کسمو مکید داخل دهنش .چنان لذتی داشت که جیغ زدم و سرشو بازم محکمتر به کسم فشار دادم و پاهامو دور سرش حلقه کردم و کسمو فرو کردم توی دهنش . احساس کردم کسم تا حد انفجار داغ شده و میخواد بترکه ، تا به خودم بیام دوتا میک عمیق به کسم زد و کسم شروع کرد زدن و آبم ریخت بیرون و همه بدنم شل شد و مثل بیهوشا ولو شدم رو صندلی . سرشو آورد بالا با همون صورتی که از آب کس خودم خیس شده بود شروع کرد ازم لب گرفتن و قربونم رفتن . حالم که اومد سر جاش دیدم داره کیرشو میماله به چوچولم و آروم آروم سرشو میده تو . یه دفعه تا ته کردش داخل و دراز کشید روم و شروع کرد تلمبه زدن و لب گرفتن . چه لذتی داشت بعد از اینهمه دوری و دلتنگی به دلخواه ترین مرد زندگیم کس بدم و زیرش خوابیده باشم . اصلا خودش راه منو باز کرده بود و همه این لذتها رو مدیون خودش بودم پس حق داشت هرجور دوس داره باهام رفتار کنه . تنها کارایی که این مدت هیچوقت نکرده بود یکی کسمو نخورده بود که امشب خورد ، یکیم تا الان آبشو داخل نریخته بود و همیشه قبل از اینکه آبش بیاد میگفت و منم دستمال آماده میکردم کیرشو میکشید بیرون دستمالو دورش میپیچیدم و همیشه اندازه یه استکان پر آب از کیرش میومد و میریخت تو دستمال که همین کارم برام لذتبخش بود! لابلای تلمبه زدناش و حرفای سکسیش در گوشم گفت : امشب میخوام آبمو داخل بریزم! اینم سورپرایز بعدی که هم برام لذتبخش بود هم نگرانی داشت . خواستم بگم نه داخل نریز ولی دیدم خودمم دوست دارم برای اولین بار تجربه کنم و اون آبی که همیشه توی دستم و دستمال خالی میکرد ایندفعه خالی شدنشو توی کسم حس کنم .آخه اون تنها مرد زندگیم بود و ارزش داشت براش این ریسکو میکردم. دیگه خودمو سپردم به قضا قدر و گفتم هرچه بادا باد! درواقع توی اون شرایط قدرت تصمیم گیری هم نداشتم و فقط میتونستم لذت ببرم. از حرکاتش و تند شدن نفساش فهمیدم که موقع اومدن آبشه و دوست داشتم منم همزمان با اون خالی بشم . پاهامو بیشتر از هم باز کردم و کسمو به سمتش فشار دادم و ضربه های آخر کیرشو توی کسم احساس میکردم .

 
محکم لبامو گرفت و خودشو بهم چسبوند و حرکت کیرش متوقف شد و آبش شروع کرد اومدن . آب کیر تنها مرد زندگیم داشت توی کسم خالی میشد و منم همزمان به ارگاسم رسیدم و کسم شروع کرد زدن و اون داخل شد یه استخر کوچیک! چه احساس قشنگ و خوشمزه ای بود این لعنتی و دوست نداشتم تموم بشه . خیلی دوست داشتم ازش حامله بشم و احساس کنم یه قسمتی از بدن اونو توی خودم دارم. ولی خب نمیشد و اگه این اتفاق میفتاد دیگه توی اون شهر نمیتونستم زندگی کنم. یه مدت توی همون حالت روی من خوابیده بود و داشت باهام حرف میزد و نوازشم میکرد و منم عاشق این نوازشهای بعد از سکسش بودم . زیرپوش و پیرهنشو تنش کرد و از ماشین رفت بیرون تا بشاشه . چندتا دستمال کاغذی برداشتم و شروع کردم خشک کردن کسم و اطرافش و روی صندلی . با هر بدبختی بود لباسای خودمم پوشیدم . اومد سوار شد ماشینو روشن کرد بخاریو زد یکم صبر کرد ماشین گرم بشه و چندتا بوس ازم گرفت و راه افتاد به سمت شهر . دوست داشتم اون شب تا صبح بغلش باشم و تو آغوشش بخوابم ولی دیگه باید میرفتم خونه چون دیر شده بود و بیشتر از این جایز نبود بیرون بمونم . سر کوچه که رسیدیم یه بار دیگه ازش لب گرفتم و گفتم دوست دارم و خداحافظی کردم و رفتم خونه . برخلاف همیشه که بعد از سکس باهاش دوش میگرفتم اونشب بدون دوش و حتی بدون اینکه بر دستشویی خودمو خالی کنم رفتم تو رختخواب . بهش پیام دادم : خیلی دوستت دارم جواب داد : من بیشتر . گفت راستی اصلا حواسم نبود قرص بخوری یادت نره یه موقع . گفتم الان که قرص ندارم فردا میرم داروخونه میگیرم .
 
اونشب واقعا احساس خوبی داشتم و احساس میکردم هنوزم یه قسمت از بدن تنها مرد زندگیم توی بدن منه !

 
 
نوشته: ماندانا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *