این داستان تقدیم به شما

سلام به همه اعضا این سایت جالب.چند وقته عضو شدم و خوندن داستان اینجا جرات نوشتن یه اتفاق رو بهم داد…

***

از خودم بگم اسمم زهرا است و متاهل هستم.۲۹ سالمه و یه پسر شیش ساله دارم.شوهرم ۳۲ سالشه و یه شرکت پیمانکاری عمران داره و پدر و برادرام پیشش کار میکردن که دوسال قبل ازدواج پای بابام سرکار شکست و اولین بار سعید شوهرم وقتی اومده بود عیادت پدرم منو دید و دوسال بعد زنش شدم.پسر خیلی خوبیه و اهل هیچی نیست و خیلی منو دوست داره ولی خیلی خیلی غیرتیه.منم خیلی ازش حساب میبرم طوری که هیچ موضوعی رو ازش پنهان نمیکنم.سعید خیلی هم حشریه و کیر بزرگی هم داره و خلاصه من از خدا بابت شوهرم ممنونم و یه موی سرش رو جای هزارتا پسرهم نمیدم.حالا از اتفاقی که افتاد براتون بگم.مادر سعید وقتی سعید شونزده ساله بود فوت کرده بود و پدرش به دختر بیست ساله گرفت و دوسال پیش هم پدرش فوت کرد.یعنی الان راحله (زن بابای سعید) با سعید چهارسال اختلاف سنی داره و سعید به خواهر ده ساله نو از راحله داره.
 
یه روز سعید گفت آماده شید بریم خونه بابام و منم آماده شدم و رفتیم و بازارچه محل ایستادیم چون همیشه سعید وقتی میرفت کلی وسیله و مرغ و گوشت و خوراکی برای خونه راحله میخرید.من توی ماشین بودم که یکم جلوتر یه زانتیا ایستاد و ناخوداگاه داشتم نگاه میکردم که یهو چشمام زد بیرون.دیدم زن بابا سعید از زانتیا پیاده شد و خداحافظی کرد و راحله هم رفت سمت مغازه.تو فکر اتفاقی که افتاده بود،بودم که سعید راحله رو دیده بود و دیدم دارن میان و راحله تا منو توی ماشین دید رنگش پرید و فهمید من دیده بودم از ماشین پیاده شد.از طرفی همش فکر میکردم سعید بفهمه،راحله رو میکشه و منم ترسیده بودم.سوار شدن و سعید بهم گفت ندیدی راحله رو صداش کنی و من نمیدیدمش میموندیم پشت در آن از دهنم پرید گفتم دیدمش ولی دیدم اومد سمت مغازه گفتم میبینیش و خودم هم هول کرده بودم.از طرفی حتی فکرش هم نمیکردم بخوام از سعید مخفی کنم.وقت خواب سعید اومد سمت من و شروع کرد لخت شدن و منم تا دیدم اونو،خودمم لخت شدم و گفتم وسط سکس یه جور میگم بهش که حواسش باشه بالاخره سعید یه خواهر کوچیک هم داشت.سعید شروع کرد و وسط سکس بهش گفتم سعید راحله نگفت کجا رفته بود،سعید گفت نه.چرا…..تا پرسید چرا،هول شدم،یهو سعید دست از تلمبه زدن برداشت و توی چشمام نگاه کرد و گفت چرا،بدتر ترسیدم و دیدم نشست و گفت یه بار دیگه میپرسم،چرا…..منم بهش چیزی رو که دیده بودم براش تعریف کردم…
 
.وااااای اینقدر چشمای سعید سرخ شد که از ترس بغلش کردم و قسم مادر پدرش رو دادم ولی فایده نداشت.پاشد لباس پوشید و من سوتین بستم و شلوارک پوشیدم دیدم سعید از اتاق زد بیرون و من همون جور با سوتین رفتم دنبالش و التماس میکردم.در اتاق راحله رو باز کرد دیدم راحله توی موبایلشه و تا من و سعید رو دید شروع به اته پته کرد که سعید خواهرش رو بغل کرد و بدون هیچ حرفی برگشت سمت اتاق من راحله بغض گرفتش و به من گفت سعید چشه…..منم با عصبانیت پرسیدم اون کی بود از ماشینش پیاده شدی،که زد زیر گریه و التماس کرد به من که زهرا تو رو قرآن جلو سعید رو بگیر و از ترس رفت توی اتاق و در رو قفل کرد.هی میگفت بخدا آژانس بود و منم ترسیده بودم دیدم سعید اومد و باز اومدم قسم بدم که یه نگاه بهم کرد که داشتم خودمو خیس میکردم و بهم گفت دخالت کنی صبح میفرستمت خونه بابات و اومد پشت در و به بار گفت راحله باز کن،راحله داشت حرفا خودش رو میزد،بار دوم گفت باز میکنی یا بشکنم در رو که راحله با رنگ زرد و گریون در رو باز کرد و قرآن توی دستش و داشت سعید رو قسم میداد که سعید قرآن رو گرفت و داد دست من و اشاره کرد گفت برو توی اتاق و به راحله گفت آژانس کجا،از کجا آژانس گرفتی،باز راحله اته پته کرد که سعید یه سیلی زد بهش و راحله پرت شد روی تخت و در رو بست و منم پشت در و صداهاشون میشنیدم کن سعید میگفت بی شرف با کی رفیقی و میخوای آبرو پدرم و منو ببری و اونم گریه و قسم و دیدم هی راحله میگه نه نه تورو خدا.سعید همه داد میزد میگفت مگه من مرده باشم تو بخوای اینکار رو بکنی و دیدم چند دقیقه صدا راحله نمیاد و سعید هم میگفت پاشو،برو عقب…

 
 
نگران شدم دیدم صدا راحله نمیاد،با هزار ترس در رو باز کردم صدا زدم سعید یهو دیدم سعید شلوار راحله رو از پاچه کشید و درآورد و راحله با شرت و درحال گریه کن سعید تا صدا منو شنید برگشت یه داد زد سرم گمشو توی اتاق که وقتی چشمای قرمز سعید رو دیدم پریدم توی اتاق ولی دلم جا نگرفت و رفتم از توی پانسیون گلخونه وسط خونه که از اتاق به اونجا پنجره داشت یواش دید زدم که دیدم راحله لخته و دستاش رو با حالت دفاعی گرفته و داره با ترس نگاه سعید میکنه و سعید شلوارک رکابیش رو درآورد و کیرش خوابیده بود و راحله رو نشوند و کیرش رو گذاشت دهنش.راحله شروع کرد ساک زدن و منم جرات هیچ حرفی نداشتم.دیدم سعید داره اشکاش رو پاک میکنه و منم گریه ام گرفت.سعید به راحله گفت بچه نداشتی و بخاطر خواهرم نبود سرت رو میبریدم و من داشتم نگاه میکردم که به لحظه بدن راحله رو دیدم و دیدم چقدر سینه های خوش فرم و بدن قشنگی داره.یه ربع ساعت گذشت که راحله گفت با گریه که بلند نمیشه،سعید داد زد بخور گفتم که پنج دقیقه بعد دیدم داره سرش رو سعید میده جلو و راحله چند تا عق زد که فهمیدم کیر سعید شق شده و سعید راحله رو خوابوند و با عصبانیت پاهاش رو داد بالا و داد زد سرش توکه شوهرت مرده،خوب اصلاح کردی کوست رو و راحله هنوز با ترس میگفت نه بخدا،اشتباه میکنی کن سعید کیرش رو بدون هیچ روان کننده چپوند داخل …
 
 
راحله چنان عقب پرید که داشت از تخت میفتاد پایین و سعید پاشو گرفت کشید سمت خودش و باز زوری چپوند داخل و گفت چته،بدت اومد،هااااااا،با خشونت تلمبه میزد.من هم حس حسودیم گل کرده بود هم از حالت سعید میترسیدم و هم خشونت سعید رو میدیدم چطور تلمبه میزنه و سینه ها راحله رو گاز میگرفت،خودم حشری شده بودم که دیدم انگار راحله دردش میگرفت هی میگفت یواش،بخدا مردم از درد وااااااای،سعیدم اون رو بدتر میکرد،یه چیزایی میگفت به راحله که صدای تلمبه و شالاپ شلوپ اینقدر بلند بود من نمی‌فهمیدم و تازه صدای آخ راحله هم بدتر جلوی شنیدن حرفای سعید رو میگرفت و یه دو سه دقیقه راحله ساکت شد و یهو پاهاش رو پشت کمر سعید قلاب کرد که سعید وحشی تر شد و یهو راحله یه جیغ کوچیک کشید و پاهاش ول شد و سعید هم خیس عرق،تا فهمید راحله ارضا شده یکی پاها راحله رو گرفت و برش گردوند و راحله داشت با تعجب به سعید و کیر سعید نگاه میکرد که سعید هلش داد سمت لبه تخت و اونم هی منتظر بود سعید بزنه توی گوشش و جفتمون مونده بودیم سعید میخواد چکار کنه که سعید آوردش لبه تخت و به شکم خوابوندش لبه تخت که زانو راحله روی زمین و کونش قمبل شد که هم من هم راحله بدبخت فهمید کیر گنده و کلفت سعید رو قراره از کون بخوره.هرچی التماس و تقلا کرد ولی فایده نداشت کن یهو راحله با حالت جیغ منو صدا زد که فهمیدم سعید کیرش رو کرده داخل و از درد به بار تا حال بیهوشی رفت و برگشت و سعید هم موهاش رو گرفته بود و با تلمبه زدن میگفت بخاطر بابام…..عوضی….با فشار میکرد،راحله داشت میکرد کن دیدم سعید حشری تر شد و خوابید روش و از پشت بغلش کرد و بعد پنج دقیقه ازش اومد و از روش بلند شد و یه تف کرد روی کمر راحله و راحله از درد نا نداشت تکون بخوره و دیدم سعید لباساش رو دستش گرفت و دیدم داره میره سمت در که من دویدم سمت اتاق و دراز کشیدم که سعید رفت دستشویی و لخت اومد داخل اتاق و چشماش هنوز خیس بود.خوابید کنارم و منم یه حالی بودم،بغلم کرد و من سرم رو برگردوندم سمتش و بهش گفتم سعید،دیدم اشاره کرد ساکت….

 
 
با دست کیرش رو گرفتم و آروم گفتم چرا سعید،دیدم با حالت عصبانی بهم گفت،نشنیدی گفتم دخالت نکن.مربوط به خانواده منه.خوابیدیم و صبح بیدار شدیم که راحله از اتاق نمیومد بیرون،سعید بهم گفت برو صبحونه ببر براش و بگو آماده شه و وسایلش رو جمع کنه،گفتمش برا چی،گفت بگو بهش یا باید بیاد بالا خونه خودمون زندگی کنه یا خواهرمو میبرم و میفرستم بره پیش خانواده اش.رفتم دیدم لیلا نشسته و با حالت غیض بهم نگاه کرد که وقتی بهش گفتم بدون حرف پاشد پوشید و رفتیم خونه.دوسه روز بعد اثاث اش رو آورد سعید و خونه پدریش رو داد کرایه و الان مدتیه راحله واحد طبقه بالامون میشینه و من چندوقت توی نخش بودم که فهمیدم دست از کاراش برداشته.از طرفی میدونم سعید هفته ای یه بار میره پیشش و ارضاش میکنه ولی به روی خودم نمیارم.فقط بابت اونشب چند شب پیش بام صحبت کرد و گفت تو منو ببخش ولی درست ترین کاری بود که کردم چون دیدم اونم مثل همه زنهای دیگه اس و بابام ضعف داشته و شاید اونم دست خودش نبوده.الانم آوردم اینجا فقط بخاطر اسم و آبرو بابام وگرنه به موی تو رو جای هزارتا زن نمیدم و من فقط گفتم هرجور خودت صلاح میدونی.هر هفته جمعه خواهرش رو میاره و میبره منو و پسرم و خواهرش رو شهربازی و خودش برمیگرده پیش راحله که میدونم میره ارضاش کنه و یکساعت بعد میاد دنبالمون.منم فردا صبحش از سر شیطونی میرم واحد راحله که تا الان نشده شنبه باشه و راحله توی راه رفتن تابلو نباشه دیشب سعید خشن کرده اش و منم هرشنبه میپرسم چته،پات درد میکنه،که میگه رگ سیاتیک امه که اوت کرده.خلاصه که بد هم نشده،دیگه سعید گیر نمیده کون میخوام،مادرشوهر عزیزم جور منو میکشه…

 
هنوزم عاشق سعیدم و به کاراش ایمان دارم و ازین اتفاق ناراحت نیستم چون سعید اصلا اهل این نبوده بخواد خیانت کنه و اینم من خیانت حساب نمیکنم و میفهمم که وقتی از پیش راحله میاد،از ناراحتی و خجالت تا چندساعت توی چشام نگاه نمیکنه.اینم از داستان به باد دادن کون مادرشوهر خودم.امیدوارم اگه بد نوشتم به بزرگیتون ببخشید.هرچی بود نوشتم و شاخ و برگ الکی نخواستم بدم که از واقعیت دور بشه.
 
 
نوشته: زهرا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *