این داستان تقدیم به شما
احمد هستم و 27 سال سن دارم و الآن نامزد دارم ولی ماجرا مربوط به دو سال پیش و دوران مجردی است. توی یه صندوق اعتباری کار میکنم، از این صندوقهای قرضالحسنه که شهری است و هر شهر چندتایی داره! کارمون هم گرفتن پول از مردم و دادن وام بدون سود است. فقط کارمزد کم میکنیم و البته یه سری کارهای اقتصادی مطمئن و سودآور… بگذریم…
من از موقع ورود تا حالا، تو همهی قسمتهای صندوق کار کردم، صندوقدار یا حسابدار یا مدارک وام یا رسیدگی به اقساط عقب افتاده و… از همه بهتر رسیدگی به اقساط بود، آخه مورد خوب به تور میخورد! از مدل کار بخام بگم، طولانی و بی ربط میشه ولی آخرین مرحله کار این بود که به فرد وام گیرنده زنگ میزدم و اخطار عقب افتادن قسط رو میدادم، بعد از یه مدت که خبری نمیشد، به ضامن زنگ میزدم و اگر بازهم خبری نمیشد، مدارک مربوط را به قسمت اجراییات صندوق میدادم و… صندوق ما سقف وام داره و معمولاً افراد متوسط و کم بضاعت مشتریان ما هستند که وام های مبلغ پایین میگیرن، برای همین مبلغ قسط هم خیلی بالا نیست، از 15 هزار تومان داریم تا 300 هزار تومان و طبق قانون صندوق، دیگه بالاتر از این قسط بندی نمیکنیم چون سقف وام اجازه نمیده. یه مورد بود که قسطش 25 هزار تومان بود و عقب افتادگی داشت و به اسم یه خانم بود. مرضیه….. زنگ زدم و جواب داد، جریان رو گفتم که گفت تا آخر هفته برای پرداخت میاد. دیگه مشغول شدم و اصلاً هیچ فکری درباره هیچکدوم از موارد هم نداشتم، هر کدوم از افراد که قسط پرداخت میکردند، از کامپیوتر من خارج میشدند و نیازی به پیگیری من نبود. دم ظهر بود که دیدم یه خانم حدود بیست ساله با یه تیپ توی چشم وارد قسمت وام شد، آخه من و بقیه عوامل وام، تو طبقه پایین صندوق و جداگانه بودیم که البته كلاً سه نفر اونجا هست. با مسئول وام صحبت کرد و اومد سراغ من… مطمئن بودم که جریان چیه!! گفت مرضیه…. هستم که بهم زنگ زدید، قبل از ادامه دادن سریع توضیح دادم که خانم با عرض معذرت من هیچ دخل و تصرف و دخالتی توی وام و اقساط و… ندارم، هر مشکلی هر چند حاد داشته باشید هم نمیتونم کاری کنم، فقط رئیس صندوق میتونه دستور بده و برات کاری کنه!! اینها رو حفظی میگفتم!
یه دفعه گفت که همیشه قبل از شنیدن حرف بقیه، حکم صادر میکنی!! و برگشت بره که با وجود اینکه میدونستم تهش همین حرفا هست ولی گفتم خانم فلانی شرمنده درست میگی، بفرمایید در خدمتم، دو دل بود که بالاخره برگشت و اومد پشت میزم، اون دو نفر همکارم بخاطر شلوغی مراجعه کننده و… حواسشون به من نیست و البته منم با فاصله از اونا بودم… شرمنده دوستان، اینهمه توضیح رو واسه کسایی میدم که میان از واو و لام داستانها ایراد میگیرن! اومد و حالا خوب نگاش کردم، یه زن خوشکل و جذاب و البته بچه سن! که چشماش خیلی محزون و ناامید بودن، گفتم بفرمایید، شک و تردید داشت و نمیدونست چی باید بگه! بالاخره گفت، آقای… (اسمم روی تابلوی جلوم بود) من فعلاً قادر به پرداخت اقساط نیستم ولی اگر یه مهلت بهم بدید و به ضامن زنگ نزنید، قول میدم همهی وامم رو یه جا پرداخت کنم!! با یه لبخندی گفتم که خانم عزیز!! میشه بگین که حرف من جوابت رو داشت یا نه که ازم دلخور شدی؟! گفت راست میگی ولی با وضعیت فعلی که دارم رئیس صندوق هم نمیتونه کاری کنه و یه آهی کشید!! داشت توضیحاتی میداد که من اصلاً حواسم نبود و بی تعارف بگم که محو لب و چشم و ابرو و خلاصه صورت قشنگش شده بودم. گفتم کد ملی تو بده و زدم سیستم و پرونده اومد بالا… یه زن 19 ساله که یک پونصد هزار تومان وام گرفته بود!! یه خورده غر زدم که مگه چقدر پوله و قسطش چقدره که میذاری کار به اینجا برسه و… با حالت گریه گفت که سه سال پیش ازدواج کردم و یک سال هست شوهرم فراری شده چون حکم جلبش رو دارند و خلاصه یه مقداری از وضعیت خودش رو توضیح داد که فهمیدم راه برای نزدیک شدن بهش دارم… بهش گفتم همین شماره موبایل رو داری یا شماره دیگه هم هست؟؟ با تعجب خواست چیزی بگه یا بپرسه که پشیمون شد و گفت نه یه شماره دیگه دارم و شماره رو داد و منم نوشتم و گفتم فعلاً برو و منم به ضامن زنگ نمیزنم ولی باهات تماس میگیرم و میگم باید چیکار کنیم!!!! اون روز نشد پیامی بدم ولی فردا عصر با خط اعتباریم بهش پیام دادم! سلام، خوبی، چه خبر، میتونی پیام بدی؟ نوشت، شما و منم معرفی کردم. گفت که از دیروز منتظرت هستم و… همش میپرسید که برای ضامن و اقساط چیکار میشه کرد و منم میگفتم حالا تا موقعش و…. به نظرم خودش کاملاً متوجه شده بود که جریان از چه قرار است و ته کار به کجا میرسه! چون دیگه از قسط و وام حرفی نزد و شروع کرد به مسیج بازی و تماس و…
باهم قرار گذاشتیم که از چهار قسط عقب افتاده، دو تاش رو پرداخت کنم تا فعلاً از لیست تماس صندوق خارج بشه. همش ازم تشکر میکرد و میگفت نمیدونم چطور این لطفت رو جبران کنم! بهش گفتم که با پیام بهت میگم چطوری جبران کنی!! هر چی اصرار کرد که بهش بگم، گفتم روم نمیشه و فقط با پیام میگم… پیام دادم که میدونی چطور جبران کنی؟! گفت نه!!! گفتم یه زن اونهم غریبه، چیکار میتونه برای یه مرد انجام بده! یه کم خودش رو به خنگی میزد تا بالاخره بهش گفتم بیا پیشم تا با هم باشیم. البته بهش توضیح دادم که من دو قسط رو میدم و اینو به میل خودت میذارم. آخر شب جواب داد که فقط و فقط بخاطر اینکه خیلی خیلی دوستت دارم و برام عزیزی و… میام! تو دلم گفتم تو بیا، بخاطر هر چی باشه، خوبه! بخاطر موقعیتی که تو خونه دارم، مکان جوره جور هست و مشکل مکان اصلاً ندارم. اونوقت یه پراید داشتم و با هم قرار روز پنجشنبه را گذاشتم از صبح ساعت نه تا عصر ساعت پنج. روز پنجشنبه، صندوق تا دوازده ظهر باز هست و قسمت وام کاملاً تعطیل. ما سه نفر قسمت وام هم تعطیل بودیم، چون باقی روزها، خیلی کار سنگین و شلوغ بود. صبح پنجشنبه حسابی به خودم رسیدم و قرص تاخیری خوردم و دست به کیر منتظر نشستم که زنگ زد و گفت اگه میشه بیا دنبالم؟!
ساعت هشت و نیم بود و با کلی فحش و بد و بیراه تو دلم، رفتم جایی که گفته بود و آوردمش خونه! مرضیه یه هیکل پر و گوشتی داشت و قدش هم متوسط بود. خودم هیکل لاغر ولی محکمی دارم، از ده تا شونزده سالگی تکواندو کار کردم، البته بدون هیچ موفقیت خاصی!! وقتی وارد شد، با یه حالت ترس گفت که اینجا مطمئن هست، یه دفعه کسی نیاد که گفتم نترس، اینجا خونهی خواهرم هست که خودشون الآن بخاطر شغل شوهرش تهران هستند و فقط تو تعطیلات چند روزه یا عید نوروز میان اینجا و کلیدش دست منه و مرتب اینجا میام و کسی دیگه هم کلید نداره. خیالش راحت شد و خواست مانتو و روسری رو دربیاره که گفتم مرضیه جان، اول گوش بده بعد شروع کنیم. بهش گفتم که من دوست دختر داشتم و چند باری هم سکس کردم ولی با زن شوهر دار تا حالا نبودم، برای همین عذاب وجدان دارم و دوست ندارم بخاطر قسط و فشار مالی مجبورت کنم باهام سکس کنی! در ضمن فاز عاشقانه و رمانتیک نمیگیرم و با وجود اینکه دوستت دارم ولی الکی نمیگم عاشقتم و اول و آخر دنیامی و از این کوس شعرا… اگه واقعاً و از ته دل راضی هستی ادامه بدیم وگرنه یه پذیرایی ازت میکنم و میرسونمت هر جا که گفتی!
گفت احمد، حالا که با صداقت بهم حرف دلت رو گفتی، پس منم حقیقت رو بهت میگم. من الآن شش ماهه که از شوهرم طلاق گرفتم ولی به جز خانوادهام هیچکس حتی فامیلم هم خبر ندارند. ازت خوشم اومده و منم انتظار عشق و عاشقی ندارم ولی باید تو جریان اقساط کمکم کنی. فقط همین رو ازت میخام. وقتی فهمیدم که بیوه هست، یه باری از دوشم برداشته شد. گفتمش که حتماً بهت کمک میکنم و قول میدم تا آخرش باهات بمونم ولی تو هم باید قول بدی که تا وقتی با من هستی، با کسی دیگه نباشی. بهم قول داد و شروع به درآوردن لباس کرد. صورت ناز و خوشکلش با یه آرایش جذاب، دو چندان خوشگلتر شده بود و دلم براش میسوخت که با وجود سن کم این اتفاقات افتاده. حالا با یه تاپ بی آستین و یه شلوار جین تنگ و موهای بلند و یکدست سیاه جلوم نشسته بود. دیگه طاقتم تموم شد و به لباش حمله کردم!! واقعاً عالی و خوشمزه بودن و اونم با کمال میل همکاری میکرد. در عرض ده دقیقه تو اتاق خواب، لخت لخت روی تخت بودیم. اگر ده صفحه از کوس و کون خوشکلش بنویسم کم نوشتم! یه کوس پف کرده که مثل یه خط روی شیشه بود!! صاف صاف صاف و بدون هیچگونه قسمت بیرون زده و … باور کنید فکر کردم هنوز دختره و باکره. در حالیکه داشتم همهی بدنش را بوسه میزدم و سینههای گرد و برجسته مرضیه رو میخوردم، با انگشت به کوسش ور میرفتم و آماده سازی میکردم. کوسش آب انداخته بود و خیس خیس شده بود. اون هم با کیرم بازی میکرد و باهام همراهی… از کوس خوردن متنفرم!! برای همین تا نافش لیس میزدم و دوباره بالا میومدم. بالاخره نشستم بین سینههاش و گردنش و کیرم رو روی لباش کشیدم. بعد هم بهش گفتم بخورش…. یعنی تا حالا دهنی به خوش فرمی و گرمی دهن مرضیه ندیدم. کیرم رو تو دهنش جلو و عقب میکردم و اونم با زبونش لیس میزد و با لباش محکم گرفته بود، یعنی احساس کردم توی کوس کردم نه دهن!! یه لحظه شهوتم رفت بالا و بدون هیچ هشداری، کیرم رو تا ته حلقش فشار دادم!! به شدت اوق زد و تا کشیدم بیرون شروع به سرفه کرد!! جالب بود که هیچی نمیگفت!! یه بالشت زیر کمرش گذاشتم و پاهاش رو بالا آوردم و چند بار کیرم رو از پایین تا بالای کوسش میکشیدم که دیدم چشاش خمار شده و آماده برای گاییدن!! گفتم مرضیه جان، بذارم تو کوست؟!؟! با سر جواب مثبت داد… کیرم رو فشار دادم داخل ولی باور کنید که مثل باکره میموند و براحتی داخل نمیشد!! پرسیدم حلقوی هستی؟؟ گفت نه ولی مدت زیادی است که سکس نداشتم!
با یه فشار محکم سرش وارد شد که یه آخ بلندی کشید و منم صبر کردم تا آروم بشه. گفتم عزیزم میخام ادامه بدم که بازهم با سر تایید کرد! بیرون کشیدم و رفتم سراغ میز توالت توی اتاق! فقط نگام میکرد و هیچی نمیگفت، دنبال کرم یا ژل میگشتم، یه کم گشتم تا یه چیزی اندازه شامپوی کوچیک دیدم، همش خارجی نوشته بود، پرسیدم میدونی چیه؟؟ نگاه کرد و گفت این ماده مخصوص برداشت لک و جای جوش و این چیزها است! یه کم تو دستم زدم، دیدم مثل شامپو هست ولی شلتر! گفتم همین خوبه! با دستم تمام کیرم رو از همون لیز کردم و برگشتم بین پاهاش. کیرم رو وارد کوسش کردم و ایندفعه راحتتر وارد شد و بعد با یه فشار تا ته کوسش کردم… چمای سیاه و جذابش تا آخرین حد ممکن باز شدن و شروع کرد به آخ کشیدن و همش میگفت احمد تو رو خدا یواش یواش… یه کم صبر کردم و شروع به تلمبه زدن کردم… اونقدر کوسش تنگ و گرم بود که احساس کردم الآن آبم میاد ولی تاخیری خوب عمل کرده بود… همزمان با تلمبه زدن، شروع به لب خوردن کردیم و حالا کیرم تو کوسش روون شده بود. زبونش رو تا ته دهنم میکرد و همه جوره با لب و زبون بهم حال میداد… بعد از ربع، حالت عوض کردم و به پشت خوابوندمش و بالشت رو زیر شکمش گذاشتم و از پشت کیرم رو وارد کوسش کردم… به حالت نشسته رو کونش خیمه زدم و لمبرهاشو باز کردم تا سوراخ کونش جلوم باشه… از خیسی کوسش استفاده کردم و با انگشت به سراغ سوراخ کونش رفتم. سرش تو بالشت بود و فقط آه و ناله میکرد، انگشت شصتم رو وارد کونش کردم که یه دفعه خودشو کشید بالا!!! با اینکار، کیرم تا ته بهش وارد شد و یه بند انگشت هم تو کونش رفت!! گفت احمد تو رو خدا نکن!! داشت حرف میزد و منم گوشم بدهکار نبود!! یه مقدار که کونش باز شد، با یه حرکت ناگهانی، کیرم رو کشیدم بیرون و گذاشتم دم سوراخش و هنوز فرصت هیچ کار و اعتراضی پیدا نکرده، تا قسمت پایین تر از سر کیرم تو کونش بود!!! یه جیغی زد که گوشم کر شد! قسمم میداد ادامه ندم!
با تکون دادن خودش، سعی میکرد درش بیاره که من محکم نگهش داشته بودم و همش دلداری میدادم که تحمل کن، الآن خوب میشه و تموم میشه و از این چرندیات!! یه مکث طولانی کردم و اونهم فکر کرد ادامه نمیدم!! یه کم آروم شده بود و من هم از فرصت استفاده کرده و نصف کیرم رو روانه کونش کردم!! یه جیغ و گریه… با مشت، محکم به بالشت میزد!! و خودشو تکون میداد ولی این تکون خوردن کمک به من بود که توی این همه شلوغی، بالاخره کونش رو فتح کردم!!! و با چسبیدن تخمام به کوسش متوجه شد که کار تموم شده و کیرم تا ته تو کونش هست. حالا فقط گریه میکرد و منم با یه مکث طولانی، شروع به تلمبه زدن کردم.. این دوستانی که میگن طرف رو از کون کردن و بعد از یه کم طرف خوشش اومده و گفته محکمتر و بکن و… به نظرم تا حالا مطلقاً کون نکردن!! تو تمام مدت ده پونزده دقیقهای که از کون کردمش، همش در حال گریه و التماس بود که زودتر تمومش کنم! بالاخره آبم اومد و منم با خوابیدن روش و گرفتن شونه هاش و محکم چسبیدن بهش با فشار زیاد، آبم رو تو کونش خالی کردم… چند لحظه بعد بیرون کشیدم و کنارش دراز کشیده و شروع به نوازشش کردم. ساکت شده بود و بی حرکت. از اتاق خارج شدم و یه کم تنهاش گذاشتم. بعد از ربع ساعتی بیرون اومد. لباس زیرش رو پوشیده بود. رفت سراغ باقی لباسهاش و گفت میخام برم!! خلاصه با یه بدبختی و کلی چاپلوسی و عذرخواهی و چونه زدن، نذاشتم بره. بهش قول دادم که دیگه از پشت، دست بهش نزنم. تا ساعت پنج پیشم موند و دو بار دیگه سکس کردیم و در آخر هم صد تومن بهش دادم. تا یک سال بعد با هم رابطه داشتیم و کلی سکس… بعد از یک سال، گفت داره از این شهر میره و مدتی بعد رفت. تا یک ماه با هم تلفنی صحبت میکردیم ولی بعدش بی هیچ خبری، هر چی زنگ میزدم، گوشی خاموش بود. تا حالا که این مطلب رو نوشتم، هنوز هم خبری ازش نیست، اما یکی از بهترین دوران زندگی من همون دوره دوستی با مرضیه بود…
پایان.
نوشته: احمد اقا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید