این داستان تقدیم به شما

سلام به همه دوستان .

من ٢٧ سالمه و اين قضيه هم مال چند سال پيش وقتى دانشجو بودم رشته من معمارى بود برا همين برا پرينت نقشه هام همش من با دوستم به يه فتوكپى ميرفتيم اونجا هم يه دختر كار ميكرد قد هيكل رديف شبيه مدل ها بود هيكلش واقعا نقصى نداشت منم چون خودم دوست دختر داشتم اوايل زياد تو نخش نبودم من و دوستم از تو دانشگاه چه بيرون خيلى با هم ميگفتيم مى خنديديم همش در حال مسخره بازى خنده بوديم همشم ميرفتيم اونجا برا پرينت نقشه ها كلى مي خنديم يواش يواش فهميدم نگاه اون دختره به ما جلب شده زير چشمى ما رو نگاه ميكنه مي خنده دوستم گفت مى تونى مخش و بزنى گفتم اره گفت صحبت نيست اين بهت پا بده نيست گفتم من مخشو ميزنم.

ديگه رفتم تو خطش ديگه هر دفعه ميرفتم باهاش بيشتر حرف ميزدم امار كارشم گرفتم كى تعطيل ميشه وايسادم دم مغازشون دنبالش كردم فهميدم كه خونشون كجاست فردا ساعت ١ كه داشت ميرفت خونه يه جا خلوت وايسادم تا بياد اومد پياده شدم شماره دادم بهش اونم شماره گرفت چيزى نگفت سريع رفت منم رفتم ساعت ٣ اينا ديدم يكى اس داد واقعا خجالت نميكشى من كه ديدم شماره غريبه فهميدم كه خودشه گفتم شما گفت امروز مگه به چند نفر شماره دادى هيچى ديگه رفتم رو مخشو مخشو زدم با هم جور شديم هر روز ميرفتم دنبالش وقتى تعطيل ميشد از كار ميرفتيم بيرون دور دور يواش يواش دست ماليش كردم اوايل اصلا نمى ذاشت بعد كارى نداشت سينه هاشو دست ميزدم كس دست ميزدم ديگه رو مخم بود هر جور شده بكنمش يه روز خونه تنها بودم زنگ زدم گفتم پيشم مياى دلم برات تنگ شده اولش گفت نه اونجا چى كار ميكنم بالاخره هر جور بود راضيش كردم كه بياد كيرم راست راست شده بود داشت شرت مو پاره ميكرد اومد با يه ساپورت مانتو جلو باز واى چه هلويي شده بود سريع بردمش تو اتاقم يكم حرف زديم و داشتم منفجر ميشدم …
 
 
ديگه محكم بغلش كردم لباشو خوردم اول نمى زاشت بعد كم كم شُل شد لباشو خوردم مانتو شو وتاب شو سريع در ارردم واى چه سينه اى اندازه پرتغال سفيد سينشه ميك ميزدى سريع قرمز ميشد شروع كردم به خوردن سينه هاش از حشر داشتم پاره ميشدم كه ديدم يهو ايفون خونه زنگ مي خوره اولش توجه نكردم گفتم مى خواد هر كى باشه باشه من امروز اينو نكنم ميميرم بعد ديدم گوشيم زنگ مى خوره ديدم مادرم ه گوشى برداشتم گفت كجايي من پشت درم چرا در باز نميكنى گفتم متوجه نشدم هيچى ديگه اينم سريع پريد لباسشو پوشيد از راه پله فرستادمش پايين كه مادرم با اسانسور مياد نبينش حالا من موندم كيرم حشر داشتم در حد انفجار گفتم عجب كيرى خوردم مفت از دست ما پريد ديگه ديدم رفت خونه ندا اس داد امير من نمى تونم باهات باشم منم فكر كردم به خاطر كار امروز ناراحت ه گفتم دست خودم نبود اصلا نفهميدم چى شد يه دفعه اشتباه كردم از اين حرفها اما ندا گفت نه اصلا ربطى به كار امروزت نداره من نمى تونم باهات باشم گفتم حالت خوبه تو چرا يه اشتباهى شد ديگه گفت نه اصلا ربطى نداره من مشكلم يه چى ديگه تو خيلى خوبي اما من نمى تونم باهات باشم گفتم خو بگو چيه گفت من شوهر دارم من هنگ كردم گفتم چى شوهر دارى چرا دروغ ميگى ديدم افتاد به گريه كردن والا به خدا شوهر دارم گفتم مگه ميشه من هميشه شبا باهاش اس بازى ميكردم حرف ميزدم ميرفتم دم در خونشون دنبالش هر چى گفت باورم نشد گفتم ما رو گذاشتى سر كار اما بيشتر فكر كردم فهميدم اين هميشه ساعت ٨ شب به بعد تا ١١.١٢ دير به دير جواب ميده رفتم ساعت ٧اينا دم خونشون شروع كردم باهاش اس بازى زنگ ديدم برق واحد اينا هم خاموش بود يهو يه پرايد در باز كرد رفت تو اپارتمان بعد چند دقيقه برق حال م روشن شد فهميدم راست ميگه …
 
حالا عذاب وجدان گرفتم از اون ورم هر جور مى خواستم از فكر كردنش بيام بيرون نمى تونستم باهاش حرف زدم گفتم چرا طلاق نميگيرى گفت من از اول يكى ديگه رو مى خواستم منو به زور دادن به اين اينم انقد پسر خوبيه به پدر مادرم ميگم من اصلا دوسش ندارم اصلا حسي ندارم بهش ميگن نه اين به اين خوبي
يه بچه بيارين خوب ميشين هيچى از اين حرفا منم فشار كيرم به وجدانم غلبه كرد گفتم با خودم يه بار ميكنمش بعد ولش ميكنم خلاصه دو سه روز بعدش خونه يكى از دوستام كه نزديك محل كار ندا بود خالى شد منم كه از قبل با دوستم گفته بودم اومد كليد داد بهم خودشم رفت گفت هر وقت كارت تموم شد خبرم كن منم سريع رفتم خونه دوستم رفتم رو مخ ندا كه حتما بايد بياى اينجا باز گفت نه نمى دونم گفتم يه بهونه جور كن يك ساعت پيش من باش نمى دونم قول نميدم منم كه حشرى يه اسپرى بي حسي گرفتم قبل اين كه بياد رو كيرم خالى كردم ندا هم ده دقيقه بعد زنگ زد من ميام بعد بيست دقيقه اومد تا اومد تو بغلش كردم بردمش تو اتاق خواب خوابوندمش رو تخت شروع كردم به خوردن لباش باز اول نمى زاشت كه بعد بيخيال شد لباسشو در اوردم يه شرت با سوتين زرد واى چى ميديم يه بدن سفيد با در تا سينه خوشگل هلويي با يه كس باد كرده يه كون قمبل شده سينه هاشو شروع كردم به خوردن گردن گوشاشو مى خوردم ديدم اه نالش در اومد با دستم كسشو مي مالوندم (كس نمى خورم خوشم نمياد)

 
 
بعد كه ديدم رو حال ه افتادم روش كه ديدم نمى زاره گفت بخواب حالا نوبت منه شرت مو در أورد شروع كرد از نوك انگشت پام خورد تا رسيد به كيرم شروع كرد تخمام خوردن بعد كيرمو تا ته ته ميكرد تو دهنش اومد بالا نوك سينمه با گردن با لبا مو خوردن من كه ديگه از حشر اصلا نمى فهميدم هيچى رو گفتم فقط بكن تو كست اومد رو كمرم نشست سر كيرم مى مالوند سر كسش بعد يهو اومد روش نشست واى كيرم رفت تو يه اه كشيد كسش داغ داغ چقدم تنگ بود شروع كرد بالا پايين كردن يكم زد خوابوندمش دو تا پاشو باز كردم تا ته فرو كردم انقد كه حشر داشتم ضربه ميزدم كل كسش پاهاش قرمز شده بود پاهاشو دور كمرم انداخته بود پاهاشو سفت ميكرد نميزاشت محكم بزنم حالت سگى خوابوندمش افتادم پشتت چند تا زدم لرزيد يه اهى كشيد ارضا شد منم چند تا اين حالتى زدم رفتم سر وقت كونش يه كون تپل بدون مو سفيد سفيد مى خواستى گازش بزنى بخورى يكم كونش بوس كردم يه دو تا توف انداختم تو سوراخ كونش گفت من تا حالا ندادم گفتم من ميدونم چطور بكنم دردت نمياد

 
انگشت يواش كردم توش ديدم دادش در اومد من از پشت نميدم هر كار كردم نزاشت باز اومد رو كيرم شروع كرد به بالا پايين كردن كه ديدم ابم داره مياد بهش گفتم ابم داره مياد تند تَر كرد زدنشو اومد رو كيرم نشست گفت همه رو خالى من توش قرص مى خورم منم همه رو تا تهش ريختم توش افتاد رو من يه ده دقيقه تو اون حالت بوديم كه گوشيش زنگ خورد گفت كه بايد بره منم كه نا نداشتم رفت خودشو شست لباسشو پوشيد اومد ماچم كرد گفت امير واقعا مرسي تا حالا اين طورى سكس نكرده بودم رفت  خيلى حال كرده بودم ولى ديگه جوابشو ندادم خودشم فهميد ديگه بهم زنگ نزد…
 
 
اميدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: امیر درمال

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *