این داستان تقدیم به شما

سلام
من با یک دارو ساز شریکم #داروخونه داریم مدت یکساله باز کردیم مجردم اخرین پسر خانواده ام 26 سالمه کارشناسی ارشد علوم آزمایشگاهی
داداش از خود بزرگترم نیمه #شعبان گذشته عروسی کرد من تا روز عروسی نامزدشو ندیده بودم
سر سفره عقد که بعدشم عروسی بود دیدم بقدری زیبا بود نتونستم نگاش کنم گفتم شاید ارایش و لباس عروس تونسته اونهمه زیباش کنه
عروسی تموم شد بلافاصله داداشم که بر عکس همه خانواده مذهبی است و مکه هم رفته با فرشته زنداداشم رفتن زیارت که بخاطر کرونا تیرش به سنگ خورد
زود برگشتن زنداداش رشته اش مهندسی پزشکیه البته پایان نامه اش را فعلن نتونسته بگیره وقتی میفهمه من داروخونه دارم اومد خونمون (خونه پدریم) من داشتم فیلم مستند می دیدم زنگ درو زدن آیفونمون یکطرفه است صدا میره ولی نمیاد گفتم مامان باز یادش رفته چیزی جا گذاشته باز کردم و در ورودیم باز گذاشتم دویدم بقیه فیلمو از دست ندم مشغول بودم که در اتاقمو زدن دیدم جوووون فرشته است صداشو تشخیص دادم که می گفت داداش بابک اجازه هست گفتم بفرما تا درو باز کرد دستوپام لرزید هول شدم تعارف کردم گفت داداش اگه فیلم مناسب نیست برم تموم شد بیام گفتم نه مستنده بیا هول شدم آخه یهویی اومدی
 
به خودم گفتم اینهمه زیبایی در یکجا مگه میشه ؟! بدون آرایش هزار برابر زیباتر بود دست داد چه دستانی ؟!! نشست مبل تکی بغل دکمه های مانتوشو باز کرد گفتم درش بیار راحت باشی فرشته اونم بی درنگ در آورد با تاپ و ساپورت شلواری تمام برجستگی های بدنش نمایان شد
گفت داداش میشه منم بیام داروخونت کار کنم یادگیری حقوق نمیخام فقط میخام یاد بگیرم و حوصلم تو خونه سر میره
گفتم داداش اجازه بده داروخونه مال خودته خیلی هم خوشحال می شم به داداش گفتی ؟
گفت اره گفتم راضی نبود ولی راضیش کردم پرسیدم داداش کو گفت منو گذاشت رفته مسجد دارن مواد ضدعفونی بسته بندی می کنند منم گفتم از مسجد اومدی باید لباساتو بیرون در بیاری حمام کنی بعد بیای خونه
با خنده گفت حتی بهش گفتم تا میری مسجد تختامون باید جدا باشه و از رابطه هم خبری نخواهد بود !
گفتم حاجی ماشالا خیلی معتقده خدا اجرش بده
ولی تو داروخونه ما تا میخای وارد بشی باید #کامل ضدعفونی بشی و این حرفا
گفت میدونم پاشدم برم براش چای بیارم نذاشت گفت خودم میارم برای تو هم میریزم مامان و بابا نبودن دعوت بودیم خونه عمو جعفر که پیش پای فرشته رفتند منم قرار بود برم که حوصله نداشتم موندم خونه فرشته پاشد تاپشم کشیده شده بود بالا کمرش معلوم بود با باسن گرد و زیبا و درشت قر کنان از جلوم رفت سماور روشن بود دوتا چای ریخت اورد خم شد مال منو بده چاک سینه های سفید و خوردنیش آه از نهادم در اورد چشاش تو چشام بود با دست لرزان رفتم لیوانو وردارم نمیدونم سینی را کشید یه سمت یا من حواسم پرت شد دستم خورد به پهلوش گفت داداش جون چی شد ؟!! خیلی حواستو پرت کردن ؟!!
گفتم داشتم فیلمو نگاه می کردم ببخش گفت دیدم اره خخخ لیوانو ورداشتم نشستیم فیلم دیدن که شانس خوب یا بد من همش از جفت گیری #قوچ کوهی نشون میداد که می پرید خواستم بزنم #کانال دیگه گفت بذار باشه داداش حیونن نیاز طبیعیشونه میگفتن تو برعکس بردیا اروپایی مثل اینکه نه مال شما ژنتیکیه
گفتم نه بخاطر احترام تو گفتم که نه گذاشت و نه ورداست گفت بابک جون یه دقیقه پیش با چشات شیرجه می زدی چاک سینه هام حالا شدی شیخ ؟!!!
گفتم نه داشتم فیلمو میدیدم گفت اره جون بردیا (داداشم اسمش بردیاس) اگه ولت می کردم با کله رفته بودی رو سینه هام …
دیدم نه این زنداداش یا دیونه شده یا امتحانم میکنه یا واقعا داغه گفتم فرشته حالت خوبه!؟ گفت خووووب گفتم حواست چی؟ گفت عالیییی فیلم تمام شد گفت بابک از اون شبکه های آموزشی نداری بزنی ؟
گفتم آموزش چی
گفت سکس !!!!

 
گفتم نه اونا کارتیه من کارتشو ندارم گفت واقعیتش اومدم یه سی دی یا فلش برام پر کنی تا بردیا یاد بگیره گفتم مگه بلد نیست گفت نه مثل گاو می پره یک دقیقه نشده میفته پایین و پشتشو میکنه و دِ بخواب تا حالا یکبارم نشده منو راضی کنه همش بیاد تو خودمو #ارضا میکنم !!!!!!!؟!! خدایا درست شنیدم ؟!!!!
که واقعا شک نکردم که دیونه شده
بلند شد اومد رو زانوم نشست لبشو گذاشت رو لبم گفت پاشو ببینم بابکی یا بی بک
دیگه نفهمیدم کی لخت شدیم فقط اینو فهمیدم که رو تخت لخت مادر زاد بغل همیم منم که سالها با دوس دخترهای پولی حسابی اموزش دیده بودم شستم خبر داد اگه ناشیگری کنم رم میکنه
تمام انچه تجربه کرده بودم رو زنداداشم پیاده کردم میدونستم تا کیرم بره تو کصش ابم اومده و فرشته سرش بی کلاه می مونه بقدری حشریش کردم که دیدم نفسش افتاد به شماره کشیدم روم با کص اکبندش رفت رو کیرم داغی کصش حالی به وجودم داد که توصیف ناپذیره در کمتر از چند دقیقه با کلی تلاش برای ارضا نشدنم دیدم بدنش مثل زلزله 8 ریشتری افتاد به لرزش ابش منو تشکمو خیس کرد تو حال ارضا شدن چرخوندم زیرم چند ضربه که زدم خودمم ارضا شدم تا اون روز اونهمه آب از هیچ دختری ندیده و خودمم هرچه تو کمر داشتم ریخته بودم تو کصش نیم ساعتی تو بغل هم بودیم تا میتونستم نوازش و مالش و قربات و صدقه و تعریف از زیبایی هاش دریغ نکردم که باز دلم خواست بکنم گفتم اماده ای برای رینگ دوم
گفت تا ناک اوتت نکنم نمیرم بردیا ساعت دو گفته میام می برمت فکر کرد مامان و بابا خونن منم فکر میکردم هستن
گفتم بابا مامان تا 12 میان وقت داریم

 
تا نزدیکی اومدن بابا و مامان چهار بار زنداداشو گاییدم هر بارم طوری تنظیم کردم که قبل از من ابش بیاد تا اب خودمو بریزم
به مامان زنگ زدم فرشته را بردیا اورده الان اومد خونه ما رفته مسجد دارو درست کنن زود بیاین گفت تا 12 میایم نخواب تا اونم حوصلش نره 12 اومدن بردیا پیام داد اگه خوابی بمون خونه مامان صبح خودت برو خونه ماشینو میارم میزارم جلو در سویجم که خودت داری اگه بیداری جوابمو بده اماده باش بیام ببرمت
جواب نداد گوشیش پیش گویشیم بود مامان شامی که از خونه عمو اورده بود گرمش می کرد تا ما بخوریم بابا هم رفته بود اتاقش فرشته با مانتو و شال خودشو مرتب کرده بود بعد چند دقیقه گوشیشو ورداشت فقط نوشت خوابم برو صب میام
بعد دقیقه ای جواب اومد من رسیدم خونه صب ماشینو میارم جلو در
فرشته نوشت خب شب بخیر
تلفن را حالت پرواز گذاشت انداخت اونور
یواش گفت مامان بره اتاقش میام پیشت باید ناک اوتت کنم
بعد خوردن شام ساعت 2 رفتم اتاقم مامان قبل از من شب خیر گفت فرشته هم پشت سرش به اتاق قدیم داداش که حالا شده بود اتاق مهمان
پنج دقیقه نشد فرشته لخت تو بغلم بود تا صبح دو بارم گاییدمش ولی هردو دیگه تو بغل هم خوابمون برد که با صدای رفتن بابا به مغازه و صدای راه انداختن مامان بیدار شدم فرشته مثل فرشته ها لخت میان بازوانم بود مامان فکر کرد هر دو تو اتاق های خودمون خوابیم خیلی یواش بابا را راه انداخت خودشم رفت طبق عادت همیشگی بخوابه تا 12 که پدر بیاد فرشته را تو بغلم چرخوندم رو سینم که سینه های نازش رو سینه ام فشار بیاره که چشاشو باز کرد گفت سلام عشقم ساعت چنده گفتم 8 نشده بخواب
گفت خواب چی دلم کیرتو میخا ناکوت نشدی باید بکنمت باز شروع کردم کصش پر از اب کیرم بود حسابی صدای شالاپ شالاپش اتاقو گرفته بود اگه تو اتاق خودش بود مادر می شنید نزدیک یک ساعت گاییدمش دو بار ارضا شد من یکبار دیگه
 
فرشته تسلیم شد که تو بردی حالا بعد این زیر خواب همیشگیتم گفتم چی میخای بکنی پاشد رفت حمام منم پشت سرش کصش قرمز شده بود میگفت دیگه حس نداره لیفش زدم اونم منو انگار سالهاست زنو شوهریم با حوله من خشک کرد و موهاشم #سشوار کشیدم خودم اول رفتم بیرون مامان خواب بود فرشته رفت اتاقش. فرشته بعو دو روز اومد داروخونه معرفیش کردم که زنداداشمه همه انگشت به دهن مونده بودند مرد و زن برنامه رفت و آمدشو تنظیم کردم با خودم باشه

سکس ما از اون شب همه روزه برقراره …

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *