این داستان تقدیم به شما

وقتی 18 سالم بود متوجه تمایلات زنانه ام شدم با اینکه یه پسر بودم ولی از پوشیدن لباسهای زیر زنونه لذت میبردم کمی باسن وسینه هام بزرگ شده بودن جوریکه تقریبا همه چپ چپ نگام میکردن مخصوصا توخونه …
یه روز که تو اتاقم داشتم گیتارم کوک میکردم تا تمرین کنم پدر مادرم (پدربزرگم)  اومد داخل اتاق متوجه جوراب پاریزین نازکی که پام بود شد و شروع کرد به سوال که چرا؟ چرابه من نگفتی؟ بایدببرمت پیش دعانویس…روانشناس وازاین حرفا…اول احساس کردم مزاحمه ولی کم کم متوجه نگاه هیزش وحرکت دستاش روی رون وپهلوهام درحین حرفاش شدم داشت خوشم میومد… چندروز گذشت بهم ز زد گفت یه دوستی توشمال داره که روانشناسه ومیتونه به من کمک کنه.
 
خلاصه بعد از کلی کلنجار با خانواده راضیشون کردم بهم اجازه بدن که با پدربزرگ برم شمال… خلاصه حرکت کردیم به ویلامون که البته بیشتر شبیه خرابه ست تا ویلا .

رسیدیم به دوستش ز زد وباهاش قرارگذاشت بعدازم خواست اگه لباس زنونه اگه اوردم بپوشم و با تیپ زنونه بیام گفتم لباس زیرم زنونست اگه بخوای کفش وساپورت هم دارم که میتونم یه پالتو هم روش بپوشم فیسم کاملا زنونه بود ابروهام هم اصلاح شده وموهام هم رنگ و مش بود که دوباربه خاطرش مادرم دعوام کرده بود.
 
خلاصه اگه یه شال روسرم مینداختم هیچ کس بهم شک نمیکرد فقط کمی قدم بلندبود که کسی توقع اون قدو از یه دخترکمتر داشت با اون تیپ پدربزرگم حسابی نگام میکرد تو مسیر دوسه بار بهم دست زد.ازم میپرسیدناراحت میشی؟ منم میخندیدم… وقتی رسیدیم دوستش چشاش 4 تاشد برگشت به پدربزرگم گفت این شخص ازدرون زنه وهیچ راهی جز درکش نیس و باید حداقل هفته یک یا دوبار ازش بعنوان زن استفاده بشه تا کامل راحت باشه وبتونه زندگی کنه…

 
پدربزرگم گفت یعنی چی بیشترتوضیح بده.طرف رو به من کرد وگفت ببینم تودوس داری زن باشی؟باخجالت گفتم بله…دوباره گفت دوس داری بهت تجاوزبشه؟رنگ سرخ شده بود جواب ندادم پدربزرگم بازوماموفشار میدادجوریکه انگارازنرمیشون داره حال میکنه بهم میگفت جواب اقاروبده باصدای اروم گفتم بله…به پدربزرگم گفت منظورم اینه تازمانی هم که یه فردمطمن پیدابشه بایدساپورتش کنید هم ازنظر روحی وهم ازنظرسکسی…بعد بهم گفت سینه هات بزرگه؟جواب ندادم یهودیدمدستشو برد داخل پلتوم واز روی بلوزم لمسشون کرد…دیدسوتین بستم کمی سینه هاموفشارداد که یه اخ ریز گفتم رو به پدربزرگم گفت همون که گفتم…

 
خلاصه اومدیم خونه دیدم پدربزرگم مشروب اوردگفتم منکه نمیخورم گفت تاحلا خوردی گفتم یبار ولی بدم اومد گفت این دفعه خوشت میاد هی اصرارکردمن نخوردم یه دفعه بایه دستش جفت بازوهای لاغر ونازکموبردپشت سرم وبایه دست دیگه ش به زور بهم مشروب خوروند دوبار اوق زدم ولی بالا نیاوردم بدنم داغ شده بود زیربغل و پشت کمر وساق پام عرق کرده بود بعداینکه یه لیوان پر بهم خورون شروع کرد لبام وخوردن صورتمو کشیدم عقب یه سیلی بهم زد ودستشو گذاشت روپهلوهام وکشید منوسمت خودشودوباره شروع کرد به لب بازی زبونشو میکردتودهنم ولبامومحکم گازمیگرفت یه لحظه احساس کردم لبم کنده شد جیغ کوچولوکشیدم چشام پر شدموهامواروم کشید منوخوابوندروزمین افتادروم از روی بلوز نازک وکشی که تنم بود سینه هامو میبوسید بع بلوزمو زد بالا سوتینمو کشیدپایین سینه هام زدبیرون بدجور میخوردشون از اینجاش داشتم حال میکردم از زبری سیبل هاش از اینکه تو دستش اسیر شدم و حتی نمی ذاشت تکون بخورم
 
داشت ابم میومد زیرش دست وپا میزدم و ا ه میکشیدم دستشو برد سمت باسنم ساپورتمو پاره کرد بهش تو اون حالت گفتم نکن عوضی زد تو گوشم دوباره التشو به زور جا داد و تلمبه های اروم و شروع کرد کمی که گذشت سرعتشو زیاد کرد و گلومو فشارمیداد شدید داشتم به زور نفس میکشیدم تو همین لحظه ها اب من اومد وچند دقیقه بعد اونم خالی کرد خودشو …خالی شدن ابش تو باسنمو احساس کردم خیلی داغ بود دوباره افتاد روم وشروع کرد لبامو خوردن تا ده دقیقه همین جوری روم بود و ازم معذرت میخواست. خیلی بهم حال داد. اینم عکس کونم

 
نوشته: ال جی تری سام سونگ آی کیو زیرو

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *