این داستان تقدیم به شما
دوره ی راهنمایی در یکی از مدارس تهران قاری قرآن بودم. برای مسابقاتی که برگزار شده بود در مدرسه شرکت کردیم ولی با سفارش مدیر مدرسه یکی از بستگانشون به نام نقی، به عنوان نماینده مدرسه به مسابقات منطقه ای رفت. نقی پسر خشگلی بود. من و نقی با هم همکلاس بودیم و با هم برای تمرین قرائت قرآن به خونه هم می رفتیم. ..
یک بار که حوصلمون سر رفته بود چون هر دومون نوجوون خشگلی بودیم بدنمون همو تحریک کرد و شروع کردیم الکی کشتی گرفتن. بعدش وسط کشتی سعی می کردیم جوری که معلوم نباشه از هم بهره جنسی ببریم. بالاخره کار بالا کشید و ما یه قرعه انداخیم که ببینیم کی اول اون یکی رو بکنه. قرعه به اسم نقی اومده بود نقی گفت شلوارتو کامل در بیار. منم همین کارو کردم و خوابیدم. اونم فقط زیپشو باز کرد. شروع کرد به کردن من. گفت حالا پاشو نوبت تویه. من که شلوار پام نبود تا برگردم اونو بکنم اون سریع زیپشو بست و در رفت.
***
حالا که مدتی از اون ماجرا میگذشت و ما باهم مسابقه داده بودیم این آقا نقی این بار به واسطه آشنا یه جور دیگه ما رو کرده بود. آقا این رفت و اونجا قاریای مطرح کشور داشتن از این بچه ها امتحان قراعت می گرفتن. یکی از این قاریای معروف آقای سعید طوسی بود. دوست ما برگشت و از این رو به اون رو شده بود. بعد از اینکه از مسابقات شهری برگشته بود هی اصرار داشت که بیاد خونه ما با هم تمرین کنیم. بالاخره من قبول کردم و حواسمو جمع کرده بودم که دیگه سرم کلاه نره. خونه تنها بودیمو بعد اینکه حوصلمون سر رفت خودش شلوارشو در آورد و دمر خوابید. گفت شاهین بکن زود باش حالا نوبت تویه. گفتم چی شد. تو که تا دیروز کلاه سر من می زاشتی که نکنمت حالا چی شد که خودت اومدی دم به تله دادی. گفت من که نمی دونستم این کون دادن چه کیفی داره شاهین. توی مسابقات یه داوری بود از قیافم خوشش اومده بود به بهانه تمرین منو برد یه خونه خالی یه دل سیر منو کرد. باور کن یه کیفی داشت که نگو.
با خودم گفتم یه حکمتی داشت که من که بهتر از مهدی می خودنم نرفتم و اون رفت. خدا نمی خواست کونم به ناحق هدر بره و نتونم عوضشو در بیارم. یه آهنگ رپ گزاشتمو شروع کردم به کردن نقی. نقی هم اونقدر آه و اون می کرد که آخر سر آبش اومد. اون موقع دو ساعت جق می زدیم به زور آبمون می اومد ولی اون فقط با کونش که بازی می کردی آبش می اومد. بعدش شلوارشو پوشید و گفت دفه بعدم تو می کنی. یه مدت به بهانه تمرین تلاوت قرآن هر وقت خونه یکی از ما خالی میشد یا اون می اومد یا من میرفتم و نقی رو می کردم. بعدش اون راه کون دادن رو پیش گرفت و الان نمی دونم کجاست. منم از قرائت، تخصصمو تغییر دادم رفتم سراغ رپ. بعدش یه ترانه رپ برا نقی خوندم که آیت اله فاکر همدانی فکر کرد منظورم یکی دیگه است منو تکفیر کرد و گفت فلانی مرتده.
این بود داستان من.
نوشته: شاهین ن
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید