این داستان تقدیم به شما

اوردند که روزی ناصرالدین شاه قاجار همراه ملیجک درباغچه دربار می چرید…

ناگهان درنزدیکی حوض همایونی دخترکانی رابدید.روبه ملیجک کردوفرمود:پسرک ابنه ای اینهاکیستند.ملیجک گفت:اینان لباس شویان اند که لباس زنان اندرونی را میشویند.شاه اندکی جلوتر رفت ودخترکان رابرانداز کرد.ناگهان دخترک سیاه موی سفید روی رامشاهده کردکه مشغول شستن لباس زیرها بود.روبه ملیجک کرد و فرمود:قصد دارم این دخترک رابه همسری اختیارکنم. ملیجک گفت: ایا صدها زن حرم سرا شما را کافی نبوده؟ ناصرالدین میرزا فرمود: مگر تو پدرسوخته خرجشان رامی دهی که ناراحتی؟ ملیجک گفت:مختارید و دخترک راصدا زد.دخترک امد.ناصرالدین شاه فرمود:می خواهم تو را به زنی بگیرم.دخترک گفت:مگرشما کی هستید.ملیجک گفت:ایشان شاه جهان ناصرالدین شاه فاتح هستند.دخترک گفت:شما کجارا فتح کرده اید که میگویند فاتح؟ ناصرالدین شاه فرمود:همانا من بین پاهای زنان زیادی را فتح کرده ام و اکنون میخواهم بین پاهای شمارافتح کنم‌. دخترگفت:مختارید.

شاه روبه ملیجک کردوگفت:یک دست لباس همایونی به او بده و ملاحسن تهرانی شیخ ابکی دربار را هم صداکن تا صیغه بخواند.
مدتی بگذشت و مجلس اماده شد.ناصرالدین شاه روبه ملا حسن کرد و فرمود:مادرتازی بخوان. ملاگفت:مهریه چقدراست.ملیجک گفت:دوقرون. ملا گفت:بسیارنیکو. صیغه خوانده شدوحضرت شاه بدون فوت وقت دخترک را به اتاق برد تا از دخترک بهره کافی راببرد‌‌.ناگهان سرصدادر حرمسرا زیادشد. نگو پدر دخترک امده و شیربها میخواهد.
 
 
ناصرالدین شاه غضب ناک از اتاق بیرون امد و فریاد زد:کدام گوسفندی عیش ما رابه هم زده؟‌خواجه حرم سرا امد و قضیه شیربهارا بگفت.حضرت شاه فرمودند:الان که شلوارپام نیست به ان مردک بگو برود از خزانه داری بگیرد.سپس ناصرالدین میرزا به داخل اتاق جلوس فرمود و لباس های دخترک بی صاحب را دیوانه وار دریدوسپس لب های همایونی رابرلب های او بگذاشت وانواع پوزیشن هایی را که از جنده های فرنگی اموخته بود برسر دخترک بیچاره اورد وسرانجام اب همایونی رابر صورت او پاشید و تاصبح او را در اغوش بگرفت وخوابید.

 
 
نوشته: اعتمادالسلطنه

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *