این داستان تقدیم به شما
من فرشادم
الان ۲۵ سالمه،از نظر چهره بیبی نیستم و قیافه مردونه دارم،قدم ۱۸۳ وزنم ۷۹،بدنسازی کار میکنم و در کنارش بوکس کار میکنم،کیرم بزرگ نیس ۱۴ سانته ولی میگن که کلفته
،زن داداشم فرشته خانوم،۲۷سالشه،وای هرچی ازش بگم کم گفتم،یه بیبی دوس داشتنی،قد ۱۶۳ وزن ۵۸،ممه هاش ۷۰،کس تپل و سفید
خواهرش آزاده خانومم۲۰سالشه،عشقمه،۱۵۸ قدشه،۴۸کیلو وزنش،بسکت کار میکنه و بدن رو فرمی داره،ممه هاش بزرگ نیستن کسش بزرگ نیست ولی تراوتی داره که دیونشم
داستان از سال ۹۲شروع میشه ک زن داداشم پاش تو خانواده ما باز شد…
***
خیلی زود با هم صمیمی شدیم،از همون اول شوخیامون شروع شد و کل کل کردنامو
داداشم شرکت نفتیه،و شیفتش 14 به 14ست،و چهارده روز از خونه دوره و سر کار
خونشم،خونه روبرویی ما میشه،برا همین نگرانیی نداره و با خیال راحت میره سر کار
شوخیای منو فرشته جونم کم کم داشت جنبه فیزیکی میگرفت منو ک اذیت میکرد،منم یا گازش میگرفتم یا قلقلکش میدادم،و گاهی اوقات از پشت میگرفتمش و میگفتم بگو قلد کردم(البته بدور از چشم برادرم،چون حساسه رو این حرکات)
دیگه یواش یواش احساس میکرم ک فرشاد کوچولوم هم دوس داره با فرشتش بپره،و وقتی از پشت بغلش میکردم فرشاد کوچولو رو به کونش میچسپوندمو سفت بغلش میکردم
میفهمید ولی به روی خودش نمیاورد
و منم جرأت اینکه بیشتر از این پیش برم رو هیچ وقت نداشتم
تو رفت و بازدیدا از زن داداشم چن باری خواهرشو دیدم ک اونجاس،اوایلش با هم سرد بودیم و کم کم رابطمی گرم شد،و جویای احوال هم و اینکه شماره رد و بلد کردیمو چتامون شروع شد
من دیگه کم میرفتم خونه زن دادش و مشغول چت کردن با خواهرض شدم و کم کم وابسته هم شدیم
تا اینکه ازش نظرشو در مورد خودم خواستم
ک جواب اوکی رو داد،
بهش شرایطمو گفتم ک من الان 19 سالمه و دانشجویمو شرایط ازدواجو این حرفا رو ندارم،و قبول کرد ک مخفیانه باهم باشیم تا شرایطش پیش بیاد و رسما ازش خواستگاری کنم.
این شروع رابطه من و آزاده شد،دیگه قرارامونو خونه زن داداش میزاشتیمو مخفیانه دور از چشم زن داداش یه لب و مالشی رو میرفتیم
تا اینکه یروز زن داداش از زیر زبون آزاده کشیده بود ک بهم علاقه مندیم،و بهم زنگ زد ک بیا خونه کارت دارم
رفتم دیدم آزاده همونجاس
منو دید و یجوری ک انگار فهمیده و با شیطنت حال و احوالمو پرسید ک من رنگ عوض کردم،نگاه تو صورت آزاده کردم و فهمیدم ک جریانو فهمیده
اولش باهام برخورد کرد،و من تو پته پته افتادم ولی بعدش زد زیر خنده و ازم پرسید ک آیا واقعا همو میخاید،یا جریان دوس دختریه
ک من گفتم میخامش
و قول داد هرکاری از دستش بر بیاد برامون انجام بده
و گفت ک پایتونم،همه قولو قراراتونو خونه خودم بزارید ک کسی مشکوک نشه
دیگه کار ما شده بود عشق بازی، اونم دور از چشم زن داداش
تا اینکه یبار زن داداش مارو تو بغل هم دید،تازه میخاستیم شروع کنیم
با لهن تمسخر گفت،به به چشمم روشن
وای اون لحظه داشتم اب میشدم میرفتم تو زمین
ولی بعدش گفت،جوونیت عیب نداره،ولی زیاده روی نکنید،و پرسید ک میدونید چیو میگم که،ک با سر گفتیم اره
دیگه جلوش عشقمو بغل میکردم،سواری میدادم بهشو…
تا اینکه خواستیم سکس کنیم و شرایطشو نداشتیم
و عشقم گفت نگران نباش،فرشته همیشه همه چیشو با من در میون میزاره حتی سکساشو با داداشت
و رفت رو مخش و قبول کرد ک بزاره ما سکس کنیم،ولی فقط از پشت
و شرایط سکس برامون رو محیا ساخت
بار اولی ک خواستم بکنمش یه دردی گرفتش و جیغی زد ک پشیمون شدم،و دادم بخوره و لاپایی خودمو خالی خردمو برا اونم خوردم تا ارضا شد
بعد تا قضیه رو به فرشته گفته،و فرشته بهش گفته ک از اسپری بی حسی دندون استفاده کنیم
سری بعدی خانوم خودش زحمتشو کشیده بود و اسپری زده بود
عشق بازی کردیم و وقتی اومدم براش بخورم تا این نشستتش و زبونم بحس شده بود
بعد ک فهمید پرید شستو اومد و به سکسمون ادمه دایم،بهترین سکسم بود،
زبون منم ک از بی حسی سنگین شده بود درست نمیتونستم حرف بزنم،تا مدتا سوژه فرشته زن داداشم بودم.
ما 10 ماه با هم بودیم
تا اینکه مامانش قضیه رو فهمید و باباهه هم از جریان باخبر شد
و منم راهی نداشتم بجز علنی کردنش
به خانواده ام گفتم
ولی چیزی ک فکرشو نمیکردم،خانواده ام مخالفت کردن با این وصلت،همینجور خانواده اون
خیلی تلاش کردیم ک بشه،ولی نشد و از هم درو شدیم و اونم برا اینکه از خانوادش فاصله بگیره،به پسر عمه اش ک چندسالی بود خواستگارش بود جواب مثبت داد و رفت سر زندگیش
ولی باهم تلفنی درتماس بودیم
ولی فاصله بینمون زیاد بود و نمیتونستیم همو ببینیم
شاید سالی یکی دوبار،همو میدیدیم اونم گذری…
یروز داشتم میرفتم خونه زن داداشم ک دیدم شوهرش جلوی خونه تو ماشینه بعد از سلام و احوال پرسی فهمیدم ک اونجاس
تعارفش کردم ک بیاد تو،ولی گفت که نه،الان آزاده میاد و باید برن
منم رفتم تو وارد خونه ک شدم.وقتی دیدمش بهش گفتم به به خانوم خانوما،ک جلو فرشته پرید تو بغلم و لب اساسی ازم گرفت،و یه پنج دقیقه ای تو بغلم بود و بعد با بوقای مکرر ماشین شوهرش مجبور بود ک ازم دل بکنه و بره
دیگه شوهرش یه بویایی برده بودو خطشو کنترل میکرد و باعث شد که ازم فاصله بگیره،و نمیتونست زنگ بزنه.
فرشته هم جریانو فهمید و گهگهایی با خط خودش میزاشت با عشق از دست رفتم صحبت کنم،دوباره شوخیامو شروع شد و هی گیر میداد ک هووووی چکار به زن مردم داری
منم میگفتم ک اون زن منه،امانته دست اون
و میخندید.
شب یلدای ۹۴
امسال شب یلدا من با دوستم تصمیم گرفتیم ک بریم بیرون و چادر بزنیمو مست کنیم،ولی خانواده ام مخالفت کردن،و بعد از یه دعوا من سرخود زدم بیرون
داداشم تو لوح کاریش بود،و شب یلدا رو سر کار بود،و فرشته خونه ما بود
فرشته زنگ زد و گفت که دیونه مگه نمیتونستی به خودم بگی تا رو مخشون کار کنم ک.بزارم با خیال راحت بری،ک گفتم من برا تحت فشار دادنشون سه چهار روز نمیام خونه و تلفنشونو جواب نمیدم،گفت کجا میخوابی گفتم تو بیابون ک گفت نه ترو بخدا نرو،ماکه شانس نداریم یا میکشنت،یا یه گرگی کفتاری چیزی میخورتت،بعد باید پیرهن مشکی بپوشم،متنفرم از رنگ مشکی
گفت بیا خونه خودم،منم به کسی نمیگم
نمیدونم چرا ولی اون شب هوس کردم با عشقم آزاده خانوم صحبت کنم،و تصمیم گرفتم قضیه بسرون رفتنو منحل کنم
و به هر بهانه ای شده برم خونه زن داداش ک اگه میتونم تلفنی با عشقم صحبت کنم
به دوستم زنگ زدم،گفتم ک خانوادم مخالفت کردنو گفتن مهمون دعوت کردنو.. نمیتونم بیام
ساعت 8 شب بود که اس دادم به زن داداش ک کجایی
گفت ک خونه ماست،گفتم قضیه بیرون رفتن ما کنسل شده
یجوری کلید خونتو بهم برسون ک وسایلا رو بزارم خونه،ک بعد یرب زنگ زد کجایی
بیا من دارم میام خونه
بعد فهمیدم ک گفته سرم درد میکنه و میخام برم بخابم،و برا محکم کاری یه دوتا قرص استامینوفن هم اونجا خورده ک باورشون بشه
بعد اومد همو که دیدیم و بعد سلام علیک یه دوتا متلک بهم پروند ک خوش گذشت شب یلدای مجردیتونو…
رفتیم خونه،گفت ببین خونه ما قانون داره،برا اینکه جات بدم،ظرفا رو خودت باید بشوری و جارو بزنیو…
من گفتم حالا بزا برسم،بعد شروع کن
گفت نه،یا قبول کن یا اینکه همین الان به خونه زنگ میزنم و جریان رو میگم،ک گفتم بابا چشــــــــم شما امر کن
بعد ک رفتیم خونه،از تو کوله گوشتو دراوردم،گذاشتم تو یخچال
تخمه و یمقدار پرتقال و نارنگیم داشتم ک دراوردم گذاشتم اونجا
شیشه شرابو ک دیدم،یه اهی کشیدم
دیدم داره نگام میکنه،گفتم چه برنامه ای ک نریخته بودم و گذاشتمش تو کوله
فرشته زنگ زد به داداشو شب یلدا رو تبریک گفتو،گفت ک سرش درد میکرد و اومده خونه و میخاد بخوابه
یه نیم ساعت چهل دقیقه ای تو اتاقش با داداشم حرف میزدو من جلو تلوزیون همش به این فکر میکردم ک چطور بهش بگم ک.زنگ بزنه به خواهرش ک باهاش حرف بزنم
وقتی اومد بیرون خیلی شاد و شنگل بود
بهش گفتن فرشته جون،شب یلداس نمیخای کادو بهم بدی
ک یه اخمی کردو گفت،همینکه راحت دادم بزرگترین کادوییه ک بهت میتونستم بدم
ک گفتم نننننننه،اونو ک قراره اندازه چهلتا برده ازم کار بکشی، پس کادو نیس
گفت پس چی میخای،ک گفتم یه زنگ بزن به خواهرت،تا باهاش حرف بزنم
ک با هزارتا منت قبول کرد
زنگ زدو فهمید ک شوهر خواهرش اون شب شیفت شبهو بعد گوشیو داد بمن
واااااااااااای اون لحظه انگار دنیا رو بهم داده بودن
رفتم تو اتاق رو تخت خواب دونفرشون و شروع کردم بت صحبت کردن تا اینکه حرف از سکس شدو یاد قدیم کردن
من یه آه کشیدم و با کیرم ور میرفتمو صحبت میکردم
یهو،زن داداش با لگد اومد تو ک بگه چقد حرف میزنی،برام کنتور میندازه
ک منو تو اون حالت دیدو رفت بیرون
منم یه پنج دقیقه ای باهاش حرف زدمو،قط کردم و رفتم بیرون
روم نمیشد و صورتش نگاه کنم
نه من در اون مورد چیزی گفتم نه اون،ازش تشکر کردم
بعد یه شام حاضری زدیمو وقت ظرف شستن بود،ک.گفت گناه داری تو بشور من کمکت اب میکشم
ظرفای ظهرشم مونده بود،بعد نوبت کرم ریختنش شروع شدو،شروع کرد به مسخره کردنم ک چقد مجردی رفتن بیرونتون داره خوش میگذره بهتو….
ک من بهم بر خورد یمقدار اب کف ریختم روش و اونم به تلافیش اب ریخت روم، ک برا اینکه نتونه بیشتر بریزه پریدم پشت سرش،دیم تو ظرف تو دستش آبه و میخواد از بالا سر بریزه روم ک زدم زیر دستش و ریخت تو یقش و ممه های خوشکلش،با چسپیدن لباسش به ممه هاش کیرم بلند شد،و تصمیم گرفتم ک بچسپم بهش
وای چسپیدم بهش و اون هرکاری میکرد ک بتونه با بریزه روم نتونست،منم از فرصت استفاده کرده و کیرمو هی بهش میچسپوندم
دیدم داره خسته میشه ک یمقدار دستمو شل گرفتم ک یمقدار اب بریزه روم،و یه نیم لیتری اب رو از سر خودش تا من خالی کرد،ومنم محکم تر گرفتمش ک از درد گرفتن دستش شکایت کرد
من ازش قول گرفتم ک اب نمیریزه روم و ولش کردم،یه دوتا فهشی به شوخی بهم دادو رفت تو اتاقش ک لباسشو ک خیس شده بود عوض کنه
وقتی صدای سشوارش اومد،رفتم ک بعد او خودمم سشوار بزنم ک سرما نخوردم
یه تاپ یقه هفتی با یه دامن چسپون پوشیده بود.
دیدم داره طولش میده گفتم بزا خودم برات سشوار بکشم،رو صندلی جلو میزش نشسته بود منم پشت سرش سشوار میزدم
یلحظه از بالا خیره ممه هاش شدمو باز کیرم بلند شد،هرطوری بود براش سشوار زدمو
بعد خودمم سشوار زدم
و رفتیم پای تلوزیون
یه یربی گذشت ک گفت حالا من که کادومو دادم بهت،تو چی کادو نمیخای بدی
ک گفتم کل دارو ندار من یمقدار تخمه بودو میوه ک تقدیم فرمودم،دیگه آه در بساط ندارم.
گفت شراب ک داری،گفتم مگه میخوری
گفت یکی دوبار با داداشم خورده،ولی بد مزس
منم شروع گرفتم به تعریف از شرابی ک خودم گرفتم،ک اینو من برا خوش مزه شدنش بهش مزو و عسل زدمو از این حرفا
بالاخره قرار شد با هم بخوریم،بساطو چیدیمو یه اهنگ غمگین ترکی گذاشتو شروع کردیم به خوردن
پیک اولو گفتم.به سلامتی فرشته جونم،ک امشو مدیون اونم
و خوردیم
پیک دومو هم گفتم به سلامتی فرشته ک باعث شد منو آزاده بتونیم تو این شب بیاد ماندنی با هم حرف بزنیم
پیک سومو گفتم بزنیم به سلامتی فرشته جونم ک باعث این همه خاطره منو آزاده شده وبهمون فرصت لذت بردن کنار همو داد.
دیگه یواش یواش داشتیم منگ میشدیمو و بهش گفتم چطوری،دیدم ک گرفتتش
گفتم تو دیگه بستته،دیگه نخور
گفت تو چی،گفتم من میخام ادامه بدم،ک قبول نکرد و گفت ک اونم میخاد
پیک چهارمو زدیم بسلامتی عشقم ک اون همه در حقم خوبی کردو نتونستم براش جبران کنم،
ک خندید و گفت یعنی باید حتما زنت میشد ک بتونی براش جبران کنی،گفتم اره دیگه و خندیدیم
،اومد بهم تکه بده دید لباسم نم داره،گفت دیونه سرما میخوریو برو از لباسای داداشت بپوش
ک من حوصلشو نداشتم،گفتم حال ندارم و لباسمو دراوردم و با یه شلوارک موندم
دیگه گفتم بیشتر نخوریم،شاید خراب کنی و بردنت ب بیمارستان دردسر میشه
اومد تکیه داد بهم، سروش گذاشت رو شونم و یواش یواش اومد پایین تر و سرشو گذاشت رو پام،
منم تکه داده بودم به دیوار،یه پنج دقیقه ای بینمون سکوت بود
اون به سقف خیره شده بود
منم چشمامو بسته بودم به عشقم فکر میکردم
ک یواش یواش کیرم شرو به بلند شدن کرد،ولی کاریش نمیشد کرد
بزرگ شدنشو احساس کرد،یه نگاه بهم کرد و برا اینکه بهش نگاه نکنم چشامو بستم
بعد بهم.گفت به جی داری فکر میکنی
ک گفتم عشقم
یه خنده ای کرد و گفت پس بگو چته ک هم خودت هم این کوچولو اروم و قرار ندارید
یلحظه سرخ شدم،و هیچی نگفتم
سکوتو شکوند و گفت یه پیک دیگه بزنیم،ک گفتم نه،شاید خراب کنی
ولی با اسرارش قبول کردم،من ریختمو گفت این یکیو خودم میگم،قبول کردمو گفت
اینم میزنیم به سلامتی جفتمون ک این شبو باید تنهایی سر کنیم،بدون عشقمون،اگه بودن تا صب سکس میکردیم باهاشون
من ک ماتم زده بود،بهش خیره شدم
و اون کشید بالا و منم کشیدم بالا
یع یه ربی تو حال خودمون بویدم ک موزیکو شاد کرد و گفت درسته اونا نیستن،ولی ما به عشقشون میزنیمو میرقصیم
اون بلند شد ک برقصه،بمن گفت بیا
گفتم ک خودت میدونی من رقص بلد نیستم
همیشه دعوام میکرد،و میگفت با رقصیدنو یاد بگیری
بالاخره به اصرارش بلند شدم و اون شروع به رقصیدن کرد،ومنم الکی خودمو تکون میدادم
ک خندش گرفت،اومد از پشت باسنمو گرفت و کمک کردن به قر دادن درست ک دید نـــــــــه،من یاد نمیگیرم
گفت بیا منو از پشت بگیر تا یادت بدم
من هم اینکه از پشت گرفتمش کیرم باز بلند شد،یقمدار ک قر داد،دید اصلا حواسم بهش نیس
یه نگاه به پشت سر کرد دید دارم نگاه کونش میکنم،و دید ک شق کردم
گفت هوووووی حواست کجاست
امشب رقصو یاد نگیری تا یک ماه باید خونمو جارو بزنی
منم یه خنده ای کردمو گفتم باشه
اومد عقب و کونشو از چسپوند به کیرم دستامو از پهلوش اورد رو روناش و گفت اماده باش
یه قر میدادو کیرم دیگه داشت منفجر میدش ک پورو شدمو دستمو بردم سمت کسش،دیدم شرت پاش نیس
یه دست ک کشیدم دیدم یه آهی کشید ک کیرم دیگه میخاست منفجر بشع
ولی به رقصش ادامه داد
ومنم یه دستم رو کسش،یکیو هم بردم سمت ممه اش و خودمو چسپوندم بهش و شروع کردم به مالوندن و رقصیدن
دیگه دوم نیاوردم،وگوششو خوردمو و تو گوشش گفتم دوستت دارم،ک بی حال تو بغلم ولو شد
همینجور ک تو بغلم بود نشستم زمین اولش نگران شدم،هم خواستم صداش بزنم ببینم حالش خوبه،ک با چشمای بسته گفت منم دوستت دارم عشقم.
شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش
بعد دو سه دقیقه رو کمر خوابوندمش و رفتم لای پاهاش،ممه هاشو گرفتم تو دستام
لبمو گذاشتم رو لبش،ک دستاشو دور گردنم حلقه کرد یه یه گاز طولانی گرفت از لبام
تو همون حال از ش لب گرفتمو موهاشو نوازش کردم،بعد از پیشونیش شروع کردم به بوسیدن
اومدم خط پیوند ابروهاش جفت چشمشو بوس کردم بعد همینجوری اومدم پایین تر گونه هاشو بعد لبشو و بعد سرمو بلند کردم و نگاش کنم،چشاشو باز کرد و یاد چشای آزاده افتادم ک دیونم میکرد،
بعد از گردن بوسیدم تا وسط ممه هاش
چون تاپش هفتی بود ممه هاش یه کوچولو پیدا بود
ولی دیدم حال نمیده به هزار زور و زحمت تاپشو از بدنش دراوردم
ممه هاشو از رو سوتین میمالوندمو سوتینشو دادم پایین و شروع کردم به خوردن
یه دو دقیقه خورده،خواستم سوتینشو در بیارم ک نه من دستم میرفت زیر کمرش
ونه اون جون بلند شدن داشت،کشیدمش رو شکمش و بعد چرخوندمشو گیروش باز کردم
همزمان دامنشو از تنش دراوردم،وای یه جفت ممه ۷۰ با یه کس تپلی
سفید ک مث هندونه شب یلدا توش قرمز شده بود،و اب ازش چکه میکرد
رفتم طرف کسش
چنتا بوسش کردم،لاشو زبون زدم ک با یه دست سرمو فشار میداد به کسش،و با اون یکی ممه شو چنگ میزد،گاهی اوقات اونجا نفس کم میاوردم
میومدم بالا ک نفس بگیرم ولی با دست دوباره فشارم میداد
تا اینکه دیدم مث وحشیا ناله میکنه و بقصد خفه کردم من سرمو فشار میداد لای پاهاش
و بعد سی ثانیه یه آه بلند کشید و ولم کرد
سرمو بلند کردم دیدم چشاشو بسته و میخنده و با دستش کسشو میماله،باز شروع کردم یکم براش خوردن
بعد کیرمو رو کسش تنظیم کردم،و سروش روش تکون میدادمو لرزشو تو وجودش حس میکردم
بعد تا نصفه کردم توش ک دیدم کیپ کیرمه،و بعد بقیشو فشار دادم توش
وای تو اون لحظه لذتمی به بدنم وارد شد،ک غیر قابل توصیفه و فقط با کردن میشه درکش کرد
شروع کردم به تلمبه زدن یچندتا زدم خسته شدم،و شروع کردم به لب گرفتن،و هر چند ثانیه ای یبار عقب و جلو میکردم تا اینکه دوباره لرزش تو بدنشو حس کردم،پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و بصورت ناخودآگاه منم خالی کردم توش
نمیدونم چطور شد،نمیخاستم خالی کنم تو کسش،ولی شد
تو بغلش ولو شدم و حتی کیرمم در نیاوردم.
کیرم شروع کرد به کوچیم شدن،و یواش یواش خوابم برد
صب بلند شدم دیدم یه ملافه رومه،و فرشتم نیس
ناراحت شدم ک خدا کجا رفته،شلوارکو پوشیدم دیدم تو آشپزخونس
یه شلوارک و تیشرت یقه باز صورتی پوشیده
برگشت گفتم اینجایی
گفت مگه قراره کجا باشم
گفتم هیچی،رفتم از یخچال آب بردارم ک دوباره کیرم بلند شد،ولی روم نشد،گفتم دیشب مست بودم،و پا داده بهم ولی شاید الان ک هوشیاره نده
ولی باز دلو زدم بدریا گفتم امتحانش کنم،داشت چایی دم میکرد برا صبحونه
رفتم از پشت چسپیدم بهش،گردنشو بوسیدم و در گوشش برا دیشب تشکر کردم
منتظر عکس العملش شدم،سرشو برگردوند و اونم ازم تشکر کرد،و چشاشو بستو لبشو اورد جلو.هنو لبامو توهم قفل نشدهبود ک اب قوری جوش اومدو شروع کرد به سوت کشیدن،لبو گرفتیمو همزمان گفتیم ای بر پدر خرووس بی محل و از اینکه باهم گفتیم خندمو گرفت و گفت وقت بسیاره
تا اون چایی رو اماده کرد منم پنیر و عسل و مغز گردو رو از رو اوپن گذاشتم رو میز
و گفتم خانومی بیا تو بغل خودم بشین
و شروع کردم به لقمه گرفتن براش میزاشتم تو دهنش
و اونم همین کارو میکرد
تو یه لقمه عسل زیاد زده بودم ک هنگام گاز زدن یمقدارشاز لبش داشت چکه میکرد ک خواست با دست پاک کنه ک نزاشتم،و با زبون پاکش کردمو لبامو توهم قفل شد،تو همون حالت ک رو صندلی نشسته بودم برگشت بطوری ک هم تو بغلم بود،هم فیس تو فیس
لب میگرفتیمو کونشو رو کیرم تکون میداد
پاشد شلوارکشو دراورد و منم دراوردم و لخت شدیم،میخاستم میزو مرتب کنم ک بخوابونمش رو میزد ک با دست به سینم حول داد ک رو صندلی بشینم
و خودش اومد بغلم و شرو کردیم به لب گرفتن
تو همون حالت کیرمو کرد تو کسش وو همزمان عقب و جلو میکرد
اومدم بگم داره میاد،ک با یه لحنی گفت اهووووووووم ک یعنی میدونه و گذاشت توش خالی کنم،بعدبهم گفت ک قرص میخوره
من سه روز خونش بودم و روزی سه چهار بار سکسو داشتیم
دیگه این آخریا یه قرص شش گوش ب اسم وگادل بهم میداد ک نزدیک به یک ساعت تلمبه میزدمو ابم نمیومد
تو سکسامو برام ساک نمیزد ومنم اصرار نمیکردم،یبار ازش دلیلشو پرسیدم ک گفت یمقدار شوره و دوس نداره مزشو،و حتی برا داداشمم نمیزنه
ومنم یکم به کیرم عسل زدم،گفتم بیا امتحان کن،ک اولش قبول نکرد ولی به اسرار من قبول کردو زد
اولش باز چندشش میشد،ولی الان دیگه راحت برام میزنه
و بهترین سکسا رو داریم
بهم قول داده ک شرایطیو برام محیا کنه ک بتونم با آزاده سکس کنم،بیاد قدیما…
نوشته: فرشاد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید