این داستان تقدیم به شما
یادم نیست چند ساله بودم ولی یادمه شیر از پستان مامانم میخوردم شاید سه یا چهار ساله بودم چون مامانم بعد از من بچه ای را میاندازد طوری که نزدیک به وضع حملش بوده آن نوزاد در دم میمیرد من باز به شیر خوردن از پستانهای زیبای مامانم ادامه میدهم
بارها بابامو یادم هست پستان مامان را میخورد من میزدمش چون حس میکردم مال من است تا بزرگ و بزرگتر شدم حدود ۵ سال باز شیر از پستان مامانم میخوردم که دیگر شیر چندانی نداشت تا زنانی که شیر به بچه شان میدادن اگر پستانشان به زیبایی مال مامان بود و سفید و نوکش مثل مال مامانم بود به زور متوسل میشدم تا آخرش میخوردم دو نفر بودند که پستانشان شکل پستان مامان بود یکیش زن پسر داییم و دومیش زن داداش کوچکم بود تا یاد داشتم آبستن بود و تو ۱۵ سالگی بچه زایید من هشت ساله بودم با قد و هیکلی ۱۲ ساله هم شاید بزرگتر!
عروسی زهره را یادمه
بعد عروسیش هر زمان شوهرش نبود مامانم منو میفرستاد پیشش بخوابم تنها نمانه بعدها فهمیدم چون مزاحم سکسشان با بابام بودم بیشتر این کار را میکرده چون بارها دیده بودم بابام مامانو زیرش کرده میرفتم گریه میکردم و بابامو میزدم چون فکر می کردم داره مامانمو میزنه! حتی میپرسیدم چرا لباستون تو تنتان نیست یا میگفتند حمام بودیم هنوز نپوشیدیم یا چیزهایی از این قبیل خلاصه سکسشان را زهر مار میکردم
شبا که پیش زهره میرفتم اونو بغل میکردم دستهایم را به زور میبردم پستانهایش را میگرفتم از پستانهای مامانم هم زیباتر بود و کوچکتر اما نوک پستانهایش درست شکل مال مامانم مثل حبه انگور یا نوک انگشت بود و سفت
زهره اول ها نمیذاشت بخورم میگفت گناهه منم نمیدونستم گناه چیه و توجیه نمیشدم تا توضیح میداد تو جهنم هر دوی ما را میسوزانند باز نمیدانستم چی میگه ولش نمیکردم تا راضی میشد فقط دستهایم را رو پستانهایش بگذارم و از من قول میگرفت به کسی نگم که پستانهایش را دست میزنم بعد از چند شب گذاشت پستانهاشو بخورم ولی یواش اخه شیر نداشت گذشت و گذشت ماه به ماه شکم زهره بزرگتر میشد تا جایی که یک شب بغلش کرده بودم حس کردم تو شکم زهره چیزی تکان خورد دقت کردم دیدم باز تکان خورد گفتم زهره چرا شکمت تکان میخوره؟! گفت نینی تو شکمم هست یک ماه و نیم دیگه دنیا میاد تو میشی عموی دختر کوچولویم
پرسیدم چطوری تو شکمت رفته گفت خدا گذاشته (مسیحیان الاغ و مسلمانان الاغ تر هم هم فکر میکنند عیسی مسیح رو خدا تو شکم مریم گذاشته)
گفتم چطوری؟! کی گذاشته؟! طفره رفت و گفت همونجوری که تو را تو دل مامان گذاشته دختر کوچولویم را هم اونجوری گذاشته حالا من کلاس سومو قبول شده چهارم باید میرفتم
ما تو ده زندگی میکردیم داداشم تهران کارگر شرکتی بود ساختمان میساختند دیر به دیر خونه میاومد و مامان همیشه منو مأمور میکرد که پیش زهره باشم میگفت تو شکمش نینی هست میخا به زودی دنیا بیاد تو عمو بشی
دیگه وقتی از مدرسه میاومدم راست میرفتم تو سمت خونه زهره که تو حیاط بزرگ خودمان اما مستقل بود
زهره یاد داده بود تا میرسیدم میرفتم زیر دوش خوب خودمو میشستم دستشویی هم تو حمام بود هر چه تو شکم داشتم اول خالی میکردم بعد زیر دوش میرفتم بازم یاد داده بود با انگشتم تو سوراخ کونمو شامپو میزدم اونقدر میشستم تا صدای قرچقروچ کنه
زهره عادت کرده بود تا میرسیدم رو تختش دراز میکشید لباس حاملگیشو می دادم بالا اول گوشمو می چسبوندم شکمش انگار نی نی منو میشناخت تا دستامو میکشیدم رو شکم باد کرده و سفید و نرم زهره اون تو شروع میکرد دست و پا زدن حتی اواخر شکل پاشو رو پوست شکم زهره چند بار دیدم و بوسیدم
بعد روغن زیتونو میداد از سینه هاش شروع میکردم مالیدن تا زیر شکمشو ماساژ میدادم
زهره تا یادمه شورت پاش نمیکرد و پارچه یا لباسی میذاشت لایپاش بعد پیراهنشو میداد بالا من به شکمش و پستاناش دست میکشیدم و بازی میکردم و روغن میزدم قبل از مالیدن روغن اجازه میداد پستانهاشو ببوسم و نوکشون را تو دهنم کنم یواش یواش بخورم تو خوردن ممه هاش منو بغل می کرد و دستامو میبوسید با موهای سرم ور میرفت میگفت مرد خوشگلم منم لذت میبردم یه حس خوبی داشتم و کیرم سفت میشد !
چیزی نمیدونستم فقط لذت میبردم تا زهره کیرمو دست میزد کونمم دست میکشید بیشتر خوشم میاومد حتی دوس داشتم انگشتشو تا ته بکونه تو سوراخ کونم چون حس خارش و لذت میکردم بارها انگشتشو چرب میکرد میذاشت تو کونم تا میکرد تو کونم حس میکردم کیرم خیلی بیشتر سفت میشه و لذتم زیادتر میشد سوراخ کونم باز و بسته میشد از خارش میافتاد میگفت به کسی نگم خودمم میدونستم نباید بگم
من فکر میکردم زهره هم کیر داره تا دستمو میبردم زیر شکمش نمیذاشت ببرم لای پاش ولی بارها تو حمام که با مامانمو زهره با هم میرفتیم هر چه نگاه میکردم زیر شورتشان معلوم نبود!
وقتی داداش میاومد من پیش مامان میرفتمو دیگه به پستان مامان کاری نداشتم چون زهره یاد داده بود فقط به پستان زهره اونم وقتی شبا هیچکی نیست دست بزنم یا بخورم
پستانهای زهره خیلی زیباتر از پستانهای مادرم بود مال مامان بزرگ بود مثل مال زهره سفت و گرد نبود
من تو دیوار راهرو هر شبی که میگذشت یکی از خطهای ۴۵ تایی را پاک میکردم یازده تا پاک کرده بودم داداشم اومد دو شب ماند من روزش که داداش نبود شکم زهره را دست میکشیدم با نینی تو شکمش بازی میکردم مواظب بودیم داداش نیاد دیگه میدونستم که باید تماسهایم با زهره را مخفی بین خودمو زهره مثل یک راز نگهدارم
وقتی داداش رفت به زهره شبش گفتم ۳۲=۱۳-۴۵ خندید گفت آفرین حسابت خیلی خوبه چطور حساب کردی گفتم ۴۵ تا خط تو دفترم زدم ۱۱ تاشو پاک کردم شد ۳۲ تا
رو دیوار راهروتونم کشیدم بغلم کرد و از لبام بوسید کلی لبهایمو خورد پرسید خوشت اومد گفتم آره زبونت که میخورد زبانم شیرین بود و خوشمزه دوس داشتم
تکالیفمو نوشتم شامو پیش مامانو بابا و زهره خوردیم با زهره اومدیم خونش گفتم دلم به نینی تنگ شده میخام بازیش بدم رفت یه زیر پوش مال داداش بود ورداشت فهمیدم میخا بذاره لای پاشو نبینم که مدتی بود خیلی دوس داشتم ببینم درو قفل کرد و پرده رو به حیاط را کشید خوابید رو تخت زیر پوشو گذاشت لای پاش گفت دستاتو چرب کن شکممو بمال زیاد روغنی نکن پیراهنشو تا بالای سینه هاش داد بالا فکری کرد تا برم بالای تخت گفت من میخام لخت بشم تا پیرنم کثیف نشه و اتاق هم خیلی گرمه اینجوری خفه میشم تو هم پیرنتو در بیار لخت شو راحت روغن مالیم کن یه پتوی کهنه و روی آن بک ملافه کشید تا رختهای تخت هم لکه دار نشه با هم پیرانامونو در آوردیم حالا زهره فقط یه زیرپوش مردونه لای پاش بودو من شلوار راحتی گفت همه جاتو دیدم شلوارتم درار که روغنی نشه بدون خجالت در آوردم شروع کردم با دستهای چربم ممه هاشو مالیدمو بعد شکمش دیگه راحت بودم رفتم بغلش با شکمش بازی کردم نینی باز لگد پرانی کرد و کلی با هم خوشحال و خندیدیم گفت ممه نمیخای بخوری؟ گفتم روغنیه بذار پاکش کنم خودش با دستمال کاغذی پاکش کرد گفتم آخ جووون چقدم دوس دارم چند روزه نخوردم
ممه هاش سفت تر شده بود انگار توش شیر داشت گفت محکم بخور نترس دوس دارم تا نینی دنیا اومدنی عموش ممه های مامانشو براش پر شیر کنه تا مشغول خوردن ممه هاش شدم کیرمو دست زدو بعد سوراخ کونمو انگشت کرد بزور یک بند انگشتشو کرد تو کونم کیرم خیلی سفت شد حال خوبی بهم دست داد دستام هر دو سینه هاشو گرفته بود نوبتی هر دو را میخوردم انگشتشو تا میتونست با روغنی که به شکمش مالیده بودم چرب کرد انگشتش تا ته به راحتی تو سوراخ کونم رفت چه لذتی میکردم دومین انگشتشم با احتیاط یواش یواش کرد تو کونم کمی دردم اومد اما لذتم چند برابر شد!
گفت خوشت میاد گفتم خیلی
گفت تو هم میتونی انگشتتو بکنی تو کونم منم دلم میخا
بعد کیرمو تو دستش گرفت پرسید میدونی اینو کجا میذارن گفتم آره
گفت کجا؟ گفتم تو کون !
گفت میتونی بذاری تو کونم
گفتم آره به بغل خوابید پاهاشو جمع کرد سمت شکمش دیدم چیزی لای پاش نیست زیرپوش مردونه زمینه
گفت بکون تو کونم هر چه کردم قدم به سوراخش نرسید گفت بذار طور دیگه بخوابم بتونی
سگی خوابید نگاه به لای پاش کردم دو تا لب به هم چسبیده فکر کردم خایه هاشه نگاه به من کرد گفت بذار تو سوراخم گوش به کارم نکرد با دستش منو چسبوند در کونش از زیر دستشو آورد کیرمو راست سوراخش کرد تا فشار دادم خیلی راحت رفت توش خیس و داغ و گشاد بود خیلی خوشم اومد تو دلم گفتم چه راحت کونشو باز کرد گفت هی کمرتو تکان بده یاد بابام افتادم چند بار دیده بودم مامانو همینجوری از کونش نگو میگایه هی تکان تکان میداد
فهمیدم منم باید همینو بکنم
هی خودمو تکان دادم کیرم شاید ده سانتی میشد به کلفتی یک خیار سبز متوسط کلفت تر از انگشت شست دست بابام
اونقدر کردمو در آوردم تا حس کردم زهره شاشید تمام دو سمت رانش پر اب شد و من فقط لذت میبردم انگار میخواستم بشاشم که نشد یا شد ندونستم زهره گفت مرسی مرد خوبم خوابید بغلو بعد پاهاشو چرخوند برای اولین بار کسشو دیدم که چقدرم لبهای کلفتی داشت!
اول خوشم نیومد ولی تا خوب نگاه کردم دیدم خیلی برایم مثل ممه هاش دوس داشتنیه گفتم پس تو کیر نداری؟
گفت نه زنا ناناز دارن به کسی نگو بیا خوب نگاش کن اینجا لبهایش است این پایینم سوراخ کص است اینم سوراخ کونم است
نینی از سوراخ کصم از این جا دنیا میاد
گفتم از این سوراخ کوچولو؟!
گفت آره و توضیح داد
دیگه از اون شب هر شب دوس داشتم کصشو بکنم سگی میخوابید و میگاییدم تا روز ۴۰ که دیگه گفت خطر داره نینی اذیت میشه بذار تا بعد که خوب شدم میگم یه روز گذشت
از مدرسه که اومدم رفتم خونه زهره یکی از خط ها را پاک کردم در اتاقش قفل بود رفتم سمت خونه خودمان دیدم خاله شهنازم خونس گفتم مامان و بقیه کجان ؟
گفت زهره را بردن شهر زایمان کنه
یکهفته شد پیش خاله و پسر و عروسش بودم خالم میگفت دختر کوچولوی زهره با عمل دنیا اومده پرسیدم چطور؟! گفت شکمشو پاره کردن بچه را در آوردن بعد دوختن!
تصور میکردم سرتا سر سکمشو پاره کردن گریم گرفت خاله گفت نترس خوب میشه خیلی ها با عمل لچشون دنیا میاد
بعد از ۸روز زهره و دختر کوچولوشو که اسمش ماندانا است بابا و مامان اومدن و خونه پر از فامیل شد و مامان زهره اومد نزدیک یکماه پیش زهره بود پیش مامانش نمیذاشت شکمشو ببینم میگفت زخمه اما تا خلوت میشد صدایم میکرد با ولع ممهی پر از شیرشو میخوردم کیرم سفت میشد دوس داشتم باز بکنم تو کصش میگفت نه باید خوب بشم پاییز رسیده بود تنها بودیم گفتم میخام شکمتو ببینم چطوری پاره کردن پیراهنشو داد بالا دیدم بالای کصش اندازه چند سانتی بریدن و جاش قرمز بود و داشت خوب میشد خیلی خوشحال شدم بهش گفتم فکر میکردم همهی شکمتو بریدن !
من حالا کلاس چهارم بودم از آخرین باری که زهره را گاییده بودم بیش از پنج ماه میگذشت دیگه شلوار لباسهای معمولی تنش میکرد مدتها داداش خونه بود مرخصی دو ماهه گرفته بود خبر از اجاره کردن خونه در تهران میداد تا اینکه در یک روز غمبار لوازم بسته بندی شدهی زهره و داداش را بار یک وانت کردن و راهی تهران شدن مامان و بابا و من اشک ریزان بدرقه کردیم من مدت بیش از یک ماه مریض شدم تنها جای امن و آرامش دهندهام آغوش مامانم بود
دو بار با بابا و مامان رفتیم تهران خونه زهره خونه یک خوابه داشتن نشد حتی ممشو بخورم همش با ماندانا بازی کردم
تو خونه خودمون برگشتیم
دیگه میدونستم بابا مامان شبا چکار میکردن و نباید مزاحمشون بشم تا مشغول سکس میشدن یا خواب بودم اگر بیدار میشدم وانمود میکردم خوابم از سکسشان لذت میبردم کیر بابام اندازه ساعد من بود وقتی تو کص مامان که خیلی زیبا و تمیز هم بود میکرد ناله مامان در میاومد بعضی وقتها هم به کون مامان رد میکرد و چند هفته یک بار حس میکردم مامان کصش باد کرده از زیر ساپورتش معلوم بود تا فهمیدم پریود میشده
فکر میکردم مامان فقط اینجوری میشه چون زهره همیشه کصش تمیز بود بعد که دبیرستان رفتم تو موبایل زدم چرا مامانم از کصش خون میاد دیدم سایتی بنام نینی سایت نوشته همه زنها هر ۲۸ روز وقتی حامله نیستن چند روزی خونریزی دارن
خیلی بیشتر از همکلاسی هایم میدانستم همین باعث شده بود مطالعه های دیگری هم بکنم
تابستان شده بود زهره و دخترش اومدن پیشمون ماندانا تازه راه افتاده بود داداش دو شب ماند و رفت تهران باز من باید شبها پیش زهره میخوابیدم دل تو دلم نبود
بعد شام رفتیم اتاق زهره که چند روزی بود تجهیز دوباره شده بود یک وانت فرش و یخچالی که برده بودن و گاز و خرت و پرت اضافی را آورده بودن ده تختم نبرده بودن
تا پستانشو در آورد گذاشت تو دهن ماندانا هوس کردم برم اونیکیشو بخورم گفت بذار عموش ماندانا سیر شد بعد بدم تو بخور شیرم همیشه زیادی میاد شیر دوش میذارم که دیگه تا اینجام میدم تو بخور ماندانا سیر شد خوابید و گذاشت سر جاش تو تختی که با خودشان آورده بودن
خوشحال شدم باقیمانده شیرشو خوردم گفت راحت شدم کاش همش بمونم اینجا تو بخوری
شب بدون اینکه من بگم لخت شد بدنش زیباتر از قبل شده بود شکمش تو رفته بود دیگه جای عملشم خوب شده بود خیلی معلوم نبود انگار رونهایش صافتر و شفافتر شده بود موی سرش خوشفرمتر شده بود خجالت میکشیدم لخت بشم تا کصشو دیدم جرأت پیدا کردم لخت شدم خودمم میدونستم کیرم بزرگتر شده
گفت بیا روم ببینم مردم چند مرده حلاجه پاهاشو داد بالا کیر سفت شده ام را گذاشتم تو کصش دنیای لذت را بردم فقط دوس داشتم همش روش باشم بعد مدتی حس مورمور شدن تنمو داشتم زهره آه و ناله میکرد خوشم میاومد
دو ماه چند روز بودم هر شب کارمون بود بجز چند شبی که پریود شده بود
با اومدن پاییز باز غم سراغم اومد زهره و مامانش با مامانم دعواشون شد قهر کرد رفت تهران سه سال همدیگرو ندیدیم تا عروسی خواهر زهره اومدن ده من ۱۷ ساله بودم و تشنه سکس واقعی ماندانا زیباتر شده بود و بزرگ
زهره و مامان آشتی کردن چند روزی که داداش بود نتونستم کاری کنم تا رفت دیگه مامان نذاشت برم شب پیشش بمونم خودش رفت پیشش
اما روزش زهره گفت مامانت تا رفت بیرون بیا جایی نمیرم که حالا میدونم مرد کامل شدی
تا مامان رفت سه شنبه بازار رفتم زهره خیلی زود لخت شد و منم لخت شدم تا مامان بیاد دو بار گاییدمش ولی نذاشت ابمو بریزم تو کصش گفت آبستن میشم بریز بیرون یا تو کونم که نشد بریزم تو کونش چون هر دو بار تا کشیدم بیرون نوک کیرم نرفته تو کونش آبم ریخت
روزهای بعدشم سکسهایمان ادامه پیدا کرد
زهره تا زمستان ماند تو ده داداش میاومد سری میزدو میرفت
باز زهره مال من بود خیلی هوشمندانه برخورد میکردم طوری که مامان کاملا مطمئن شد من با زهره هرگز رابطه نداشته و نخواهم داشت خودمو ببو نشان میدادم همش با ماندانا بازی میکردم به زهره محل نمیذاشتم اینو زهره یادم داده بود حتی بعضی وقتا دعواش میکردم و چوقولیشو به مامان سر بی احتیاطی ماندانا میگفتم
مامان یکی دو شب که بابام نبود سه تایی خوابیدیم میدونستم مواظب حرکاتم هست زهره هم میدونست هر دو هیچ حرکت مشکوک و تحریک کننده انجام ندادیم
تا بابام از سفر چند روزه برگشت گویا مامان کصش داغ کرده بود منو فرستاد پیش زهره سفارش کرد مواظب زهره و ماندانا باشم
باز سکسهای آزادانه ما تا زمستان ادامه داشت تازه چند روزیست زهره رفته تهران باز دلم براش یک ذره شده…
دیلدوی زهره
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید