این داستان تقدیم به شما

باسلام
راستش من هم متاهل هستم دوتا هم بچه دارم اتفاقی هم که میخوام براتون بگم برام رخ داد سال نو و شش بود. اتفاق از اونجا شروع شد که من وخانومم رفته بودیم دم ور مدرسه دخترم که خانمم رفت داخل مدرسه که دخترمو بیاره موبایل من زنگ خورد برداشتم جواب دادم که دیدم صدای یه خانم هست گفتم بفرمایید گفت که اشتباه گرفتم قطع کرد من دوباره بهش زنگ زدم گفتم کی رو گرفتی که اشتباه شده گفت اشتباه گرفتم دیگه اتفاقه دیگه من دیدم این حتمان منو میشناسه هی بهش گفتم نمیشه که شما حتمان منو می‌شناسید بگید کی هستید بعد از کمی صحبت بالاخره تونستم بفهمم کی هست بهش گفتم الان نمیتونم حرف بزنم ساعت سه بعد ظهر زنگ میزنم بهت خانومم اومد ورفتیم خونه نهارو خوردم رفتم مغازه بعد بهش زنگ زدم اصلا انتطار نداشتم که اون بهم زنگ بزنه راستش من اردبیل زندگی میکنم اون کسی که بهم زنگ زده بود تو روستا خودمن بود تازه از روستای دیگه عروس اومده بود بعد این که فهمیدم خانوم کی هست باورم نشد گفتم اگه راس میگی قبول کن بیام دهات ببینمت به زور بعد اینکه گفتم فقط بیام ببینمت قبول کرد شب برم ببینم شب با هزار زحمت رفتم در خونشون گفتم کسی نبینه گفت از پشت خونه بیا یه انباری هست بیا اونجا منم بیام
 
 
رفتم با استرس چون سگ داشتن بعد اولین بارم بود نمیدونستم درس میگه یا نه سر ساعت اونجا بودم دیدم که در باز شد بله آرزو خانم اومد البته اسمش هم واقعی هست اومد باهم دست دادیم هم من استرس داشتم هم اون حال وتحول پرسی کردیم بغلش کردم بعد خداحافظی کردیم اومدم تو مسیر زنگ زدم بهش گفتم اصلان باورم نمیشد گفتم چطور شمارمو پیدا کردی گفت از گوشی همسرم داشتم تلگرام شو نگاه میکردم دیدم عکستو بعد شمارتو برداشتم قبل این که برم سر قرار گفته بود اومدی دیدی دیگه تموم میشه دیگه نه می‌بینیم همو نه زنگ میزنیم بعد من بهش چرب زبونی کردم ازش تعریف بعد چند روز دوباره قرار گذاشتیم دوباره همو ببینیم همونجا سره همون ساعت بعد رفتم این‌دفعه فرق می‌کرد چون چند روز بود باهم حرف میزدیم باهاش راحت تر شده بودم تا رسیدم اونم اومد بغلش کردم بعد بوسش کردم خودمو چسبوندم بهش سینه هاشو مالیدم هم اون حشری شده بود هم من وقت کم بود باید از اونجا میرفتم چون سگا همش پارس می‌کرد راستش اون با پدر و مادر شوهرش رندگی می‌کرد دوباره بعد چند روز صحبت باهاش قرار شد برم خونش تو این چند روز آمارشو داد بهم که سر چه ساعتی برم تو خونه مادر شوهرش رفته بود شهرستان پیش دخترش پدر شوهرش سر ساعت هفت شب میرفت خونه همسایه تا ساعت ده همسر خودش هم هر روز ساعت هفت ونیم میرفت قهوه خونه تو همون دهات تاساعت یازده شب تو اون چند روز که این قرار گذاشتیم منم همه چی رو آماده کرده بودم هم قرص خریده بودم واسه اون شب هم این که قبل اینکه بیام یه شب اومدم ببینم درست میگه یا نه دیدم که آره درست میگه یه دختر هم داشت که گفت تا ساعت هشت خوابش میبره اون روز فرا رسید منم اون روز چون زمستون بود مغازه رو زود بستم رفتم قبلش قرص رو انداختم بعد رفتم سر قرار رفتم اول جلو انباری زنگ زدم که وضع اوضا چجوری هست گفت آمنه بیا گفتم چرا جلو خونه رو خاموش کن تا من میام کسی نبینه اونم خاموش کرد رفتم تو خونه بعد بدون مقدمه رفتیم تو اتاق یه اتاقی بود که از یه طرف یه در دیگه ای داشت که می‌شد اگه کسی اومد خونه از اونجا رفت بیرون

 
کفشمو هم گذاشت داخل خونه که کسی نبینه بعد رفتم داخل اتاق آرزو هم اومد داخل بغلش کردم بعد خودش گفت زود باش یه بالش آورد یه لحاف بعد خودش لباساشو در آورد بعد بهم گفت ود باش منم مال خودم در آوردم رفتیم زیر لحاف اصلان فکر نمیکردم که این اتفاقا برام بیفته اونم لخت شد منم اول از همه دستمو بردم سمت سیه هاش وای به خدا الان که بهش فک میکنم داغون میشم قرص روهم انداخته بودم توپ توپ شده بودم به خدا تا حالا همچین سکسی نکرده بودم هم ترس هم شهوت برای کردم سینه هاشو خوردم بعد رفتم پایین سمت کسش وای ترو تمیز بوی خوشی داشت یکم خوردم خیس شد دیگه هم وقت کم بود هم میترسیدم کسی بیاد رو شکم خوابید بعد گفت بکن منم روش دراز کشیدم وقتی سر کیرمو بردم سمت کسش به زور میرفت وای کسی که انتظار نداشتم داشت بهم کوس می ادبار اولم بود داشتم میکردم تند تند میکردم اونقد تنگ بود احساس می‌کردم داره به من فشار میاد چه برسه به اون قرص هم انداخته بودم هر چه قد کردم آبم نیومد میگفت زود باش آبت بیاد منم نمیومد بعد که دیدم دیگه دیره بهش دروغکی گفتم داره میاد در آوردم بردم لای پاش بهد یکمی بغلش کردم بعد پاشدیم لباسامونو پوشیدیم من یواشکی در اومدم از خونشو برگشتم اردبیل تو مسیر که یه ربع با ماشین طول کشید باهاش حرف میزدم
 
نوشته: قاسم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *