این داستان تقدیم به شما

“پاشو سهیلا کمک کن به بقیه ى بچه ها کتابا اومد”
داشتم با گوشیم بازی میکردم و با صدای محمدآقا، صاحب فروشگاه به خودم اومدم
سریع رفتم کمک بچه ها که کارتنای کتابی که تازه برامون ارسال شده بود رو بیارم داخل مغازه
دو سال بود اونجا مشغول بودم و نسبت به دو تا همکار دیگم که هردوشون مثل من دختر بودن، سابقه ام بیشتر بود
چون معمولا کار کتابفروشی برای یه دختر کار سنگینی بود و هرکس میومد زیاد نمیموند و از طرفی هم محمدآقا فقط نیروی دختر میگرفت تا حقوق کمتری بده
راستی خودمو معرفی نکردم 22 سالمه و تازه فارغ التحصیل شدم. شغل کتابفروشی رو دوست داشتم براى همین دوسال بود اونجا مشغول بودم
بگذریم…
 
سر ظهر بود. رفتم کمک بچه ها کتابا رو آوردیم داخل فروشگاه و اونا با اجازه محمدآقا رفتن خونه برای ناهار و استراحت
فروشگاه توی یه پاساژ بود که ظهرا تمام مغازه ها و پاساژ تعطیل میشد تا ساعت 4 بعدازظهر. اما من چون خونمون دور بود معمولا ظهرا با خودم غذا میاوردم و همونجا میموندم. اون روز به پیشنهاد محمدآقا قرار شد کمکم کنه تا کتابای جدید رو بچینیم توی قفسه ها تا اون بره و منم کمی استراحت کنم. محمد یه حدودا 35 ساله بود با هیکل و قیافه معمولی. رابطم باهاش بهتر از بقیه بود و بعضی وقتا متوجه نگاه سنگینش روم میشدم. اما رسمی بودم باهاش. توی محل کار همه پرسنل مانتو و مقنعه داشتیم و محمد هم همیشه پیراهن آستین بلند به تن داشت. اون روز موقع کار چون دیگه پاساژ بسته شده بود و کسی نبود، برای راحت تر جا به جا کردن کتابا دکمه های پیراهنشو باز کرد. من تعجب کردم اما چیزی نگفتم. راستش فکرشم نمیکردم به اتفاقی که قراره بیوفته. چندتا از قفسه ها رو چیدیم و موند قفسه آخر ک پشت ویترین بود. محمد گفت اون اخری رو خودت زحمتش رو بکش تا من برم. اونجا رو معمولا با دخترا کتاباش رو جابه جا میکردیم چون فضا تنگ بود و به هم برخورد داشتیم. رفتم مشغول قفسه آخر شدم و روی چهارپایه ایستاده بودم. متوجه شدم پایین مانتوم از پشت جمع شده و باعث شده بود کونم از پشت قشنگ نمایان بشه. دیدم محمد اومد سمتم گفت بذار کمکت کنم. متوجه بودم ک موقع دادن کتابا تمام توجهش سمت پاها و کونمه. قسمت بالا تموم شد اومفم قسمت پایین قفسه رو بچینم. فضا تنگ بود نمیشد بشینم مجبور بودم دولا شدم. محمد هم از فرصت سوء استفاده کرد و به بهونه برداشتن چند تا کتاب چندبار از پشت من رد شد و خودش رو به بدنم تماس میداد. دفعه آخر یکم مکث کرد. از روی شلوار کیرشو که دیگه الان وسط کونم بود رو حس میکردم. راستش منم بدم نمیومد. چندماه بود با دوست پسرم کات کرده بودم و سکس نداشتم. تا اون موقع هم فقط با دیدن فیلم و مالیدن خودم خودم رو ارضا میکردم. از حق نگذریم بدن تراشیده و خوش فرمی دارم، قدم 170 و لاغر اندامم و سینه ها و کون خوب که هر مردی رو مجذوب خودش میکنه.
 
شاید 30 ثانیه هردومون به همون حالت بودیم تا بالاخره گفت سهیلا به نفع هردومونه که اتفاقای امروز بین خودمون باشه. متوجه شدم که پیراهنشو کامل دراورد و از پشت مقنعه ام رو کشید. دیگه دست و پام شل شده بود و منم میخواستم این اتفاق بیوفته. دستم رو گرفت برد قسمت پشت فروشگاه که یه قسمت بود ک فرش شده بود برای غذا خوردن یا استراحت بچه ها. دکمه های مانتوم رو باز کرد. چون تابستون بود زیرش جز یه سوتین چیزی نداشتم. با دیدن بدن سفیدم برق شهوت رو تو چشماش دیدم. اول شلوار و رکابی خودش رو درآورد. بدن خوبی داشت و کیر سیخ شدش از زیر شرتش خودنمایی میکرد. منو به پشت خوابوند رو زمین به زور شلوار جین تنگی رو که پام بود رو از پام دراورد. تنگی شلوار باعث شد شرتمم همراهش از دربیاد. کمی خجالت میکشیدم. اما الان دیگه کس و کون لختم جلوش بود. بند سوتینم رو از پشت باز کرد و درش آورد. دراز کشید روم. از پشت لاله گوشم شروع کرد به بوسیدن و کم کم دستاش رفت سمت سینه هام. بهم گفت برگرد تا بتونه سینه هام رو ببینه. با دیدنشون مثل قحطی زده ها شروع کرد به خوردن. واقعا لذت بخش بود. کم کم با لیسیدن شکم و نافم رفت سراغ پاهام. از هم بازشون کرد و وقتی کس خیسم رو دید، گفت جووون توام دوس داریا. سرشو برد بین پاهام و شروع کرد به لیسیدن. تمام زبونش روی کسم کار میکرد و گاهی با زبونش داخل کسم فرو میکرد. دیگه داشتم از لذت زمین رو چنگ میزدم و سرشو فشار میدادم روی کسم تا بالاخره ارضا شدم. خیلی سریع کیرشو دراورد شروع کرد به مالیدنش رو کسم. دیگه داشتم ناله میکردم. دوست داشتم تا اخر فشارش بده تو اما هنوز دختر بودم. خودم برگشتم فهمید که باید بره سراغ کونم. اونجا چیزی برای چرب کردن نبود. منم دو سه سالی بود به دوست پسرام کون میدادم برای همین زیاد تنگ نبودم. یکم تف کرد سر کیرش و گذاشتم روی سوراخم و یکم فشار داد. با کمی فشار بیشتر کیرش تا آخر رفت داخل. شروع کرد به تلمبه زدن. خیلی محکم و سریع این کارو انجام میداد و آه و ناله من تمام فروشگاه رو برداشته بود. از زیر دستم رو بردم و شروع به مالیدن کسم کردم که دوباره ارضا شدم…

 
دیگه واقعا توان نداشتم. بعد چندتا تلمبه دیدم ایستاد و داغی آبش رو توی کونم حس کردم. چند ثانیه روم خوابید و پاشد خودش و لای پاى منو تمیز کرد و همونطور که دراز کشیده بودم لپم رو بوسید، لباس هاشو پوشید و بهم گفت من میرم، توام خودت رو جمع و جور کن نیم ساعت دیگه بچه ها میان! بعد رفتنش چند دقیقه مات و مبهوت بودم و تمام مدت به اتفاقایی که افتاد فکر میکردم. اتفاقی که باعث شد سر ماه وقتی اس ام اس واریز حقوقم اومد خوشحال بشم، چون به حقوقم اضافه شده بود!
 
نوشته: سهیلا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *