این داستان تقدیم به شما
سلام اسمم علی ۲۷ سالمه قدم ۱۸۱ لاغر و عینکی داستانی که میخوام براتون بگم از ۲ ماه پیش شروع میشه…
من یه دختر خاله دارم به اسم شیدا که ۱۷ سالشه سفید مفید لاغر و چشم درشته با موهای مشکی چتری من خیلی وقت بود که تو کفش بودم تا اینکه بالاخره یه اتو ازش گرفتم و فهمیدم دوس پسر داره وقتی بهش گفتم که به همه میگم شروع کرد به التماس کردن اگه نگم هر کاری میکنه و منم که دیگه تو فضا بود بهش گفتم یه روز مامان اینام که خونه نبودن زنگ میزنم بیا خونمون تا بهت بگم بالاخره موقعیت فراهم شد و زنگ زدم اومد وقتی اومد بالا بهش گفتم بشین رو مبل تا بیام رفتم از تو اتاق یه قلاده برداشتم اوردم وقتی دید چشاش ۴ تا شده بود گفت علی این دیگه چیه گفتم اگه میخوای به کسی چیزی نگم باید نقش یه سگ و برام بازی کنی خندش و گرفت و گفت برو بابا عمرا منم تلفن برداشتم تا زنگ بزنم به مامانش که دویید سمتم گفت باشه بابا غلط کردم قلاده رو انداختم دور گردنش و بهش گفتم ۴ دست و پا باش رو زمین و حق نداری حرف بزنی فقط هاپ هاپ میکنی
خیلی بدش اومد ولی با ناچاری قبول کرده بود
بهش گفتم سگ باید بو بکشه توهم باید همین کارو بکنی بعد پامو کرفتم جلوی صورتش گفتم یالا گفت ایییی
گفت حالا که میگی ایییی پس باید کونمو بو کنی نمیدونست چی بگه مات و مبهوت مونده بود منم شروع کردم به دراوردن شرت و شلوارم بعد با شرتم هی مزدم تو صورتش خیلی داشتم حال میکردم بعدشم شرتم مثل کلاه سرش کردم پست سر هم اه واوه میکرد منم توجه نمیکردم فقط لذت میبردم پا شدم قلادشو گرفتم بردمش تو حموم همون جوری که لخت بودم به شیدا گفتم میخوام از صورتت به جای لیف استفاده کنم منظورمو نفهمید .منم ابو باز کردم یکم تنمو خیس کردم بعد شرو کردم صابونی کردن صورت شیدا چشاشو بسته بود که نسوزه گفتم خوب حالا وقت شست و شو عه کونمو گرفتم سمت صورتش با دو تا دستامم کلشو گرفتم صورتشو میمالیدم به کونم از ترس اینکه کف تو دهنش و چشاش بره بسته بود همرو منم بی رحمانه داشتم با صورت سفید نازش حال میکردم صورتش مثل سمباده محکم میکشیدم لای درز کونم دماغش وقتی میرفت رو سوراخ کونم حس قلقلک بهم دست میداد یعنی واقعی من داشتم کونمو با صورتش برق مینداختم .
بعد از چند دقیقه که حسابی کونمو شستم سرشو ول کردم دیدم همینجوری داره گریه میکنه گفتم گریه کنی با صورتت زمین میشورمااا تا اینو گفتم کم کم سعی کرد گریه شو جمع و جور کنه حالا نوبت شستن پاهام بود همون جور که زانو زده بود جلوم پامو اوردم جولو صورتش موهاشو جمع کردم تو دستم شدوع کردن مالیدن صورتش به کف پام خیلی لذت بخش بود که داشتم از صورت لطیف یه دختر بچه ۱۴ساله به عنوان سنگ پا استفاده میکردم شیدا هم فقط ناله میکرد ولی من دست بردار نبودم
خلاصه اینقدر صورتشو سابیدم به کف پاهام که جفت پاهام برق افتاده بود گفتم دیگه بسه خودمو اب کشیدم اومدم بیرون بهش کفتم تو هم برو خودتو بشور بعد زود بیا بیرون بعد ۵ دقیقه اومد بیرون دوباره قلاده رو بهش زدم ۴زانوش کردم خودم نشستم جلوش رو مبل یه پامو گذاشتم رو شونش با کف اون یکی پام شروع کردم سیلی زدن تو صورتش خیلی حال میداد شیدا دیگه نمیتونست جولوی گریه شو بگیره منم دیگه حالیم نبود محکم با پا میکوبیدم تو صورتش در حدی که رو لپای سفیدش جای کف پام افتاده بود رد انگشتای پامم دور چشماش بود همینجوری که میزدم گفتپ شیدا دوست دارم اینقدر بزنم تو صورت نازت تا از صورتت برای خودم پادری درست کنم غرق لذت بودم تا اینکه یه دفعه صدای مامانم اومد نگه ۵ دقیقه اس برگشته خونه یک دفعه برق از کلم پرید سریع پاشدم لباس بپوش که مامانم گفت لازم نکرده دیگه همچیو دیدم .من از ترس داشتم تو خودم میشاشیدم گفتم الانه که مامانم جرم تا این که گفت شیدا رو سگ خودت کردی؟؟؟زبونم بند اومده بود با منمن کردن گفت نه بخدا بازی بود که یهو گفت اگه سگت کردیش عیب نداره به شرطی که من و باباتم باهاش حال کنیم من که باورم نمیشد همچین چیزیو شنیدم شیدا هم دنیا داشت دور سرش میچرخید که یهو عصبانی شد و گفت یعنی که چی خاله منیژه (اسم مامانم)پسرت یه اتو از من گرفته پدر منو دراورده بسه دیگه این مسخره بازیا که مامانم گفت شیدا کوچولو من ازت فیلم گرفتم وقتی علی با کف پاش محکم داره میکوبه تو صورتت ازین به بعدم سگ خانواده مایی اگرم نافرمانی کنی این فیلمو به همه و کل فامیل نشون میدم.
شیدا که دیگه نمیدونست چیکار باید بکنه فقط اشک میریخت منم از یه طرف دلم واسش میسوخت و از طرفیم داشتم از خوش حالی بال در میاوردم مامانم اومد جلو و شیدا رو دراز کرد رو زمین پاشو گذاشت رو گردن شیدا با ناخونای بلند پاش هی فشار میداد تو گردن نرم و سفید شیدا که داشت هی اوق میزد
که مامانم پاشو از رو گردن شیدا برداشت و بی هوا و غافلگیر کننده یکدفه شروع کرد کله ی شیدا رو فشار دادن و له کردن صحنه ی بی رحمانه ای بود یه زن ۴۵ساله داست کله ی یه دختر ۱۴ ساله رو زیر پاش له میکرد شیدا اون زیر سرخ شده بود داشت میمرد که یه دفعه به مامانم گفتم مامان ولش کن داره میمیره مامانمم با خنده پاشو ورداشت و گفت فعلا دیگه بسته توله سگ الانم زنگ میزنم به مامانت میگم میخوای شب خونه ما بمونی تا وقتی عباس بیاد(اسم بابامه)خانوادگی بیفتیم به جونت خندید و رفت دنبال کاراش و من موندم و شیدا کوچولو که داشت میلرزید و منتظر بود ببینه که چه بلاهای دیگهای میخوایم سرش در بیاریم
ادامه بزودی در همین صفحه
نوشته: علی چارچشم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید