این داستان تقدیم به شما
اولین ماه نامزدیمون بود که یکی از اقوام پدر خانمم فوت کرد پنج شش ماهی از دوستی و بعد #نامزدی من و #گیتی میگذشت. من با ماشین کار میکردم و روز آشنایی ما، گیتی به همراه دو تا مسافر دیگه عقب نشسته بودند. وقتی میخواست پیاده شه گوشی و کیف پولش نبود. از شانس خوبش، من پسره را میشناختم. چند بار با گیتی و یک بار هم با پدرش پیگیر کارهایش شدم و همین موضوع زمینه دوستی من و گیتی شد.
بعد از مراسم خاکسپاری، پدر خانمم شهرستان موند و من و گیتی به همراه مادر گیتی حرکت کردیم به سمت تهران. ساعت ۱۲ شب نشده بود که خواب امانم رو گرفت. با اینکه فاصله زیادی با تهران نداشتیم دم یک هتل معمولی توقف کردم و یک اتاق سه تخته گرفتم.(جزییات را نمیگویم شناسنامه مادر و دختر را گذاشتم و گواهینامه خودم). یک فلاکس چایی گرفتم و لباسهای دم دستیمون رو برداشتم و برای استراحت بالا رفتیم.
حمام و دستشویی اتاق، تمیز و مرتب بود. فقط وقتی رفتم سرویس، حس کردم در خوب قفل نمیشه و با کمی فشار باز میشه. پیگیر نشدم یک شب میخواهیم بخوابیم نمیخواهیم هتل را بخریم. گیتی که از ما دو نفر خسته تر به نظر میرسید، رو تخت وسط دراز کشید و سربع خوابش برد. من و مادر خانمم هر کدوم یک لیوان چایی خوردیم و من رفتم بخوابم. تخت آخری دراز کشیدم و زیر پتو شلوارمو با یک شلوار راحتی عوض کردم. مادر خانمم که اسمش شیرین خانمه، گفت اول دوش میگیره و بعد میخوابه.
این برنامه ها که دارم براتون میگم مربوط به حدود چهار سال پیشه و اونموقع #شیرین خانم سی و نه سالش بود و من بیست و پنج سال. شیرین خانم را تا اونروز بدون روسری ندیده بودم. نه اینکه مقید و مذهبی باشه این مدلی عادت کرده بود مثلا بیشتر لباس آستین کوتاه میپوشید با دامن بلند و روسری همیشه سرش بود..
یک خانم خانه دار، خوشگل و ناز. صورت کشیده و گونه های برجسته. خوش صحبت و بهتره بگم پرصحبت بود اما حوصله سر بر نبود و نیست.
گیتی تک فرزند بود و سوگلی مادرش. شیرین خیلی هوای گیتی را داشت و مقداری دخترش را لوس کرده بود
بگذریم شیرین رفت حمام و من فرصت رو مناسب دیدم و کمی گیتی رو دستمالی کردم. بوسش کردم و سنه هاشو مالوندم که گیتی با صدای بلندی اعتراض کرد که ولم کن خوابم میاد خسته ام.
از این حرکت خیلی بدم اومد با این وجود چیزی نگفتم. بوسیدمش و روی تخت خودم دراز کشیدم. رو به گیتی و رو به درب حمام.
چشمام داشت گرم میشد که احساس کردم صدای آب بیشتر شده. انگار توی اطاق شیر آب را باز کرده اند. چشمامو باز کردم و به سمت نوری که از حمام بیرون افتاده بود،خیره شدم. مادرزن خوش هیکل من، لخت مادر زاد زیر دوشه ابدا حواسش نیست که درب حمام خودبخود تا نصفه باز شده و من دارم نگاهش میکنم. پشتش به من بود و موهای سرش را کف مالی میکرد.
یک لحظه کپ کردم چراغ اتاق خاموش بود و لامپ حمام هم به نسبت پرنور.
شاید باورتون نشه اولش ناخودآگاه چشمامو بستم. ضربان قلبم آنی رفت رو هزار… مونده بودم باید چیکار کنم خودمو بزنم به خواب یا برم درو ببندم یا برگردم رو به دیوار بخوابم و یا صدایی از خودم در بیارم تا متوجه شه.
نمیتونستم تصمیمی بگیرم و از همه بدتر کیرم بود که با دیدن همون صحنه یکی دو ثانیه ای سیخ شده بود. از خودم بدم اومده بود که چرا اینقدر بی جنبه ام. چرا باید با دیدن بدن یک زن، اونم وقتی بنده خدا بیخبره، کیرم راست بشه و در آستانه ارضا شدن قرار بگیرم. کودک درونم برخلاف خودم بدش نیومده بود و مرتب تشویقم میکرد یه کمی بیشتر نگاه کنم. . بدن شیرین اینقدر سفید بود که قابل وصف نیست. دستاشو بالا برده بود و با کمی چرخش تونستم قسمتهای بیشتری از بدنش را ببینم. سینه های خیلی کوچیک و سربالا و خوردنی
کسش به درستی معلوم نبود و فقط یک مثلث پشمالو رو میشد دید ولی باسنش سفت به نظر میرسید و خوشتراش.
تابحال موهاشو ندیده بودم مشکی و بلند که زیر دوش آب قشنگ تا باسنش رسیده بود. کله و صورتش کفی بود و من دو دقیقه ای وقت. داشتم که اون گردن باریک و دراز، اون سینه های دوست داشتنی و رونهای کشیده و سفیدش رو دید بزنم. مرتب شیطونو لعنت میکردم که زشته نگاه نکن. اگه بفهمه نگاش میکنی چی میشه؟ ولی مگه سالار ول میکرد. دستمو بردم طرفش تا جابجاش کنم که پاشید بیرون. امان نداد دستمال بردارم. شورت به همرا شلوار راحتی آبی رنگ به گند کشیده شد فجیع!!
چشمامو بستم و بدون اینکه حرکتی کنم برا خودم حال میکردم و درست مثل خری که بهش تی تاب دادن، لبخند میزدم که صدای جیغ بنفش شیرین، من و گیتی را از جا پروند.
آی بدبختی
آخه زن تو وقتی برگشتی میبینی در حمام بازه، چرا جیغ میزنی!!! خوب بدو سریع درو ببند!!!جیغ بزنی در بسته میشه؟!!
نگو نگون بخت از جریان هوا که به پوستش میخوره متوجه باز بودن در میشه و وقتی برمیگرده، منو میبینه که نور چراغ حمام افتاده روی صورتم. البته چشمهایم بسته بود و خودم را به خواب زده بودم.
اگه خواب هم بودم با جیغ شیرین حتما بیدار میشدم و اونو لخت مادرزاد میدیدم. دو زانو نشسته بود کف حمام و با یکدست سینه ها و با یکی چشمهایش را پوشونده بود. غافل از اینکه کس قشنگشو در معرض دید من و گیتی گذاشته بود…..
گیتی خوابالو بلند شد و تلو تلوخوران، در حمام را بست و برای مادرش آب قند درست کرد. تا ده بیست دقیقه شیرین گریه میکرد و به جد و آباد هتلیه فحش میداد. منم قسم و آیه که گیج خواب بودم و اصلا نفهمیدم چی به چی شده.کی در حمام باز شده و کی شیرین متوجه شده!!
نکته ای که بر اثر جیغ شیرین یادم رفته بود لکه بزرگ روی شلوارم بود همونجوری تو اتاق راه میرفتم چایی نبات درست میکردم و اون دو نفرم که خجالت میکشیدند تذکر بدهند یا سوال کنند این لکه چیه. البته شیرین خانوم که یقینا میدونست چیه. شاید گیتی نمیدونست اونم شاید!! شانسی که آوردم وقتی سه نفری نشسته بودیم رو تخت و چایی میخوردیم یکبار دیگه در سرویس باز شد، وگرنه شاید گیتی فکر میکرد من درو باز کردم.
تا تهران نه من صحبتی کردم و نه شیرین. تا یکماه بعد از اون اتفاق هم با گیتی بیرون میرفتم ولی خجالت میکشیدم برم خونه اونها. یکی دو بار اول هم که رفتم خونه شیرین خانم، معذب بودیم ولی کم کم همه چیز عادی شد. من در مورد این اتفاق به هیچ کس نگفتم ولی ظاهرا بعد یکی دو ماه متوجه شدم خاله های گیتی موضوع را میدانند و اونی که بزرگتر بود، به من تیکه مینداخت که داود راستشو بگو اون شب چی دیدی؟ منم قسم آیه که خواب بودم و هیچی ندیدم و همه میخندیدند شیرین هم گوش میکرد و میخندید.
این جریان فراموش شد تا شب عروسی. شب عروسی یا شب زفاف که بهترین روز و شیرین ترین اتفاق زندگی هر پسر و دختریه…
بدترین شب عمرم بود. حتی دوست ندارم در موردش صحبت کنم. قبلا عکسهای نوجوانی گیتی، عشقم رو دیده بودم. بر خلاف هیکل قشنگ امروز، گیتی در نوجوانی یک دختر خیلی تپل مپل خوشگل بود و خیلی جذاب.
به لطف رژیم لاغری الان یک دختر لاغر بود با صورت قشنگ، ابروهای قیطونی، دماغ خوشگل و موهای پرپشت قهوه ای. قد مناسب و یک کوچولو عصبی… تا بحال لخت ندیده بودمش و یا به عبارت درست تر، گیتی اجازه اینکارو نداده بود. ولی با لباس هیکل فوق العاده قشنگی داشت. چیزی شبیه مادرش، کمر باریک و باسن درشت. همون هیکلی که عاشقش بودم.
اما اون شب لعنتی وقتی لباسهای عشقم رو در می آوردم زیر لباسها بدن قشنگی ندیدم. تمام قسمتهای پوستش لکه لکه بود و اثرات چاقی گذشته، روی اون معلوم بود. پوست ران و کمر و باسن و شکم و حتی سینه، آویزان بود هیکلش راحت به زنهای چهل و پنج ساله میخورد.
بالاخره منهم تو همین اجتماع بودم و قبل گیتی دو سه تا دوست دختر داشتم و. بدن لختشان رو دیده بودم. ده هزار تا هم فیلم پورن دیده بودم و مغزم داشت همه را با گیتی مقایسه میکرد.. اونقدر حالم گرفته شد که صدام میلرزید صورتم سرخ شده بود و بدنم رعشه گرفته بود. وعده هایی که به کیرم داده بودم همه اش نیست و نابود شد.
گیتی هم متوجه تغییر حالت چهره من شده بود و شاید انتظار این مورد را داشت. سعی کردم به روی خودم نیارم و ضد حال نزنم. لبخند میزدم و به جای بدن سعی میکردم روی صورتش زوم کنم ولی چشمهایم نمیتونست دروغ بگه. اون کسی نبود که من میخواستم فکر میکردم به من دروغ گفته و یا حداقل حقیقتو نگفته. از خودم و از گیتی متنفر شده بودم و الان نه را پس داشتم و نه را پیش….
سعی کردم حداقل این شب را برای خودم و گیتی خراب نکنم. ولی مگه میشد. حالا خودم هیچی، کیرم رو هر کاری میکردم راست نمیشد که نمیشد. مجبور شدم به کس گیتی خیره شم تا کمی حرکت کنه. حداقل کس قشنگ و کم مویی داشت. به هر زحمتی که بود، پرده بکارت را برداشتم، کیرم رو فرو کردم داخل و آروم آروم عقب و جلو میکردم. حال مشکل این بود که خودم نمیتونستم بشم. به هر جای بدنش که خیره میشدم یک نقصی میدیدم که حشر منو میخوابوند.
نیم ساعت تلمبه میزدم و خبری از ارضا شدن نبود. طفلی گیتی هم که کوسش زخم بود و اذیت میشد ولی سعی میکرد من رو به ادامه سکس وادار کنه.پشتم رو چنگ میزد و با صدای بلند آه آه میکرد. ولی نمیشد. کوس تنگ و خیلی گرمی داشت شاید اگر چشمهایم را میبستم و تصور سکس با کس دیگری رو میکردم اوضاع بهتر میشد….
چشمامو بستم و به شیرین فکر کردم نمیدونم چی شد که به اون فکر میکردم به لحظه ای که لخت مادرزاد در سه متری من بود و هیکل تراشیده شده اش را بدون ترس نگاه میکردم. عجب سینه هایی داشت کوچیک اما خوشگل و سفید و خوردنی. عجب بدنی چه کوس خوشگلی داشت. رنگ صورتیش یادم نمیره. همرنگ صورتی نوک سینه هایش، باسن رو نگوو چه قدر دوست داشتم تو دستم بود فشارش میدادم و کیر کلفتمو میذاشتم تو کسش و تا آخر فشارش میدادم
لباشو میخوردم و همه آبمو میریختم تو کوسش.
چه قدر خوب میشد.آه خیلی خوبه. کس شیرین خیلی خوبه آه آه آه آه. آه
شیرین رو بغلش کردم و به آرومی بوسیدم. عاشق گرمای بدنش بودم چشمامو باز کردم تا ازش بابت سکس زیبامون تشکر کنم.. ولی شیرین نبود گیتی بود توی بغلم و به من لبخند میزد. از اینکه از بدنش لذت بردم و ارضا شدم غرق شادی بود. بوسیدمش و توی دلم بابت داشتن مادر قشنگش تشکر کردم.
نوشته: #لوتی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید