این داستان تقدیم به شما
سلام
من نیما هستم و 17سالمه در یه مغازه مبل فروشی کار میکردم خواهرم مینا بعضی وقتا که از دانشگاه میومد دمه مغازه باهم میرفتیم خانه چند باری که مینا امده بود در مغازه با خانم صاحب معازه که خانم 39 ساله بود دوست شده بودن وبعد از یه مدت خیلی صمیمی شدن.خانم صاحب مغازه (مژگان)خانم یه خانم خیلی خوش هیکل و سکسی بود که بخاطر اوضاع مالی خوبشون خیلی به خودش میرسید.و خیلی راحت میگشد و لباسهای کوتاه و تنگ میپوشید.و احسان شوهرش یه مرد خیلی خوشگلی بود که اکثرا زنا تو کفش بودن.از وقتی مینا با مزگان دوست شده بود لباس پوشیدن اونم عوض شده بود.و لبسهای کوتاه یا تنگی میپوشید.و اکثر اوقات با مژگان به مهمونی های زنونه میرفت.که یه بار متوجه شدم مشروب خورده بوده چون خیلی بوی مشروب میداد…
داستان از اونجا شروع شد یه تولد مژگان بود و خواهرم و منو دعوت کردن ما هم با مینا اماده شدیم که بریم تولد اونشب مینا یه شلوار لی کوتاه تنگ با یه بلوز که پوشتش کاملا باز بود و بند سوتین مشکیش کاملا مشخص بود.وقتی وارد مهمونی شدیم دیدم اکثر همه پولدار و با لباسهای خیلی خوشگل و گرون سکسی تو تولد هستن ما هم وارد شدیم و قاطیه مهمونا شدیم از اول ورودمون مینا رفت قاطی چندتا از دوستهای مژگان شد و شروع به خوردن مشروب کردن که من هر چی اشاره کردم توجهی نمیکرد.و امد پیشم گفت داداشی توام میتونی بخوری حالا یه شب امدیم مهمونی بذار خوش بگذره.منم دیدم همه دارن میخورن قبول کردم و خودمم رفتم خوردم حسابی همه مست شده بودن و شروع به رقصیدن کردن و مینا اصلا حالش خوب نبود.و یه کارهای میکرد و یه اشوهای میریخت که توجه همه به مینا جلب شده بود بعد از اینکه کلی رقصیدم و اخر شب که همه مهمونا رفتن من و مینا یخورده کمک کردیم و خانه رو تمیز کردیم.امدیم بریم خانه که مژگان گفت خیلی دیر شده برید تو یکی از اناقها بخوابید ومینا هم فردا که میخواد بیاد اینجا چه کاریه تو این شب برید مینا زود قبول کرد و از مزگان درخواست لباس راحتی کرد
مژگان براش یه شلوارک کوتاه با یه تاپ اورد و گفت غریبه که اینجا نیست راحت باش برای منم یه شلوارک و تی شرت اورد.و نشستیم دور هم شروع به صحبت کردیم.که احسان رفت دوباره یه خورده مشروب اورد و خوردیم و حسابی مست شدیم دوباره و یه 1ساعتی گفتیم خندییدم و کلی شوخی کردیم مخصوصا با مینا .
رفتیم منو مینا تو یکی از اتاقها خوابیدیم.من تا سرم رو گذاشتم رو متکا خابم برد.نمیدونم چقدر خوابم برده بود.که دستشویم گرفت بلند شدم برم دستشویی که دیدم مینا نیست رفتم دستشویی دیدم انجا هم نیست.از وستشویی امدم بیرون با خودم گفتم یعنی کجاس.اما اینقدر مست بودم حال گشتن دنبالش رو نداشتم .خلاصه رفتم اتاق خواب بالا ببینم رفته شاید انجا بخوابه.یکی از اتاقها رو نگاه کردم دیدم خبری نبود.رفتم جلوتر دیدم از اتاق خواب حسان ومژگان صدای اه اوخ میاد.با خودم گفتم امشب اینا هم داغ کردن.دارن حسابی حال میکنن خیلی دوست داشتم بدن لخت مژگان رو ببینم.یه صندلی اوردم و رفتم از بالای در دیدشون بزنم وقتی نگاه کردم داشتم شاخ در میوردم .مینا 4 دست پا مونده بود و مژگان داشت از پشت کسش رو میخورد و مینا هم داشت برا احسان ساک میزد.اولین بار بود خواهرم لخت میدیم یه کون قلمبه رو میدیم که مزگان داشت میخوردش مینا کیر رو هر از گاهی میکرد دهنش وساک میزد.معلوم مینا خیلی حشری شده بود.چون دیگه ساک نمیزد و داست اخ اوخ میکرد و التماس مژگان که بسه وای مردم نکن.
مژگان از وسط کون مینا بلند شد وجاش رو با احسان عوص کرد و حالا احسان امده بود پشت مینا کیرش رو تف زد با خودم گفتم یعنی میخواد پرده مینا رو پاره کنه.که احسان گفت این کون باید پارش کنم و اروم اروم کیرش رو کرد تو کون مینا اولش یه خورده جیغ کوچولو زو بعدش شروع به اخ اوخ کرد و مزگان هم سر مینا رو فشار میداد رو کس خودش میگفت بخورس جنده بخورش. صدای مینا تو کل اتاق میپیچید و جان بکونید منو لامصبا منو بکونید جون کونم بازه شده فشار بده اره وایییییییی جون بون اره دوست دارم اره و احسان هم تند تند تلمبه میزد به زمانی به خودم امدم دیدم کیرم رو از شورت در اوردم و دارم میمالمش.بد جور حشری شده بودم تا حالا مینا رو لخت اینجوری یا سکس اینجوری ندیده بودم هر چی هم دیدم بودم تو فیلما بود.حسابی ابم امد.دیدم احسان تلمبه هاشو تند تر کرده بهد از چندتا تکون خوردن دیدم کیرش رو از کون مینا کشید بیرون وای سوراخ باز مینا رو میشد از انجا هم دید .متوجه شدم که بله مینا خانم بار اولش نیست که کون میده. مژگان و مینا هر دو امدن جلو احسان نشستن و احسان تمام ابش رو ریخت رو زبون و صورت هر دوشون…
نوشته: نیما
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید