این داستان تقدیم به شما
سلام اسمم میثم قدم ۱۸۰ وزنم ۸۵ خاطره ای رو می نویسم که مربوط به پنج سال پیشه اسامی رو عوض کردم چون خواننده ممکنه با اسمها ما رو بشناسه
تقریبا پنج سال قبل از اون ماجرا من مجرد بودم و دنبال کیس خوب برای ازدواج می گشتم و هرکی که معرفی می کرد یا من پسند نمی کردم یا طرف مقابل منو رد می کرد تا اینکه تو خیابون یه دختر تقریبا ۲۰ ساله با مانتو ساده پوش دیدم که رنگش سبزه بود و اندام استیل خیلی خوبی داشت البته یه کم لاغر بود و خیلی دوست داشتنی
افتادم دنبالش تا اینکه وارد یه پاساژ شد البته من کارمند یه شرکتی بودم و بیشتر میخواستم با کارمند ازدواج کنم
تو پاساژ جلوش و گرفتم و با هزار مصیبت و خواهش آدرس منزل و تلفن گرفتم و فرداش به اتفاق مادرم بعد از مقدمه چینی و زنگ زدن و قرار و مدار . به خواستگاری رفتیم وقتی داخل خونشون شدم یه دختر خیلی خوشگل و سفید و نسبتا چاقتر نسبت به خانومی که دیده بودم تو خونشون دیدم و از خوشگلیش خوشم اومد و وقتی مادرم اون دختر رو دید گرفت اونو بغل کرد مادرم به من گفت خیلی خوش سلیقه بودی من نمی دونستم در حالی که یه دختر دیگه برای من آدرس داده بود و منم همین دختر رو انتخاب کردم و فهمیدم که اسمش منیژه هست و حین گفتگو فهمیدم که دختر بزرگتر دانشجو هست و رفته دانشگاه برای امتحان پایان ترم خلاصه ما یه عقد کوچک محرمیت خوندیم و تاریخ عقد رو گذاشتیم تا اینکه خواهر بزرگتر امتحاناتم تموم بشه
نامزد ما هم خونه دار بود و ادامه تحصیل نداده بود و من مونده بودم چطور با خواهر بزرگتر افسانه روبرو بشم!
خلاصه وقتی اومد جریان فهمید اصلا به روش نیاورد و خلاصه ما با منیژه ازدواج کردیم و افسانه هم با یه آقا به نام محمد ازدواج کرد و پنج سال گذشت ما صاحب یه پسر بودیم و اونا هم صاحب یه دختر شدند محمد آرایشگاه داشت قدش ۱۷۰ و وزنش فکر کنم ۷۰ بود بعد از ازدواج محمد و افسانه با تشویقهای شوهرش افسانه خیلی لباسهای تنگی می پوشید و اکثرا پیش من ساریفون خیلی تنگ با اسپورت می گشت و این هم مقدمه ای شد که منیژه هم پیش شوهر اون این طور بپوشه یه روز من به افسانه گفتم شما قبل از ازدواج خیلی مرتب از لباس می پوشیدی چرا الان اینطور البته به شوخی گفتم اونم گفت که زن سالم باشه حتی تو پادگان هم بخوابه کسی نمی تونه بهش چپ نگاه کنه
خلاصه افسانه خانوم هر مهمونی لباسهای سکسی خیلی بدی پیش من می پوشید و من می دونستم این برای انتقام گرفتن از من بود چون حتی یه نگاه هم به من نمی کرد ولی برعکس منیژه که همیشه با محمد شوخی می کرد از شانس ما افسانه اصلا اهل شوخی نبود ولی محمد و منیژه شوخی های زیادی می کردن که یواش یواش شوخیها به آب پاشیدن و هل دادن همدیگه شدت پیدا کرده بود ولی بین من و افسانه هیچ عکس العملی وجود نداشت و من از این بابت ناراحت بودم خصوصا وقتی اون کون خوش فرمشو وقتی از کنار من می گذشت تکون میداد
پدرزنم بازنشسته نیروی ….و مادرزنم هم خانه داره اوناهم از این بابت به من می گفتند منیژه از کوچکی اهل شوخیه منم می گفتم چرا تو خونه با من شوخی نمی کنه و باجناقم محمد هم یه تیکه می انداخت که تو خودت خشکی باید خودت عوض کنی میثم
یه عروسی مختلط پیش اومد و ما هر چهار تایی به اتفاق پدرزن و مادرزن رفتیم هنگام رقصیدن عروس و داماد قاطی قاطی شد و هرکس با خانومش می رقصید در کمال ناباوری دیدم منیژه رفت با محمد رقصید و افسانه هم رفت با پسرعمو رقصید و من حسابی حالم گرفته شد و وقتی اومدیم خونه دیدم منیژه با آرایش خیلی خوشگل تر از هر کسی دیده میشده و من نگذاشتم آرایش پاک کنه با همون لباسها ی مهمونی گرفتم کردمش منیژه کون خیلی بزرگ و چاق و سفیدی داره ولی زیاد استیل نداره و بدنش به افسانه که سبزه هست نمی رسه من وقتی که دامنشو دادم که بکنمش دیدم حسابی کوسش خیس کرده و برام عجیب بود که بدون انگیزه ای کوسش اونقدر آب داره خلاصه من اون شب حسابی باهاش حال کردم و وقتی که به حالت داگی میکردمش کون افسانه تو جلو چشمم مجسم میشد و حسابی می کردمش و می دونستم اونم ته فکر محمد داره با من به فکر اون حال میکنه…
البته اینم بگم کیر من خیلی کلفت و زمخت هست طوریکه یه شیشه شیر بچه برابری میکنه و من از این بابت کم و کسر ندارم و این تو نژاد خانوادگی ما هست و بااین که منیژه کیر منو خوب تحمل میکنه ولی همیشه اول کار سختی می کشه
تا اینکه یادمه روز چهارشنبه شهریور ماه بود من به منیژه گفتم از طرف شرکت باید به تهران برم و جمعه بر میگردم که با کمال تعجب دیدم اون از گفته من خوشحال شد گفت جدی با چی میری گفتم با اتوبوس و سریع رفت ساک و وسائل منو جمع کرد از کارش حسابی یکه خوردم و یه کنجکاوی عجیبی بهم دست داد که جاشو به شک و تردید عوض کرد رفتم بلیط اتوبوس گرفتم و گفتم عصر روانه میشم از اونجایی که شهر ما با تهران دوازده ساعت راه هست مجبور بودم شب راه بیافتم
من از خونه رفتم بیرون و همسرم منو بدرقه کرد و منم پسرم که سه سالش بود بوس کردم و راه افتادم وسط راه رئیس شرکت به من زنگ زد و گفت ماموریت لغو شد نمی خواد بری برگرد منم از ترمینال یه دربست گرفتم اومدم دم خونه
با کمال تعجب دیدم ماشین محمد جلو در خونه ماست کلید انداختم و وارد شدم دیدم یه صداهایی میاد آروم کفشهامو در آوردم و رفتم تو صدای شلاپ شلاپ با آه و ناله از توی اتاق خواب میومد گیج شده بود در بسته بود و پسرم میعاد تو اتاق خودش خوابیده بود سریع رفتم بیرون خواستم بیام نابودشون کنم ولی دیدم مدرک لازم دارم واسه همین گوشیمو تو حالت بی صدا گذاشتم و دوربین گوشی رو بحالت آماده کار گذاشتم و اومدم پشت در و دوربین رو بالا بردم و از رو در قسمت پنجره بالای در (خونه های قدیمی دربهاشون بالاش یه پنجره شیشه ای داره) ضبط رو زدم و به قسمتی که میدونستم تختخواب اونجاست گرفتم و تقریبا پانزده دقیقه تو اون حالت گرفتم چون دوربین به طرف پایین بود من نمی تونستم تو اون حین اونا رو ببینم صدای اونا واضح میومد که هر دو دقیقه می گفت برگرد یا می گفت بخواب و هر مدلی رو انجام میدادن و صدای شاپ شاپ بدنشون خیلی سریعتر بود که فهمیدم داره وحشیانه سکس می کنند و زجه زدن زنم معلوم بود که حسابی تو کیف این حالت کردنه که من تاحالا نمی دونستم بعد از پانزده دقیقه محمد گفت آبم داره میاد چکار کنم منیژه هم گفت بریز رو سینه هام که صدای نعره هاش بلند شد و تموم شدن من سریع گوشی رو پایین آوردم و از خونه زدم بیرون و ضبط گوشی رو متوقف کردم اعصابم داغون بود رفتم تو یه پارک نشستم و نمی خواستم فیلمشونو ببینم چون هنوز باور نمی کردم
از گالری گوشی فایل رو پیدا کردم و تا آخر تماشا کردم چیزی که برام عجیب بود کیر محمد خیلی کوچکتر از مال من بود ولی تو فیلم مشخص بود که رو به بالا هست و این موجب شده منیژه عاشقش بشه و بدن پرمویی نسبت به من داشت و هربار که تلمبه خشن میزد حسابی منیژه رو نوازش می کرد
من تقریبا دو ساعت تو پارک نشستم و به گذشته رجوع کردم که چرا تو اون خواستگاری اونیکه قسمتم بود رو رد کردم این چه سرنوشتیه دیوونه شده بودم و مدرک خیلی خوبی دستم داشتم تو فکرم بود انتقام بگیرم ولی چطوری…
ما بچه داشتیم و اوناهم بچه داشتن مهمترازهمه آبرومون می رفت اگه کار رو به دادگاه میکشوندم فکری به سرم زد
این بهترین و آخرین شانس من برای کردن افسانه خانوم از خود راضی بود
یه نقشه کشیدم وقتش بود که کاری می کردم
تو ذهن خودم بودم که شماره موبایل منیژه تو گوشیم افتاد و زنگ خورد خواستم قطع کنم که دیدم مشکوک میشه جواب دادم بله عزیزم
گفت الان کجایی گفتم وسط جاده ماموریت کنسل شد و ماشین گرفتم و با ماشین دربستی برمی گردم
گفت جدی باشه پس بیا شام منتظرم
شب بدون اینکه بخوابم صبح پنج شنبه شد و رفتم اداره من به چه کنم چه کنم افتاده بودم
شرکت تعطیل شد و موقع رفتن به افسانه زنگ زدم البته اونم اداره ای بود و اونم از اداره تازه در اومده بود
زنگ زدم جواب داد بهش گفتم یه کار خیلی خیلی مهم و سرنوشت ساز با شما دارم الان هیچی نپرس ساعت ۳ تو پارک فلان باش اونم با تعجب پرسید و منم گفتم بهت توضیح میدم سریع بیا
رفتم پارک دیدم زودتر از من اونجا نشسته و خیلی نگران بود
روی یه نیمکت خلوت نشستیم و من قضیه رو از اول ازدواج تا حالا بهش تعریف کردم و گفتم که من اشتباه کردم مادرم تا منیژه رو دید به اون بند کرد و قسمت ما اون شد گفت گذشته ها گذشته فقط همین
بعد شروع به تعریف ماجرای امروز کردم و فیلم رو بهش نشون دادم موقع دیدن فیلم دیدم داره رنگش عوض میشه و داره سکته میزنه زود گوشی رو ازش گرفتم و رفتم سریع یه نوشابه براش گرفتم آوردم خورد و آب زدم صورتش حالش جا اومد اون از من منقلبتر بود گفت من خیلی اعتماد داشتم به محمد فکرشم نمی کردم
بهش گفتم دو راه بیشتر نداریم
البته من دوراه بیشتر ندارم یا میرم شکایت میکنم بدون دادن نفقه و مهریه طلاق میدم و بچه رو بر میدارم در اون صورت اونا بخاطر زنای محسنه فرد متاهل با متاهل اعدام میشن و آبرو شما و خانواده شما و اون دوتا میره اگه هم اعدام نشن از مرگ هم بدتر میشه و راه دوم من اینه که جلو چشمای اونا ماهم اینکار رو بکنیم چون اگه من انجامش ندم شوهرت به ریش من میخنده و چون شام هممون خونه بابات مهمون هستیم تا اون موقع باید به من بگی وگرنه شنبه میرم دادگاه
بهت خاصی تو صورت افسانه دیدم و بهش پیشنهاد یه نقشه بهش تعریف کردم که با سختی قبول کرد بهش گفتم چاره دیگه ای ندارم چون شوهرت باید تاوانشو بده و زد زیر گریه و ناله و نفرینشون می کرد
من رفتم خونه و بچه رو برداشتیم و رفتیم خونه پدرزنم اینا پدرزنم چون نیروی …بود دخترها مثل سگ از باباهه میترسن واسه همین از اون حساب میبرن شام شد و من و به اتفاق خانواده باجناقم مهمون بودیم و قرار شد فرداش که جمعه بود بریم باغشون و رب گوجه درست کنیم بعد از شام
من طبق نقشه به افسانه نگاه کردم و گفتم خستم میخوام زود برم خونه بخوابم اونم به محمد گفت منم خستم بریم خونه
خلاصه جمع کردیم حاضر شدیم بریم خونمون موقع سوار شدن ماشین افسانه به من گفت بیایید شب پیش ما بخوابید فرداش باهم از اونجا می ریم باغ که همه موافقت کردن و ما رفتیم خونه اونا و وارد شدیم و بچه ها که خوابیده بودن گذاشتیم تو یه اتاق و اومدیم تو حال نشستیم
افسانه به من گفت آقا میثم حوصله داری یه کم پاسور بازی کنیم منم سریع گفتم آره بیار
دو به دو نشستیم و که من گفتم یارها رو عوض کنیم من و افسانه و منیژه و محمد که محمد از همه زودتر قبول کرد و شروع کردیم . وسط بازی هی من به افسانه چشمک میزدم و اونم می خندید و منیژه گفت شما چتونه امشب ؟
منم گفتم خوب ما داریم به هم تقلب میدیم بعد از چند دقیقه من وسط بازی گفتم آماده ای وقتشه؟
گفت آره اجرا کن من بلند شدم رفتم گوشیمو از رو میز آوردم و پشت افسانه نشستم که دیدم اون دوتا خندیدن گفتن این چطور بازیه گفتم الان می بینید
از پشت افسانه دستامو بردم و شانه های افسانه رو گرفتم و یه بوس آبدار از گونه صورتش برداشتم و بلند شدم اومدم جام نشستم محمد از دیدن این صحنه حسابی عصبی شد و کارتها رو زمین کوبید و بلند شد و منم زود بلند شدم به سینم کوبید گفت چکار کردی لاشی تو خونه من جلوی من خانم منو بوس می کنی
انگشت سبابهمو گرفتم رو صورتش گفتم صبر کن ببین من پس چه کشیدم
گوشی رو باز کردم اونم تند تند بد و بیراه می گفت گوشی رو گذاشتم رو پلی و گرفتم جلو چشماش به منیژه و افسانه هم می چرخوندم و نشون دادم مثل اینکه یه پارچ یخ رو سرشون ریخته شد و صحنه جالبی بود به محمد گفتم با یه بوس یخه لباستو می کندی من باید بکشمت و این کار رو هم میکنم البته نه با دستهای خودم بلکه با دستهای قانون
زنای محسنه میدونی که حکمش چیه ؟
یهو دیدم به پام افتاد و منیژه هم سرشو برده بود پایین و هق هق گریه می کرد
بهش گفتم من بودم که دست افسانه رو دست کثیف تو گذاشتم این بود جوابش ؟ گفت هرچی بگی قبول میکنم کاری نکن منو اینجا بکش ولی جاهای دیگه نکش
گفتم پس راه دومی هم هست که مجبوری قبول کنی وگرنه شنبه میرم کلانتری و دادگاه گفت هرچی پول ماشین طلا هرچی
گفتم اونا رو به رخ من نکش من اونا رو لازم ندارم فردا بگی پول دادم زنتو کردم به ریشم بخندی و منو مسخره عام و خاص کنی
گفت پس چی گفتم شرطش اینه که من و افسانه هم جلو چشمای شما حال کنیم و شما نگاه کنید شرط من فقط اینه وگرنه من بغیر از دادگاه و اعدام شما چیزی رو قبول نمی کنم
افسانه به محمد گفت خاک توسرت که منو بی آبرو کردی
گفتم خوب چکار کنیم بچه هامون یتیم بشن، یا ۱۵ دقیقه هم شما صبر می کنید ما حال کنیم اینم بگم این اول و آخرینش میشه من بدنبال زن تو نیستم میدونم که شما بیشتر از یه بار انجام دادید اینکار می کنم که پیش وجدانم راحت باشم
محمد با بغض و اندوه و التماس به افسانه نگاه کرد افسانه بشدت تو خودش بود و طبق نقشه قبول کرد
گفتم پس خودت شروع کن
افسانه با حالت ناچاری اومد جلوم ایستاد و منم دستمو بردم دور کمرش حلقه کردم و بطرف خودم کشیدم و بغلش کردم محمد و منیژه فکر می کردن باز داریم فیلم در میاریم وقتی که لب به لب شدیم دیگه اونا باور کردن
چون افسانه نسبت به منیژه خیلی لاغر بود تو آغوشم گم شده بود و دستام کلا دور کمر افسانه رو احاطه کرده بود و فشار محکمی به کمرش وارد میکردم و لبهای ناز و کوچیکشو تو لبام گذاشتم و مکیدم و بهت اونا
من یواش یواش کیرم داشت سفت میشد و افسانه دستشو جلو اونا آورد کیرمو گرفت
گفتم شما هم آزادید هر کاری خواستید انجام بدید من مثل بعضی ها نامزد نیستم وقتی دیدند عصبانیت من خاموش شده اوناهم همدیگه رو خیلی با احتیاط بغل کردن گفتم هممون با هم لخت بشیم تا خجالت نکشیم و من شروع کردم افسانه رو لخت کنم که مقاومت می کرد که محمد گفت عشوه میاد توجه نکن افسانه هم از لج اون حرفش سینشو داد جلو یعنی لخت کن
منم ساریفون تنگشو از پایین گرفتم و کشیدم بالا از سرش خارج کردم و ساپورتشو آروم کشیدم پایین بهش گفتم با اجازه گفت خواهش می کنم
افسانه یه زن مغرور بود که با شرطهای من قبول کرده بود و چاره نداشت واسه همینم اولش راضی نبود
تا من افسانه رو لخت میکردم منیژه و محمد از ما زودتر لخت شدن و منم تمام لباسامو دراوردم افسانه با دیدن کیر کلفت من چشماش گرد شد و به محمد نگاه کردم دیدم کیرش خیلی کوتاهتر و نازک تر از مال منه افسانه تو شوک بود
منیژه خندید گفت ببین خواهرت تو این پنج سال چی کشیده و خندید محمد گفت میثم برای اول آخرین بارش نکنی داداش گفتم نه ولی جور تو رو می کشه
دیگه رومون باز شده بود و شوخی می کردیم
زنها رفتن رخت و لحاف آوردن و دوتا رختخواب انداختن
و جفت جفت پیش هم خوابیدیم و من و افسانه باهم بودیم و محمد و منیژه باهم
من افسانه رو بغلش کردم و لب به لب شدیم من از روی افسانه یه غلت زدم و آوردمش بالا و کیرمو تو کوسش تنظیم کردم و آروم سرکیرمو فرستادم توش که دیدم بله محمد هم پاهای منیژه رو انداخته رو دوشش داره تنظیم میکنه
بدن افسانه برنزی بود و نوک ممه هاش قهوه ای سوخته که درست مثل کاکائو بود برعکس منیژه که بدنش سفید بود و نوک ممه هاش صورتی رنگ بود
کوس افسانه کوچک و نازک بود و برعکس اون منیژه کوسش تپل بود خلاصه تفاوتهای آشکاری دوتا خواهر داشتن بخاطر اینکه یکی به مامان رفته بود و یکی دیگه به باباش
من وقتی کیرمو تا نصفه کردم تو کوس افسانه اون یه جیغ آرومی کشید و من سریع کشیدم تا دردش نیاد گفتم عجله نکن بزار آروم آروم بره افسانه گفت لعنتی خیلی بزرگه
تا اینو گفت صدای اه و ناله محمد و منیژه بلند شد و بصورت سریع سکس می کردن به افسانه گفتم عزیزم ما بهتر از اونا حال میکنیم تا اینو گفتم و به اونا نگاه کرد حسودیش به نفع من گل کرد
و خودش با فشار آمد پایین و من آروم از زیر براش تلمبه زدم ده بیست تا که زدم دیدم کوس تنگش جا باز کرد و تا تهش رفت توش
و ماهم شروع به سکس کردیم افسانه نسبت به منیژه بلندتر اه اه میکرد
پوزیشن عوض کردیم و هردو بصورت داگی خوابیدن و ما هم روی کون اونا طاقچه زده بودیم و تلمبه می زدیم
کون افسانه معرکه بود و خیلی خوش فرم بود میشه گفت بدنش عین جنیفر لوپز برنزه و خوش فرم بود
محمد تند تر تلمبه می زد و من چون نخواستم افسانه درد بکشه آروم بهش فشار میدادم به محمد گفتم بد نمی گذره گفت نه به خوشی شما گفتم دیگه تک خوری نکن اونم خندید گفت چشم
با اشاره اون جامونو عوض کردیم و من اومدم کون منیژه خودم و اونم رفت کون افسانه و از کوسشون دوباره تلمبه زدیم من کیرم رفت تو کوس منیژه گفت آی کیر خودمه منم مثل محمد تند تند براش تلمبه میزدم تا جیغ دربیاد دوتا خواهر دست همو گرفته بودن و ما پشتشون سوار بودیم و تلمبه می زدیم دوباره با اشاره من جامونو عوض کردیم
من افسانه رو آوردم زیرم و پاهاشو دور کمرم قلاب کرد و روش خوابیدم و اصلا باورم نمی شد برای کسی که چهار پنج سال جق زده بودم الان زیرم بود
کیرمو گذاشتم لب کوسش دادم تو وقتی نگاهش کردم دیدم چشماش سفیدی رفته و از کیر کلفتم حال می کرد این دفعه تندتر تلمبه زدم اه و اووفش دراومده بود سینه های کوچکی نسبت به زنم داشت واسه همین همه ممش تو دهنم جای می گرفت و همزمان می خوردمش
افسانه حسابی گشاد شده بود و زیر کیرم تقلا می کرد که بیشتر ادامه بدم و حرف های تحریک کننده میزد
محمد و منیژه هم مثل ما سکس می کردن تا اینکه محمد آبش اومد و مثل دفعه قبل رو سینه های سفید و ۸۵ منیژه خالی کرد و منم برای اینکه زیاد ادامه ندم مجبور شدم سرعت تلمبه هام و زیاد کنم و دیدم آبم میاد در آوردم زود افسانه رو برش گردوندم و به باسن خوش تراش افسانه تخلیه کردم و آبمو رو کونش مالیدم و بعد افتادیم رو زنهای همدیگمون
بعد جای زنها رو عوض کردیم و پیش زن خودمون خوابیدم و صبح که من بلند شدم دیدم همه بیدار شدن و صبحانه رو خانومها آماده کرده بودن
محمد پیشم اومد گفت خوب چه خبر پهلوان منم گفتم سلامتی
گفتم مجبور بودم دیگه قضیه دیشب رو فراموش میکنیم نه خانی اومده نه خانی رفته
باهم دست دادیم و افسانه گفت آره بخدا دیشب درد زیادی کشیدم
گفتم مجبور شدم راهی نبود
خلاصه اون ماجرا اونجا دیگه تموم شد الان ۵ ساله می گذره دیگه قول دادیم به این کار فکر نکنیم هرچند من همیشه یاد اون روز میافتم جق میزنم ولی نخواستیم ادامه بدیم چون زنها به مردهای دیگه ای گرایش پیدا می کردن و این دیگه خیلی بد میشد
افسانه دیگه مثل قبل با من خشک و سرد نیست و باهام شوخی میکنه و اون گذشته رو بخشیده.
نوشته: میثم سوسمار
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید