این داستان تقدیم به شما
خوابیده بودم روی تخت و داشتم به دختری که کنارم روی تخت آروم خوابیده بود نگاه میکردم.
چشمم رو بستم و رفتم به چند ساعت قبل
که توی دورهمی دیدمش.بچه ها میگفتن تازه جدا شده.لحظه ای که از در خونه شهرام اومد تو حس کردم به تنم برق وصل کردن…
لوند بود.موهای مشکی کوتاه،بدن تپل.کمرباریک.باسن و سینه ها و بازوهای تپل.دکلته مشکی تنش با اون گلهای رز درشت مخملی که روش کار شده بود سفیدی تنشو به رخ میکشید…صورتش اما گندومگون بود.هاله کبود دور چشمهاش یا داشت بیخوابی شب گذشته اش رو به رخ میکشید یا گریه های یواشکیش رو به نمایش درآورده بود…
شیده آوردش سمت ما.جمع خودمونیمون انگار براش راحتتر بود.با همه دست داد و خودشو عسل معرفی کرد.اسمش به رنگ چشمهاش میومد.قبلا چند باری دیده بودمش،برام جذاب بود اما خودش باید میومد سمتم.به من که رسید دستهاش بین دستم جا خوش کرد.با دیگران حرف می زد اما دستش تو دست من بود.وقتی نگام میکرد میخواست مطمئن بشه من هم از کنارش بودن راضیم…فشار آرومی به دستاش میاوردم که بدونه حواسم بهش هست…
چی داشتم و چی داشت این دختره که به هم قفل شدیم؟شیده با خنده نزدیکمون شد و گفت ول کنین همو…اقلا عین پیر پاتالا نایستید کنار…برید وسط یه تکونی بدید.تاریکه کسی به کسی نیست….!
نگاهی به عسل کردم که با تکون سرش موافقت کرد.
قدش کوتاه بود.با وجود پاشنه های بلند کفشش صورتش به نزدیک سینه ام میرسید.
آهنگ آرومی بود.عسل تو بغلم جا گرفت.گفتم:عسل اسم منو میدونی؟؟؟
سرشو آورد کنار گوشمو همونطور که هوای گرم بازدمش میخورد به گوشم و حالم رو عوض میکرد گفت-نه!دلم میخواد بشناسمت.!
انگشتام رو روی کمرش بازی دادم و گفتم:بهرادم!نیک پی!تنها زندگی میکنم.(لاله گوششو بوسیدم و دستم رو کشیدم رو تیغه وسط کمرش…خودشو جمع کرد و حرارت تنشو فهمیدم)ازت خوشم اومده…
لبشو به دندون گرفت و سرش رو کج کرد رو شونه چپش و گفت:بهراد ینی منو دوست؟؟؟
از لحن بچگانه اش خنده ام گرفت محکم به خودم فشارش دادم جوری که سینه های محکم و خوش فرمش رو حس کردم.گفتم :تا اومدی داخل اومدی تو قلبم.عسل من خیلی داغم….
می خواستم زودتر بهش بفهمونم.آخه خیلی وقت بود لبهای یه دخترو به دندون نکشیده بودم.
سرشو تو سینه ام فرو کرد و گفت به منظور بگیرم که میخوای من رو ببری خونه ات؟
گفتم عسل واسه چی جدا شدی؟
قطره اشک سَرکِشِ کنار چشمش رو با نوک انگشت گرفت و گفت شوهرم رو دوست نداشتم فقط همین…فهمید !نتونست تحمل کنه…خودشم به اجبار خانواده اش مجبور به ازدواج با من شده بود!گفت جدا شیم بهتره!!!البته خانواده ام کلی اذیتم کردن برای جدا شدن….
با دست سرش رو هل دادم بالا.تو اون تاریکی و بوی الکل و سیگار و عرق تن و انواع عطر و صدای موسیقی که حالا ریتم تندی داشت به اضافه چند پیکی که خورده بودم حسابی داغ شده بودم.لبهاش رو سریع بوسیدم.گرم شدن آنی صورتش رو حس کردم.تا موقع شام کلی رقصیدیم و من چند پیک دیگه خوردم به سلامتی عسل.بین رقص اونقدر برجستگی های تنش رو حس کردم که سراپاعطش شده بودم برای درآغوش فشردنش…حالم دست خودم نبود.
سر شام عسل با چنان حس و حالی هرچیزی رو میخورد که دلم میخواست کاری کنم بعد از اون هیچکسی نتونه از اون غذا ها بخوره.
چنگال پر از سالاد رو به دهنش نزدیک کردم.کمی از سس کنار لبش موند.سرم رو بردم نزدیکو کنار لبش رو آروم مکیدم.
وای که چه لبایی داشت…خواست ادامه بده که گفتم نه بریم خونه من؟
گفت سخته و دیر میشه.
گفتم بهانه زیاده،نازکشیدن هم وقت داره! امشبو پیش من بمون!
مردد قبول کرد.میدونستم دختره و ناز داره؛اما …
از جا بلند شدم وخواستم که لباسها مون رو برامون بیارن.پالتوی بلندش رو پوشید و شالش رو دور گردن خوش فرمش انداختم.
با دستهام صورتش رو قاب گرفتم و گفتم قراره از این به بعد فقط…تأکید میکنم!فقط مال من باشی دیگه؟؟؟
چندبار تند پلک زد(منو یاد سرندیپیتی مینداخت.) و گفت:بهراد من تو رو دوستم… میشه دخترت بشم؟ آخه تو بابای خوبی هستی!!!
پیشونیش رو بوسیدم و گفتم کوچولو چند سالته؟ مال خودمی…
کت ماهورم رو تنم کردم و دستش رو تو دستم گرفتم و هر دو از خونه شیده بیرون رفتیم.سوار ماشینم که شدیم گفتم:عسل…بریم قدم بزنیم یا بریم خونه؟
باز خواستنی نگاهم کرد و بدون خواست خودش با ناز گفت:بریم پارک؟ دلم اسموک میخواد…
نوک بینیش رو بین انگشت اشاره و فینگر فاکم فشردم و گفتم :میبرمت کوچولو ولی مراقب خودتم باش وقتی اینجوری با ناز حرف میزنی.همین وسط خیابان کار دستت میدم ها!!! درضمن بدم میاد از اینکه بگی اسموک…سیگار!خیلی سخته؟
سرش رو انداخت پایین و با کنار پالتوش بازی میکرد.دست خودم نبود این همه سختی مال من بود!
دستش رو کشیدم زیر دستم و روی دنده.ضبط رو روشن کردم و باز دستش رو زیر دستم مشت کردم.
داغ بودم.گفت:بهراد یه چیزی بگم؟
:چیزی شده!؟
-ولش بعد میگم…
تردیدش رو که دیدم پیگیر نشدم!!!رسیدیم پارک.سکوتمون حسابی عمیق شده بود و سر و صدا میکرد! ماشین رو پارک کردم و گفتم پیاده میشی؟آب دهنش رو با صدا قورت داد و گفت:بله.
پیاده شدم و رفتم تا در رو براش باز کنم که قبل از رسیدن من پیاده شد… کیف کوچولوی دستیش رو باز کرد و همونطور که داخلش رو میگشت کنارم راه اومد.گفتم:کوچولو!دنبال چی میگردی؟
با حرص نگاهم کرد و گفت-پدربزرگ دنبال سیگارم!!
لذت می بردم از صورت سرخ شده اش.ابروهامو بیشتر به هم گره کردم و گفتم:خوش ندارم کنارم وسط اینهمه سیبیل کلفت سیگار بگیری بین انگشتای ظریفت…یاد بگیر بوی شیرین عطر زنونه با بوی گس سیگار همخوانی نداره!!!
سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:داد نزن قول میدم سعی کنم نکشم…اما الان بهش احتیاج دارم.
برگشتم سمت ماشین و گفتم میریم خونه.
سریع پشتم اومد.انگار ترسید.داخل ماشین که نشست گفتم:با من که هستی بفهمم لب به مشروب زدی قیدتو میزنم.امشب هم استثنا بود.تو خیابون دستت سیگار ببینم باید با انگشتات خدافظی کنی!!!
گوشه لبشو میجوید.با آهسته ترین صدا گفت:سعی میکنم…
خوشم اومد ازش.قول نمیداد و همین کافی بود بدونم به خودش متکیه!
وقتی رسیدیم خونه و ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردم .خودمون رو به طبقه سوم رسوندیم.خونه ام تک واحدیه.در خونم روباز کردم و آروم به کمرش فشار آوردم تا بره داخل خونه.
گفت:پدل…میشه برم دوش بگیرم؟؟؟
چشمهام گرد شد از لفظ پدر گفتنش…دلم نمیخواست بچه داری کنم…همونطور که سمت آشپزخونه میرفتم گفتم در اول سمت چپ .حوله تمیز هم هست!
رفت سمت حمام.منم قهوه جوش رو روشن کردم…یادم افتاد لباس نداره.از توی کمدم یه بلوز و شلوار بیرون آوردم…میدونستم اندازه اش نیست اما منم لباس بهتری دم دستم نبود. در حمام رو زدم و گفتم:کوچولو…
سرش رو از لای در آورد بیرون و با حرص گفت-چی شده پدربزرگ!
لباسهارو بردم جلو و گفتم همینا رو دارم.فعلا بپوش تابعد ..
لباس ها رو گرفت و در رو بست.بوی صابون و کفِ وان حالمو عوض کرده بود.داخل آشپزخونه ماگ های قهوه رو پر کردم…
همون موقع از حمام خارج شد…یکی از حوله ها رو دور سینه اش پیچیده بود و تا روی زانوش میرسید.موهاش فر خورده بود تو هم.چشمهاش قرمز و شهلا شده بود.نگاهشو دوخت تو چشمام ولبهاش رو به دندون کشید… نگاهم از چشمهاش سُر خورد تا روی سینه هاش که از زیر حوله هم فرمش مشخص بود.
با تکون انگشتهام بهش فهموندم بیاد کنارم.سری تکون داد و ازم رو گرفت.تیشرت رو کشید روی تنش و آروم حوله رو باز کرد.
تیشرتم تا زیر باسنش رسیده بود.بدون شلوار خودش رو رسوند کنارم.روی مبل راحتی فرو رفت و یکی از پاهای خوش فرمش رو گذاشت زیرش…تا قبل از این فکر میکردم بدن برنزه دوست دارم…اما این پرشین کت سفید و بلوری یه چیز دیگه بود.برای آروم کردن خودم زدم رو پاش ودستم رو تا گردی کوچولوی شکمش بالا آوردم و گفتم:پیشی لباس نپوشیدی سرما نخوری…؟
خودشو مالید به تنم و گفت نهههههههه ، بهراد قهوه بخورم خوابم میپره که…من لالا دارم.بهم پشت کرد و ادامه داد:خیلی وقته آروم نخوابیدم!!!
کشیدمش تو بغلم و قهوه ام رو جرعه جرعه،مزه کردم.
فقط با ماگ قهوه اش بازی میکرد،گاهی هم بوسه ای زیر گلوم میزد.بعد هر بوسه فشاری به تنش می آوردم… عجیب داشتم خودم رو کنترل میکردم.میدونستم با حالی که دارم این پیشی کنارم دووم نمیاره و شبونه مجبورم ۱۱۵ رو خبر کنم و این برای شخصی با شغل من یعنی خبرنگار و پلیس و بعد هم خداحافظی با آبروم!!!
میفهمیدم که عین یه تشنه ی آب دیده است!!!اما به آدم تشنه نباید آب یخ داد! باید مجبورش کرد جرعه جرعه بنوشه.
ماگ قهوه ام رو گذاشتم روی میز و آروم کشیدمش روی پام. آهههه!لعنتی چقدر نرم و ظریفه… آروم از پشت گردنش رو بوسیدم و گفتم: جوجه جان،قهوه ات رو نخوردی؟میخوای از دهن من بخوری؟؟؟
سری تکون داد و با ناز و لوندیِ ذاتی گفت:نه! اما اگه بهم پیشنهاد یه تخت گرم و نرم مثل خودت رو بدی با کمال میل قبول میکنم!
سرش رو تا جایی که امکان داشت کشیدم سمت خودم،گردنش کشیده شده بود و درد رو تو چهره اش میدیدم. و این برای من لذت بخش بود.
گوشه ی لبش رو به دندون کشیدم و همونطور که با یه دست به سرش فشار میاوردم با دست دیگه ام آروم تنش رو نوازش کردم…
صدای نفس هاش تغییر کرده بود.با حس طعم خون توی دهنم رهاش کردم و لاله ی گوشش رو با نوک دندون گزیدم و گفتم بریم رو تخت؟
عجیب صدام خش دار شده بود…با صدای دورگه ای که شهوت توش موج میزد گفت:هر جا میخوای منو ببر.
کشیدمش تو آغوشم و از جام بلند شدم.دستهاش رو حلقه کرد دور گردنم و بردمش تو اتاق خواب و روی تخت.به شکم خوابیده بود و تیشرت تا روی کمرش بالا رفته بود!!!عجب برقی داشت انعکاس نور چراغ خواب روی تن بلوریش!!! همون طور که تیشرت رو روی تنش میکشیدم باسنش رو ماساژ دادم.صدای آهسته ی ناله هاش بلند شد! آماده بود اما من از خودم میترسیدم. کنارش خوابیدم.دلم نمیخواست همین شب اول و تو مستی کاری باهاش بکنم که بعد ازش پشیمون بشم.سرش رو آروم بلند کرد و با چشمای خمارش نگاهم کرد و همونطور که لبهاش رو با زبون خیس میکرد با صدای زیر و دخترونه اش گفت:میشه بغلم کنی؟؟؟
هوسی که تو صداش موج میزد دلم رو لرزوند.برام مثل بقیه دخترا نبود،نمیخواستم خودم رو گرفتار کنم اما عجیب دوست داشتم هرکاری میخواد براش انجام بدم.دستم رو بردم زیر سینه اش و همونطور که دمر خوابیده بود کشیدمش تو بغلم و سرش رو روی سینه ام گذاشتم.سخت بود؛اهمیت ندادن به خواسته ام خیلی سخت بود.این که بوی موهای مرطوبش رو استشمام کنم و تن گرمش تو بغلم وول بخوره و من هیچ کاری نکنم سخت بود.عجیب تحریک شده بودم و باید ارضا میشدم.اما انگار یه چیزی جلوم رو میگرفت.
خودش رو روی تنم بالا کشید و بوسه ای زیر گردنم زد و من صدای ساییده شدن دندونهام روی هم رو شنیدم.لعنت بهش که داشت تمام حس های من رو بیدار میکرد، اون هم بدون اینکه بدونه من رو چه چیزی حساسم!
بازوش که تو دستم بود رو محکم فشردم. میدونستم که جای انگشتهام روی تنش میمونه… سرش رو بالا آورد و گفت : دلم میخواد باهات همه چیز رو تجربه کنم.(لاله ی گوشم رو بین انگشتهاش گرفت و ادامه داد) تو نمیخوای با من باشی درسته؟
حس گرمای نفسش که به گردنم میخورد دمای بدنم رو حسابی بالا برده بود.بیشتر به خودم فشردمش و گفتم: نمیخوام بهت آسیب بزنم،پس آروم بگیر تا وحشی نشدم!
پای راستش رو روی پام گذاشت و من حرارت بین پاهاش رو با همه وجود حس کردم! خودش رو بالاتر کشید و گفت: من میخوام باهات باشم…
لعنتی صداش دیوونم میکرد! هرچقدر سعی کردم آروم باشم نمیشد.به نفس نفس افتاده بودم و عضله هام منقبض شده بود.دستش روی کیرم قرار گرفت و حجم غضروفی و منسجمش رو حس کرد گفت: پس فقط من تحریک نشدم!
دیگه نتونستم تحمل کنم،اما یه صدایی تو مغزم داد میزد این رابطه نباید فقط برای یک شب باشه. توی همون حالتی که بود چرخیدم و روی تنش خیمه زدم.نفس نفس میزدم و خودم رو به تنش فشار میدادم.دستش بینمون مونده بود با ناله ی خفه ای که میکشید مطمئن بودم دردش گرفته.دستش رو از بینمون بیرون آوردم و هر دو دستش رو توی یه دستم قفل کردم و بردم بالای سرش.
با این کارم چشمهاش رو باز کرد و منتظر نگاهم کرد!
گفتم: میدونی سزای یه دختر شیطون تو رختخواب چیه؟؟؟
سرش رو به دو طرف تکون داد.
سرم رو بردم تو گردنش،آروم هوای بین گردن و سرشونه اش رو کشیدم توی ریه هام!بوی شامپو و خیسی موهاش و گرمای تنش قاطی شده بود.زیر گوشش زمزمه کردم: اینکه امشب من رو به اوج برسونه…! حتی با کبودیایی که فردا میبینشون!!!
این رو گفتم و شروع کردم به مکیدن گردنش.ناله میکرد و میخواست خودش رو از زیر تنم بیرون بکشه!
زبونم رو روی گردنش حرکت دادم و گاز های ریز از گردنش گرفتم که صدای ناله هاش بیشتر شده.زیر گوشش رو حسابی مکیدم و زبون زدم! بوسه ای روی لاله ی گوشش زدم و دستهاش رو رها کردم.دستم رو از روی تیشرت روی سینه هاش گذاشتم و فشار دادم،با صدای آهش نوک سینه اش رو با انگشت گرفتم و همونطور که فشارهای آروم میدادم به سمت بالا کشیدم ولبهاش رو بین لبهام گرفتم.اول حرکتی نمیکرد.اما بعد از چند ثانیه دست راستش رو برد پشت گردنم. با دست دیگه اش سمت راستِ گردن و صورتم رو به بازی گرفت و لبهاش با لبهام درگیر شدن.
زبونش رو کرد تو دهنم،گازش گرفتم که سرم رو بیشتر به سمت صورتش فشار داد.زبونش رو از دهنم بیرون کشید و لب پایینیم رو گاز گرفت.خیلی سریع و محکم! با زبونش گوشه ی لبم رو حسابی و با سرعت به بازی گرفته بود. همونطور خودم رو روی تنش می کشیدم که گفت: تیشرتت رو در نمیاری؟؟؟
تیشرت خودم رو در آوردم.دستش رو روی سینه و شکمم کشید و گفت دوست دارم،نه نرمه نه سفت!!!
دست رو نقطه ی بدی گذاشته بود.قفسه ی سینه ام. لبم رو به لبش رسوندم و غنچه ی لبهاش رو به دندون کشیدم،و قطره اشکی که از چشمش همزمان با ناله اش چکید رو با نوک انگشت گرفتم!
تلاش میکرد تا از زیرم بیاد بیرون و من تمام وزنم رو انداخته بودم روی تنش و از لبهاش کام میگرفتم!!! حسابی تحریک شده بودم.
لبهاش رو رها کردم و به سرعت تیشرتش رو درآوردم.نوک سینه هاش رو فشار دادم و به هر دو همزمان و پشت هم سیلی زدم. نرم بودن و حسابی تکون خوردن!!!
سمت راست گردنش رو مکیدم شبیه یه گل رز کبود شده بود، با گاز و کیک های ریز تا روی قفسه سینه اش اومدم.هم میخواستم آروم باشم و هم امشب اول عسل رو به اوج برسونمهر چند میدونستم نمیشه!صدای ناله هاش و التماس برای آروم بودنم شعله ی شهوتم رو چند برابر میکرد.دهنم خشک شده بود.برای پیدا کردنِ لیوان آب روی عسلی کنار تخت ،سرم رو از تن عسل جدا کردم و هر چقدر چشم چرخوندم ندیدمش.
از جام بلند شدم که عسل مچ دستم رو گرفت. دستش رو گرفتم و بوسه ای از سر شهوت کف دستش گذاشتم و گفتم بر میگردم.از تخت پایین اومدم.نفهمیدم چطور بطری آب به دست برگشتم تو اتاق خواب؛اما دیدن عسل با بدن برهنه در حالی که نوک سینه هاش رو مشت کرده بود و مشخص بود بدتر از من تو تب شهوت داره میسوزه تمام حواسم رو برگردوند سر جاش!
رفتم روی تخت که عسل سرش رو کمی بالا آورد و گفت تشنمه! گفتم از دهن من میخوری؟؟؟ سرش رو به علامت تأیید تکون داد.
جرعه ی بزرگی آب توی دهنم نگه داشتم و بطری رو روی عسلی گذاشتم.اومد بلند بشه و لب بگیره که خوابوندمش رو تخت و با دست چونه اش رو کشیدم پایین،فهمید میخوام دهنش رو باز کنه.دهنش رو باز کرد و من همونطور که با انگشت اشاره و شست دو طرف لپش رو فشار میدادم از فاصله ی کمی آب رو توی دهنش سرازیر کردم…
تا قطره ی آخر رو خورد.این کارهاش عجیب من رو به اوج میرسوند.انگشتهای دست چپم رو کردم تو دهنش تا خیسشون کنه،عین نوزادی که تازه به سینه ی مادرش رسیده انگشتهام رو میمکید. روی سینه ی چپش از بزرگترین قسمتش با زبون دایره کشیدم.لبهام رو چسبوندم به سینه اش و همونطور دایره وار زبونم رو از بین لبهام روی سینه اش کشیدم.همونطور که انگشتم رو میخورد آه میکشید و میخواست زودتر به اوج برسونمش.
انگشتهام رو از دهنش بیرون آوردم و نوک سینه راستش رو محکم گرفتم و همزمان نوک سینه چپش رو لای دندونام گرفتم و مکیدم و زبون زدم و گازهای ریز گرفتم.با یک دست سرم رو روی سینه اش فشار میداد و با دست دیگه اش روی تنم خراش مینداخت و من رو وحشی تر میکرد.بلند شدم روش خیمه زدم و انگشت دست چپم رو کردم تو دهنش،همونطور که گوشهاش رو میخوردم گفتم حسابی خیسش کن، باهات کار دارم!
انگشتهام که خیس شدن از دهنش بیرون آوردم و لبهام رو گذاشتم روی لبهاش.اول از روش کمی عقب رفتم.بعد فینگر فاکم رو گذاشتم لای کسش! حرارتش عجیب بود… همونطور که انتظار داشتم. یه آه از ته دل کشید و دستم رو گرفت. لب پایینش رو بین دندونام فشار دادم و انگشتم رو لای کسش بالا و پایین کردم.اومد حرفی بزنه که لبش رو با لبم مهر کردم.
انگشتم رو از بین لبهای داخلیش به ورودی واژنش رسوندم ،خیسی و لزجی کسش تمام انگشتم رو گرفت.با همون خیسی چوچوله اش رو خیس کردم و شروع کردم به سریع تکون دادن انگشتم.دستم رو به دستش گرفته بود و به خودش فشار میداد.آه کشیدن هاش با نفس نفس و اشک همراه شده بود.
با صدایی که انگشتم و کسش ایجاد کرده بودن دلم میخواست شلوارم رو در بیارم و کیرم رو بکنم تو کس تپل و کوچولوش که حسابی خیس بود..
دست راستم رو روی سینه اش گذاشتم و لبهاش رو به دندون کشیدم و همزمان دوتا از انگشتهام رو کردم توی کسش.جیغی کشید که صداش بین لبها و دندون هام موند!.
تند تند عقب جلو کردم که حس کردم لبهام رو بیشتر گاز میگیره و با دستش داره دستم رو هدایت میکنه که چطور براش بمالم.پاهاش رو به هم چسبوند و منم حرکت دستم رو محکمتر و ریتمیک تر کردم و به حالت بیا جلو داخل واژنش تکون دادم تا حس کردم داره ارضا میشه.اومدم دستم رو بیرون بکشم تا تو همون حال نگهش دارم که پاهاش رو بیشتر به هم فشار داد و من محکم دستم رو بیرون کشیدم.
میدونستم تو اوجه و داشته ارضا میشده و من این کار رو باهاش کردم،اما باید امشب طعم کیر منم میچشید!
از توی کشوی عسلی یه کاندوم بیرون آوردم و همونطور که بازش میکردم مجبورش کردم بشینه و خودم برعکس روی تخت دراز کشیدم.بین پاهام قرار گرفت.زیپ شلوارم رو پایین کشیدم و کیرم رو بیرون آوردم و گفتم بخورش!
از قیافه اش مشخص بود که دوست نداره. وقتی دیدم حرفم رو گوش نمیده بلند شدم دوباره خوابوندمش رو تخت. موهاش رو تو مشت گرفتم و کیر شق شده ام رو تا جایی که میشد کردم تو دهنش و فشار دادم. عق میزد و من عقب جلو میکردم.
با حرص گفتم: پیشی کوچولو دفعه بعد که گفتم بخورش،خودت بخور که اذیت نشی!!!
درد رو تو چشمهاش میدیدم چون روی سینه اش نشسته بودم و نمی تونست راحت نفس بکشه…
چشمهای دردناکش آرومم نکرد.نمیخواستم به اینجا برسه!
کاندوم رو روی کیرم کشیدم و به شکم برش گردوندم. متکای تخت رو زیر شکمش گذاشتم و موهای کوتاهش رو تو مشتم جمع کردم و گردنش رو به عقب کشیدم و گفتم: پیشی آماده ای؟
و ضربه های محکمی با دست به لپ کونش می زدم، کیرم رو آروم روی کیش عقب و جلو میکردم. کمرش رو عقب داد تا کسش بیشتر روی کیرم کشیده بشه و با اشک گفت آره…میخوام…روانییم کردی! داشتم میومدم امّ….
ادامه ی حرفش تو دهنش موند.چون با یه حرکت کل کیرم رو توی کس کوچولو و تپلش جا دادم.فقط جیغ کشید و من با دستی که جلوی دهنش گرفتم صداش رو خفه کردم. صدای ناله هاش با هر رفت و آمد کیرم تو کسش بیشتر میومد.
آخ که میگفت میدونستم از لذت نیست و از درده! چون کیرم به زیر شکمش برخورد میکرد و جاش اصلا مناسب نبود و همین درد کشیدنش برام لذت داشت. وقتی سرش رو با موهاش اونقدر عقب کشیدم که لبهاش رو باز بین دندونهام گرفتم و بعد از رها کردنش رد خون رو روی لبهاش دیدم داشتم به اوج میرسیدم. کیرم رو از تو کسش بیرون کشیدم و سریع شلوارم رو کامل درآوردم.خوابیدم رو تخت و کشیدمش رو خودم.با اینکه درد داشت اما مقاومت نکرد.
دلم برای چشمهاش سوخت!گفتم:عسل ادامه بدم؟؟؟گفت:آرههههه… مییییییییخوام لعنتی،میخوام… گفتم پس بشین روش.
خودش رو مالید روی کیرم و با دست کمک کرد کیرم بره تو کسش.دستهاش رو بند سینه هام کرد و همونطور که قفسه سینه ام رو با زبون نوازش میکرد شروع کرد بالا و پایین کردن خودش روی کیرم…کمر میزد،ناله میکرد و همچنان سینه هام رو نوازش میکرد.اونقدر تو اوج بودم که نفهمیدم چطور دستهام رو بند پهلوهاش کردم و با چند بار عقب و جلو کردن محکم تو کسش هر دومون ارضا شدیم.در حین ارضا شدن لبهام رو بین لبهاش گرفت و مکید و از ته دل ناله میکرد.کسش آنچنان نبض میزد که حس میکردم داره با دهنش کیرم رو میمکه تا بتونه آخرین قطره ی آبم رو هم ببلعه…
بعد از آروم شدنش و کم شدن نبض داخل کسش آروم تو بغلم ولو شد و سرش تو گودی گردنم قرار گرفت…
بایددوش میگرفتم.اما عسل برام یه چیز دیگه بود.روح سرکشم رو آروم کرده بود،همزمان با من ارضا شده بود.حالا هم تو بغلم به آرامش رسیده بود.پهلوهاش رو بیشتر چنگ زدم و محکمتر به خودم فشردمش!
ریتم نفسهاش آروم شده بود و فقط گاهی سفید رونش کمی میلرزید…کیرم کم کم حالت خواب پیدا کرده بود و از توی کسش بیرون اومده بود.دلم میخواست همچنان با کسش بازی کنم، دستم رو از لای کونش به ورودی کسش رسوندم و مالیدمش،خشک شده بود و این یعنی تا چند دقیقه دیگه فعلا آمادگی نداره.
آروم سر و تنش رو هدایت کردم روی بازوم.
دستم رو دراز کردم و چند تکه دستمال کاغذی از گودی بالای تخت برداشتم و به هزار بدبختی با یک دست کاندوم رو از روی کیرم برداشتم و پیچیدم لای دستمال ها…
عسل خواب بود و ریتم نفس هاش آروم. باز برگشتم به حال و محو نفس کشیدنش شدم!!
نوشته: مردی که زیاد میدانست
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید